رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، می‌توانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
به خدای ناشناخته
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 80 رای
نویسنده:
مترجم:
محمد معینی
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 80 رای
✔️ جوزف همراه پدر و برادرانش در مزرعه ای زندگی می کند اما به نظر می رسد مزرعه چندان بزرگ نیست و در غرب قیمت زمین ارزان است. جوزف می خواهد مزرعه را ترک کند و به غرب برود و پدر دعای خیر را بدرقه او می کند . جوزف آدم عجیبی است. بشکلی ناشناخته و خداگونه آدمی که با زمین پیوند دارد و زمین را درک می کند با زمین حرف می زند و روح آب و زمین و پدرش را متوجه می شود . جوزف در سرزمین جدید پا می گیرد و حس می کند و وظیفه او حفاظت از روح زمین است ...

بخشی از کتاب:
خوانیتو خیره شده بود و با انگشت‌هایش کارد بلندی را که از کمرش آویزان بود، لمس می‌کرد، اما روماس فقط خندید و به طرف جوزف برگشت و با لحنی تحقیرآمیز گفت"خوانیتو به خودش می‌گوید که بالاخره یک روز با این کارد یک نفر را خواهم کشت، همین طوری به خودش مغرور است اما خوب می‌داند که جراتش را ندارد و همین امر باعث می‌شود که زیاد به خودش نبالد. "بعد رو به خوانیتو کرد"برو یک تکه چوب بردار تیز کن و بیا و غذایت را بخور، بعدا می‌توانی درباره کاستیلی بودن صحبت کنی، خاطر جمع باش که هیچ کس ترا نمی‌شناسد. "
جوزف ماهی تابه را زمین گذاشت و با نگاه استفهام آمیزی به روماس نگریسته از او پرسید"چرا مسخره می‌کنی؟از این کار چه نفعی می‌بری؟کاستیلی بودن چه ضرری برای تو دارد؟"
"آقای وین، او دروغ می‌گوید. حرف‌هایش همه دروغ است و اگر این دروغ را باور کنی یک دروغ دیگر خواهد گفت. یک هفته بعد هم پسرعموی ملکه اسپانیا خواهد شد. این جا خوانیتو یک ارابه ران است، یکی از آن ارابه ران‌ها حسابی ولی من نمی‌توانم شاهزاده بودنش را تحمل کنم. "
اما جوزف سرش را تکان داد و بار دیگر ماهی تابه را برداشت. بی آن که سرش را بلند کند، گفت"فکر می‌کنم او کاستیلی است، چشمانش هم آبی است و اگر گذشته‌اش چیز دیگری است نمی‌دانم ولی حس می‌کنم او یک کاستیلی است. "چشمان خوانیتو با شنیدن حرف‌های جوزف حالت غرورآمیزی به خود گرفت و گفت"متشکرم آقا، هرچه می‌گوئید راست است. "قدش را راست تر کرد و ادامه داد"آقا، ما هم دیگر را بهتر درک می‌کنیم. "
جوزف گوشت را سرخ کرد، آن را در بشقاب‌های حلبی گذاشت و قهوه را ریخت. او نیز به نرمی لبخندی زد و گفت"پدرم خدایش را خدا می‌داند و براستی هم خداست. "
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی به خدای ناشناخته

تعداد دیدگاه‌ها:
10
خدایا با من مهربان باش . حداقل تا وقتی بفهمم چه هستم .
دمتون گرم و خیلی ممنون بابت این کتاب جالب
خیلی شخصیت اول داستانو دوست دارم. چقدر محکم و قوی..
این کتاب با آثار دیگه نویسنده فرق داره یه کمی
مرسی! من از همینگوی چیزی تو لیست ندیدم و دنبال ایبوکش هستم! از دوستان کسی نداره!
لطفا اگه میشه هر چه زودتر لینک دانلودش رو فعال کنید متشکرم .
من این کتاب رو می خوام !!!! چرا نمی شه دانلود کرد؟؟؟ لطفا کمک کنید ...یعنی هیچ راهی نداره ؟؟؟:((
احتياج به مطالعه دارم
ممنونم از لطفتون
کتاب رانخواندهام ولی نویسنده نامداری دارد
به خدای ناشناخته
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک