جنایت و مکافات
نویسنده:
فئودور داستایوفسکی
مترجم:
پرویز شهدی
امتیاز دهید
ترجمه دیگر
مضمون و درون مایه این اثر فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی، تحلیل انگیزههای قتل و تأثیر قتل بر قاتل است که نویسنده مسئله رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجانده است. رفتار «راسکولنیکف» در این داستان را میتوان در دیگر آثار نویسنده همچون یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف نیز مشاهده کرد، او میتواند با توجه به تواناییهایش کار خوبی برای خود پیدا کند درحالیکه بسیار فقیرانه زندگی میکند. و همچنین «رازومیخین» وضعیتی مشابه با او دارد ولی بسیار بهتر از او زندگی میکند و هنگامی که به راسکولنیکف کاری پیشنهاد میکند او از این کار سرباز میزند و به رغم اینکه که پلیس هیچگونه مدرکی علیه او ندارد او آنها را به خود مشکوک میکند.
داستایوسکی سه بار تلاش کرد تا این اثر را از زبان شخصیت اصلی داستان روایت کند؛ نخست به شکل یادداشتهای روزانه شخصیت اصلی، سپس به شکل اعتراف او در برابر دادگاه و سرانجام به صورت خاطراتی که او به هنگام آزادی از زندان مینویسد ولی در نهایت آن را به روایت سادهٔ سوم شخص مفرد که قالب نهایی رمان بود نوشت. او این داستان را از ژانویه ۱۸۶۶ تا تابستان آن سال، در نشریه «روسکی وستنیک» به چاپ رسانید. این نخستین رمان از رمانهای بزرگی است که نام داستایوسکی را در خارج از کشورش بلند آوازه ساخت. در میان آنها این رمان، شاید به سبب تأثر آنی و جذابیتی که لامحاله یک موضوع پلیسی در خواننده ایجاد میکند، از همه مشهورتر و عامهپسندتر بوده باشد و امروز هم چنین است.
بر پایه این رمان، فیلمی سینمایی به کارگردانی فیلمساز صاحبنام فنلاندی «آکی کوریسماکی» در سال 1983 میلادی تولید و در دی ماه 1387 از شبکه چهارم سیمای جمهوری اسلامی ایران به نمایش درآمده است.
شرح حال فئودر:
ابتدا حکم اعدام ، سپس تغییر آن به حبس ابد، هشت ماه سلول انفرادی، و سرانجام 10 سال حبس و کار اجباری درمیان جنایتکاران و زندانیان غیرسیاسی، موجب شد که داستایوسکی، نویسنده روس و یکی ازنویسندگان رئالیسم انتقادی ادبیات جهان، نه تنها به نیهلیسم اجتماعی برسد، بلکه با شخصیت های گوناگونی از انسانیت آشنا گردد و شاهد دوئالیسم و ثنویت روانی و رفتاری انسان درآن شرایط سخت و حیوانی گردد. او بعد از بازگشت از بازداشتگاههای سیبریه، چنان از نظر روانی خورد شده بود که امید به هرگونه انقلاب اجتماعی را ازدست داد و بعد بجای سوسیالیسم آته ایستی پیشین خود ، به مسیحیت ناسیونالیستی روس پناه برد.
مضمون و درون مایه این اثر فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی، تحلیل انگیزههای قتل و تأثیر قتل بر قاتل است که نویسنده مسئله رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجانده است. رفتار «راسکولنیکف» در این داستان را می توان در دیگر آثار نویسنده همچون یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف نیز مشاهده کرد ، او می تواند با توجه به تواناییهایش کار خوبی برای خود پیدا کند درحالیکه بسیار فقیرانه زندگی می کند.
بیشتر
مضمون و درون مایه این اثر فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی، تحلیل انگیزههای قتل و تأثیر قتل بر قاتل است که نویسنده مسئله رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجانده است. رفتار «راسکولنیکف» در این داستان را میتوان در دیگر آثار نویسنده همچون یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف نیز مشاهده کرد، او میتواند با توجه به تواناییهایش کار خوبی برای خود پیدا کند درحالیکه بسیار فقیرانه زندگی میکند. و همچنین «رازومیخین» وضعیتی مشابه با او دارد ولی بسیار بهتر از او زندگی میکند و هنگامی که به راسکولنیکف کاری پیشنهاد میکند او از این کار سرباز میزند و به رغم اینکه که پلیس هیچگونه مدرکی علیه او ندارد او آنها را به خود مشکوک میکند.
داستایوسکی سه بار تلاش کرد تا این اثر را از زبان شخصیت اصلی داستان روایت کند؛ نخست به شکل یادداشتهای روزانه شخصیت اصلی، سپس به شکل اعتراف او در برابر دادگاه و سرانجام به صورت خاطراتی که او به هنگام آزادی از زندان مینویسد ولی در نهایت آن را به روایت سادهٔ سوم شخص مفرد که قالب نهایی رمان بود نوشت. او این داستان را از ژانویه ۱۸۶۶ تا تابستان آن سال، در نشریه «روسکی وستنیک» به چاپ رسانید. این نخستین رمان از رمانهای بزرگی است که نام داستایوسکی را در خارج از کشورش بلند آوازه ساخت. در میان آنها این رمان، شاید به سبب تأثر آنی و جذابیتی که لامحاله یک موضوع پلیسی در خواننده ایجاد میکند، از همه مشهورتر و عامهپسندتر بوده باشد و امروز هم چنین است.
بر پایه این رمان، فیلمی سینمایی به کارگردانی فیلمساز صاحبنام فنلاندی «آکی کوریسماکی» در سال 1983 میلادی تولید و در دی ماه 1387 از شبکه چهارم سیمای جمهوری اسلامی ایران به نمایش درآمده است.
شرح حال فئودر:
ابتدا حکم اعدام ، سپس تغییر آن به حبس ابد، هشت ماه سلول انفرادی، و سرانجام 10 سال حبس و کار اجباری درمیان جنایتکاران و زندانیان غیرسیاسی، موجب شد که داستایوسکی، نویسنده روس و یکی ازنویسندگان رئالیسم انتقادی ادبیات جهان، نه تنها به نیهلیسم اجتماعی برسد، بلکه با شخصیت های گوناگونی از انسانیت آشنا گردد و شاهد دوئالیسم و ثنویت روانی و رفتاری انسان درآن شرایط سخت و حیوانی گردد. او بعد از بازگشت از بازداشتگاههای سیبریه، چنان از نظر روانی خورد شده بود که امید به هرگونه انقلاب اجتماعی را ازدست داد و بعد بجای سوسیالیسم آته ایستی پیشین خود ، به مسیحیت ناسیونالیستی روس پناه برد.
مضمون و درون مایه این اثر فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی، تحلیل انگیزههای قتل و تأثیر قتل بر قاتل است که نویسنده مسئله رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجانده است. رفتار «راسکولنیکف» در این داستان را می توان در دیگر آثار نویسنده همچون یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف نیز مشاهده کرد ، او می تواند با توجه به تواناییهایش کار خوبی برای خود پیدا کند درحالیکه بسیار فقیرانه زندگی می کند.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی جنایت و مکافات
زندگی نامه ی داستایفسکی رو که می خوندم ، فهمیدم داستایفسکی برای نوشتن جنایت و مکافات از نظر زمانی تحت فشار بوده .
منم حس می کنم برای تمام کردن داستان ، یه کم عجله شده . اما نه اونقدر که بگیم باور پذیر نیست . چون با توجه به مفهوم درونی داستان کاملا انتظار می رفت که راسکلنیکف متحول بشه و عشقش به سونیا ( که از نظر شخصیتی نقطه ی مقابل خودشه) قابل پیش بینی بود .
به هر حال قبول دارم رمان می تونست پایان بندی مفصل تری داشته باشه.
راسکلنیکف هرگز خودشو به خاطر جنایتش محکوم نکرد ... حتی تا آخرین صفحه های رمان هم می بینیم که راسکلنیکف پیرزن مقتول (آلینا ایوانونا) رو همچنان یه «شپش بی ارزش» صدا می کنه !
راسکلنیکف به جز پیرزن رباخوار ، خواهر او (لیزاوتا) رو هم کشته بود .
داستایفسکی لیزاوتا را مثل یه «یچه معصوم» توصیف می کنه . موجودی کاملا بی آزار ... علاوه بر این ، او هرگز مثل خواهر پیرش «انگل جامعه» نبود ! کار می کرد و زحمت می کشید .
پس اگر قرار بود راسکلنیکف در مورد کسی دچار عذاب وجدان و پشیمانی بشه ... باید در مورد لیزاوتا این حس رو پیدا می کرد ... نه اون پیرزن زشتِ رباخوار ! در حالی که داستایفسکی یه جایی از داستان اشاره می کنه : راسکلنیکف ، لیزاوتا رو فراموش کرده بود ، «انگار نه انگار که او را کشته است». به ندرت به یاد لیزاوتا می افتاد .
اما راسکلنیکف ، پیرزن رو هرگز نتونست فراموش کنه و دائما به او فکر می کرد و تصویرش رو در ذهن داشت .
در واقع ... اتفاقی که درون راسکلنیکف می افته عذاب وجدان به معنای پشیمانی و زشت دونستن کار خود نیست . بلکه نوعی ترس درونیه ... ترس آدمی که خودشو در تقابل و رویارویی کامل با جامعه می بینه .
برای روشن شدن این موضوع باید گفت و گوی راسکلنیکف و پارفیری ( ص 387 ) رو در مورد حق افراد «غیر عادی» به تجاوز از قانون ،با دقت خوند ، تا بتونیم فضای ذهنی راسکلنیکف رو درک کنیم .
جملات زیر رو پارفیری بیان می کنه . با دقت بخونید :
« تمام حرف بر سر آن است که در مقاله ی ایشان (راسکلنیکف) ، مردم گوئی به دو دسته ی «عادی» و «غیر عادی» تقسیم می شوند. مردم عادی باید در حال اطاعت زندگی کنند و حق تجاوز از قانون را ندارند، چون که آن ها «عادی» هستند. اما اشخاص غیرعادی حق انجام هر نوع جنایت و تخلف از قانون را دارند، فقط به خاطر آنکه آن ها «غیرعادی» هستند.»
راسکلنیک زندگی بد و سختی داشت . وضع مالی بد خودش و خانواده اش ، مخصوصا سرنوشت خواهرش ... که می خواست آینده ی خودش را برای راسکلنیکف و مادرش خراب کنه ... این ها بر روان راسکلنیکف اثری مخرب گذاشت . و چون راسکلنیکف خود جوانی فیلسوف مأب و متفکر بود ، در نهایت اسیر افکاری غریب و طغیان گرانه شد .
راسکلنیکف خودش رو غیرعادی می دونست ! و افراد غیرعادی رو هم فرای قانون .
خودش رو مثل ناپلئون ، اسکندر ، محمد و سایر خدایان اراده می دونست !
که به نظر راسکلنیکف «حق داشتند» برای سامان دادن به جامعه و انسان ها ... شمشیر دست بگیرند و اگر کسی سد راه شد ، شمشیر را به کار ببرند . چرا ؟ چون آنها فرای قانون اند ... آن ها خود آفرننده ی قانون اند .
او خودش رو در ردیف این مدل آدم ها حساب می کرد . این توهم خود بزرگ پنداری ، راسکلنیکف رو به سمت جنایت سوق داد. (خودش ، بعد از جنایت، این توهم رو به مسخره گرفت . اون جایی که گقت : مقایسه ی خودش با ناپلئون از نظر «زیبایی شناختی» مشکل داره !! در حالی ناپلئون اروپا رو فتح میکنه ... راسکلنیکف یه پیرزن دم مرگ رو می کشه و اموالشو میدزده!)
چیزی که راسکلنیکف بعد از جنایت دچارش میشه ، پشیمانی و محکوم کردن خود نیست ، بلکه مکافات طغیان گری آدمیه ، که در مورد میزان قدرت و توان خودش دچار توهم شده .
چون راسکلنیکف توان لازم برای تحمل شرایط بعد از جنایت را نداشت ، دچار حالتی میشه که امروز بهش می گن «روان گسیختگی پارانوید».