حمام
نویسنده:
ژان فیلیپ توسن
مترجم:
ناصر نبوی
امتیاز دهید
✔️ این رمان اولین اثر نویسنده می باشد که به شیوه ی پست مدرنیسم نگاشته شده است. در واقع نویسنده با به کار بردن این شیوه، هنجار های معمول و رایج جامعه ی امروز را زیر سوال می برد.
کتاب روایت مردی است که یک روز به حمام میرود و ناگهان تصمیم میگیرد وقت بیشتری را در حمام بگذراند و کم کم تمام زندگیاش را به درون حمام میبرد...
بخشی از کتاب:
ادموندسون هنوز در را کامل پشت مهمان نبسته بود که دامن و جورابشلواریهایش را درآورد و پیچوتابخوران آنها را دور پاهایش سراند. از شکاف باریک لای در، کابرووینسکی خداحافظیاش را کش میداد؛ بابت شام تشکر میکرد و درمورد رنگ، با لحنی بیربط بژ را توصیه میکرد. وقتی ادموندسون میخواست هرطورشده در را ببندد، کابرووینسکی، خیلی تند، دستهٔ چترش را لای در سراند. برای پذیرفتهشدن عذرخواهیاش لبخند میزد، و باز هم بهنحوی دیگر بابت شام خوب تشکر میکرد. بعد از کمی سکوت، چترش را بیرون کشید و درحالیکه ادموندسون، قایمکی پشت دیوار، داشت شورت کوچکش را درمیآورد، کابرووینسکی آشکارتر میشد. تلاش میکرد چیزی اضافه بر مبلغ توافقشده گیرش بیاید، مقداری پول برای کرایهٔ تاکسی و خرج هتلش میخواست. ادموندسون کوتاه نمیآمد. همینکه موفق شد در را قفل کند، به من لبخند زد و، با کپلهای برهنه، روی پنجههایش از چشمی در نگاه کرد. بدون اینکه برگردد، دکمههای بلوزش را باز کرد. من هم شلوارم را درآوردم تا برایش دلپذیر باشم.
پس از درآمدن از آغوش هم، چند لحظه روی فرش راهرو، برهنه رو در روی هم نشستیم.
توی حمام، چراغها خاموش بود. یک شمع چند جای بدن ادموندسون را روشن میکرد. قطرات آب روی تنش برق میزد. توی وان دراز کشیده بود و، با حرکت افقی دستهایش، شلپشلوپ نرمی در سطح آب راه انداخته بود. درسکوت نگاهش میکردم، به هم لبخند میزدیم.
بیشتر
کتاب روایت مردی است که یک روز به حمام میرود و ناگهان تصمیم میگیرد وقت بیشتری را در حمام بگذراند و کم کم تمام زندگیاش را به درون حمام میبرد...
بخشی از کتاب:
ادموندسون هنوز در را کامل پشت مهمان نبسته بود که دامن و جورابشلواریهایش را درآورد و پیچوتابخوران آنها را دور پاهایش سراند. از شکاف باریک لای در، کابرووینسکی خداحافظیاش را کش میداد؛ بابت شام تشکر میکرد و درمورد رنگ، با لحنی بیربط بژ را توصیه میکرد. وقتی ادموندسون میخواست هرطورشده در را ببندد، کابرووینسکی، خیلی تند، دستهٔ چترش را لای در سراند. برای پذیرفتهشدن عذرخواهیاش لبخند میزد، و باز هم بهنحوی دیگر بابت شام خوب تشکر میکرد. بعد از کمی سکوت، چترش را بیرون کشید و درحالیکه ادموندسون، قایمکی پشت دیوار، داشت شورت کوچکش را درمیآورد، کابرووینسکی آشکارتر میشد. تلاش میکرد چیزی اضافه بر مبلغ توافقشده گیرش بیاید، مقداری پول برای کرایهٔ تاکسی و خرج هتلش میخواست. ادموندسون کوتاه نمیآمد. همینکه موفق شد در را قفل کند، به من لبخند زد و، با کپلهای برهنه، روی پنجههایش از چشمی در نگاه کرد. بدون اینکه برگردد، دکمههای بلوزش را باز کرد. من هم شلوارم را درآوردم تا برایش دلپذیر باشم.
پس از درآمدن از آغوش هم، چند لحظه روی فرش راهرو، برهنه رو در روی هم نشستیم.
توی حمام، چراغها خاموش بود. یک شمع چند جای بدن ادموندسون را روشن میکرد. قطرات آب روی تنش برق میزد. توی وان دراز کشیده بود و، با حرکت افقی دستهایش، شلپشلوپ نرمی در سطح آب راه انداخته بود. درسکوت نگاهش میکردم، به هم لبخند میزدیم.
آپلود شده توسط:
hreza
1389/11/13
دیدگاههای کتاب الکترونیکی حمام