هزار و یک شب عشق
نویسنده:
ر. اعتمادی
امتیاز دهید
بخشی از کتاب:
دختر جوان بیست و چهار ساله ای، با چهره ای بیضی و پوستی سپید، بلند قامت، کفش سپید ورزشی در پا و کیف لوازم تنیس بر دوش، جلو یک ساختمان بلند هجده طبقه در شمال شهر، لحظه ای مکث کرد.
نگاهی به آخرین طبقه ی ساختمان انداخت که با سنگ های تزئینی به رنگ "بژ" در چشم رهگذران جلوه می فروخت.
از آن ساختمان های بلند که تهران در نخستین سالهای دهه ی هشتاد، به تعداد زیاد از شکم خود بیرون داده بود.
ترکیبی از معماری جدید اروپائی با چاشنی اندکی از شیوە معماری قاجاری.
صاحب این ساختمان، کسی جز آقای روشنایی برج ساز معروف و پدر این دختر جوان نبود که باصطلاح غربی ها به ((های رایز)) خود سخت می بالید و هر آپارتمانش با چهارصد متر وسعت به مبلغ سرسام آوری فروخته شده و چندین برج بلند دیگر بنا کرده بود یا در دست ساخت داشت.
آقای روشنائی، یعنی پدر دختری که او را در نهایت سلامت و سرزنده و شاداب می بینیم در آخرین طبقه ساختمان دفتری دایر کرده بود که همە تزئیناتش را در آن روزها که آرایشهای غربی شدیدا تحقیر می شد، از غرب آورده بود و به رخ مشتریان سنگین جیب خود می کشید.
دختر جوان لبخندی لبریز از رضایت بر لب آورد، به تعظیم و کرنش نگهبان جوتن ساختمان پاسخی داد و داخل آسانسوری شد که برای ساکنان دهم به بالا نصب شده بود.
بیشتر
دختر جوان بیست و چهار ساله ای، با چهره ای بیضی و پوستی سپید، بلند قامت، کفش سپید ورزشی در پا و کیف لوازم تنیس بر دوش، جلو یک ساختمان بلند هجده طبقه در شمال شهر، لحظه ای مکث کرد.
نگاهی به آخرین طبقه ی ساختمان انداخت که با سنگ های تزئینی به رنگ "بژ" در چشم رهگذران جلوه می فروخت.
از آن ساختمان های بلند که تهران در نخستین سالهای دهه ی هشتاد، به تعداد زیاد از شکم خود بیرون داده بود.
ترکیبی از معماری جدید اروپائی با چاشنی اندکی از شیوە معماری قاجاری.
صاحب این ساختمان، کسی جز آقای روشنایی برج ساز معروف و پدر این دختر جوان نبود که باصطلاح غربی ها به ((های رایز)) خود سخت می بالید و هر آپارتمانش با چهارصد متر وسعت به مبلغ سرسام آوری فروخته شده و چندین برج بلند دیگر بنا کرده بود یا در دست ساخت داشت.
آقای روشنائی، یعنی پدر دختری که او را در نهایت سلامت و سرزنده و شاداب می بینیم در آخرین طبقه ساختمان دفتری دایر کرده بود که همە تزئیناتش را در آن روزها که آرایشهای غربی شدیدا تحقیر می شد، از غرب آورده بود و به رخ مشتریان سنگین جیب خود می کشید.
دختر جوان لبخندی لبریز از رضایت بر لب آورد، به تعظیم و کرنش نگهبان جوتن ساختمان پاسخی داد و داخل آسانسوری شد که برای ساکنان دهم به بالا نصب شده بود.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هزار و یک شب عشق
kami adabi bud !
omidvaram in ketab ham khub bashe:-)