ماجراهای نخودی: بی بی در زندان حاکم
نویسنده:
حمید عاملی
امتیاز دهید
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان توی زمین و آسمان هیچ کس نبود. در زمانهای خیلی قدیم در روستایی از روستاهای این سرزمین، پسر نوجوانی زندگی میکرد بنام نخودی. در زمانی که نخودی پسر کوچکی بود مأموران حاکم ظالم پدرش را کشتند و پدر در هنگام مرگ وصیت کرد تا نخودی وقتی بزرگ شد، انتقام او را از حاکم بگیرد. ماموران حاکم که از وصیت بدر نخودی با خبر بودند، نخودی را دستگیر کرده و به زندان بردند. بعد از آنکه نخودی از زندان نجات پیدا کرد، تصمیم گرفت که به کوهستان پناه برده و در آنجا یارانی پیدا نموده و سپس در صدد انتقام از حاکم برآید. بدین جهت نخودی به کوهستان رفت و فقط شبها مخفیانه و پنهانی به ده میآمد و سراغ مادرش بی بی میرفت. گاهی هم شبها سری به هاشم آقا دوست قدیمی پدرش و حسنی پسر هاشم آقا که دوست خودش بود میزد...
بیشتر
آپلود شده توسط:
mrezie67
1390/01/24
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ماجراهای نخودی: بی بی در زندان حاکم