با خورشیدهای همیشه
نویسنده:
محمدباقر پورمند
امتیاز دهید
.
مشتمل بر خاطرات شهدای جتگ تحمیلی و خانواده هایشان
اول من شهید میشوم
وقتی که صحبت از شما میشود بابا مثل همیشه میگوید: در دوران کودکی مادرتان را از دست دادید. اکبر با شروع فصل شهادت وارد بسیج شد و بعد از دیدن آموزش به کردستان رفت. یک روز که از سر کار میآمدم منزل، دیدم بر سر موضوعی با یکدیگر بحث میکنند. شکرالله میگفت: اول من شهید میشوم! و اکبر میگفت: نه من شهید میشوم! وقتیکه خرمشهر دوباره آغوش به آزادی گشود و کوچههایش را دوباره بسیجیها زیارت کردند، اکبر همانطور که خودش گفته بود اول او بود که شهید شد و فرشتهها را دید. در حالیکه نیمی از بدنش سوخته بود و...
بیشتر
مشتمل بر خاطرات شهدای جتگ تحمیلی و خانواده هایشان
اول من شهید میشوم
وقتی که صحبت از شما میشود بابا مثل همیشه میگوید: در دوران کودکی مادرتان را از دست دادید. اکبر با شروع فصل شهادت وارد بسیج شد و بعد از دیدن آموزش به کردستان رفت. یک روز که از سر کار میآمدم منزل، دیدم بر سر موضوعی با یکدیگر بحث میکنند. شکرالله میگفت: اول من شهید میشوم! و اکبر میگفت: نه من شهید میشوم! وقتیکه خرمشهر دوباره آغوش به آزادی گشود و کوچههایش را دوباره بسیجیها زیارت کردند، اکبر همانطور که خودش گفته بود اول او بود که شهید شد و فرشتهها را دید. در حالیکه نیمی از بدنش سوخته بود و...
آپلود شده توسط:
shahab2005
1388/04/29
دیدگاههای کتاب الکترونیکی با خورشیدهای همیشه