طلوع تاریکی

جیمی و اسکات تایلر دو قلوهای چهارده ساله نمی دانند که هستند یا از کجا آمده اند؛ اما همیشه می دانسته اند نیروهای خارق العاده ای دارند. وقتی شرکت خبیث طلوع تاریکی اسکات را می دزددو جیمی را به قتل متهم می کند آنها متوجه می شوند اگر می خواهند زنده بانند باید از نیروهای شان استفاده کنند. اما جیمی هزار سال به عقب برگردانده می شود با همه قدرت هولناک پیشینیان رودررو قرارا می گیرد.

از متن کتاب:
دو مرد سوار بر لیموزین سیاه تا آن موقع یک بار تئاتر را دور زده بودند. حالا مقابل در اصلی، اتومبیل را کنار خیابان متوقف کردند. بیرون هوا راحت چهل درجه بود. اما آن ها کولر را روی درجه ی آخر گذاشته بودند و اتومبیل مثل یخچال سرد بود. ساکت نشسته بودند. این دو مرد سال ها بود با هم کار می کردند و از همدیگر خوششان نمی آمد. حرفی برای گفتن نداشتند.
تئاتر در انتهای شمالی رنو، در نوادا، بود. ساختمانی از آجر قرمز با دری یک لنگه و بدون پنجره و اگر به خاطر تابلوی نئون بالای در ورودی نبود می توانست بانک یا شاید نمازخانه باشد. روی تابلو نوشته شده بود تماشاخانه ی رنو، اما نیمی از حروف سوخته بودند در نتیجه دو مرد از جایی که در خیابان ویرجینیا اتومبیل را پارک کرده بودند، فقط از میان نورهای کمرنگ بعضی از حروف را می دیدند.
در شهری که به نظر می رسید همه ی ساختمان ها کلوپ هستند و هتل ها، کافه ها، حتی رختشویخانه نه ها پر از ماشین های بازی بودند، اینجا در واقع جذاب ترین محل به حساب نمی آمد. تماشاخانه ی رنو، برخلاف اسمش، از روز ساخته شدنش یک نمایشنامه هم روی صحنه نبرده بود...