لاله سیاه
نویسنده:
الکساندر دوما
مترجم:
محمدامین کاردان
امتیاز دهید
✔️ نسخه ی دیگری از کتاب با ترجمه ی هادی عادل پور در سایت موجود میباشد.
کتاب لاله سیاه یکی از مشهورترین آثار الکساندر دوما است که در آن بیشتر به فرهنگ و تاریخ هلند پرداخته و از زندگی واقعی "جان" و "کورنلیوس دوویت" که هر دو به اعدام محکوم شدند، الهام گرفته است.
داستان لاله سیاه در سال ۱۶۷۲ با مجازات یک حقوق بگیر هلندی اعظم توسط یک اوباش هموطن خود آغاز میشود؛ که توسط بسیاری به عنوان یکی از دردناکترین وقایع تاریخ هلند بهشمار میرود. این رخداد به گونهای دراماتیک و با آب و تاب بسیار توسط الکساندر دوما شرح داده شده است.
خط اصلی داستان در طول هجده ماه اتفاق میافتد. در همین حین شهرداری هارلم برای کسی که بتواند یک لالهٔ سیاه رشد دهد جایزهای ۱۰۰٬۰۰۰ گیلدری تعیین کرده است. رقابت بین بهترین باغبانهای کشور برای بدست آوردن جایزه و شهرت و افتخار به اوج خود رسیده. تنها قدیمیترین شهروندان که نزدیک به سی سال قبل ساکن این شهر بودهاند لالهای سیاه را به یاد دارند و خود آن شهروندان نیز خود را وارد جریان مسابقه میکنند. ناگهان یک جوان بورژوازی زمانی که تقریباً موفق شده بود به زندان میافتد. او در آنجا دختر یک نگهبان زندان را ملاقات میکند، دختری بسیار زیبا. کسی که مایه تسلی و یاریرسان او خواهد شد و در نهایت نیز به منجی او بدل خواهد گشت.
در بخشی از کتاب لاله سیاه میخوانیم:
آه! آقاى لاله کار بىگناه! آه آقاى دانشمند رئوف و مهربان! شما مرا خواهید کشت! شما خون مرا خواهید خورد! خیلى خب! با دخترم هم شریک و همدستید! یا حضرت عیسى! پس من در دخمه راهزنان هستم، در غار دزدها هستم! آه! آقاى حاکم همین امروز از همهچیز آگاه خواهد شد. والا حضرت استاتود را هم فردا ازماجرا اطلاع خواهد یافت. ما قانون را مىشناسیم: کسى که در زندان شورش کند مشمول ماده شش خواهد بود. این بار ما همان عمل بویتنهوف را براى شما تکرار خواهیم کرد، آقاى دانشمند، و این بار آن را کاملاً اجرا مىکنم! پله پله، هرچه مىخواهید ناخنهایتان را مثل خرسى که در قفس گیر کرده بجوید! و شما هم، خانم، با چشمان حریصتان کرنلیوس را بخورید! برههاى عزیز، من به شما اخطار مىکنم که دیگر امکان توطئهچینى با یکدیگر را نخواهید داشت، به امید دیدار! راحت باشید. به امید دیدار!
رزا، که از شدت ناامیدى و وحشت دیوانه شده بود، بوسهاى براى دوستش فرستاد. بعد، در حالى که بدون شک مغزش از یک فکر جدید روشن شده بود، به طرف پلکان رفت و گفت:
هنوز همه چیز از دست نرفته. کرنلیوس من، روى من حساب کن!
بیشتر
کتاب لاله سیاه یکی از مشهورترین آثار الکساندر دوما است که در آن بیشتر به فرهنگ و تاریخ هلند پرداخته و از زندگی واقعی "جان" و "کورنلیوس دوویت" که هر دو به اعدام محکوم شدند، الهام گرفته است.
داستان لاله سیاه در سال ۱۶۷۲ با مجازات یک حقوق بگیر هلندی اعظم توسط یک اوباش هموطن خود آغاز میشود؛ که توسط بسیاری به عنوان یکی از دردناکترین وقایع تاریخ هلند بهشمار میرود. این رخداد به گونهای دراماتیک و با آب و تاب بسیار توسط الکساندر دوما شرح داده شده است.
خط اصلی داستان در طول هجده ماه اتفاق میافتد. در همین حین شهرداری هارلم برای کسی که بتواند یک لالهٔ سیاه رشد دهد جایزهای ۱۰۰٬۰۰۰ گیلدری تعیین کرده است. رقابت بین بهترین باغبانهای کشور برای بدست آوردن جایزه و شهرت و افتخار به اوج خود رسیده. تنها قدیمیترین شهروندان که نزدیک به سی سال قبل ساکن این شهر بودهاند لالهای سیاه را به یاد دارند و خود آن شهروندان نیز خود را وارد جریان مسابقه میکنند. ناگهان یک جوان بورژوازی زمانی که تقریباً موفق شده بود به زندان میافتد. او در آنجا دختر یک نگهبان زندان را ملاقات میکند، دختری بسیار زیبا. کسی که مایه تسلی و یاریرسان او خواهد شد و در نهایت نیز به منجی او بدل خواهد گشت.
در بخشی از کتاب لاله سیاه میخوانیم:
آه! آقاى لاله کار بىگناه! آه آقاى دانشمند رئوف و مهربان! شما مرا خواهید کشت! شما خون مرا خواهید خورد! خیلى خب! با دخترم هم شریک و همدستید! یا حضرت عیسى! پس من در دخمه راهزنان هستم، در غار دزدها هستم! آه! آقاى حاکم همین امروز از همهچیز آگاه خواهد شد. والا حضرت استاتود را هم فردا ازماجرا اطلاع خواهد یافت. ما قانون را مىشناسیم: کسى که در زندان شورش کند مشمول ماده شش خواهد بود. این بار ما همان عمل بویتنهوف را براى شما تکرار خواهیم کرد، آقاى دانشمند، و این بار آن را کاملاً اجرا مىکنم! پله پله، هرچه مىخواهید ناخنهایتان را مثل خرسى که در قفس گیر کرده بجوید! و شما هم، خانم، با چشمان حریصتان کرنلیوس را بخورید! برههاى عزیز، من به شما اخطار مىکنم که دیگر امکان توطئهچینى با یکدیگر را نخواهید داشت، به امید دیدار! راحت باشید. به امید دیدار!
رزا، که از شدت ناامیدى و وحشت دیوانه شده بود، بوسهاى براى دوستش فرستاد. بعد، در حالى که بدون شک مغزش از یک فکر جدید روشن شده بود، به طرف پلکان رفت و گفت:
هنوز همه چیز از دست نرفته. کرنلیوس من، روى من حساب کن!
آپلود شده توسط:
Pir pesar
1390/02/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی لاله سیاه