آنکس که نداند
نویسنده:
مهدی کمالی
امتیاز دهید
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچی نبود
در یک روز آفتابی مرغ مادر مشغول خوردن دانه بود
آخرین بار که برای شکر خدا سرش را به طرف آسمان بلند کرد، چیز عجیبی دید
مرغ با خودش گفت: هیچ ابری در آسمان نیست، پس چرا هوا در حال تاریک شدن است؟
وقتی بیشتر دقت کرد، چیز عجیب تری دید. یک گوشه از خورشید نورانی، ناپدید شده بود...
بیشتر
در یک روز آفتابی مرغ مادر مشغول خوردن دانه بود
آخرین بار که برای شکر خدا سرش را به طرف آسمان بلند کرد، چیز عجیبی دید
مرغ با خودش گفت: هیچ ابری در آسمان نیست، پس چرا هوا در حال تاریک شدن است؟
وقتی بیشتر دقت کرد، چیز عجیب تری دید. یک گوشه از خورشید نورانی، ناپدید شده بود...
آپلود شده توسط:
centaur
1389/10/08
دیدگاههای کتاب الکترونیکی آنکس که نداند
چه خوب بود متن کتاب را هم بارگذاری میکردید. از این کتاب خیلی خاطره داریم.