زن پنجاهسالهاي كه رنگورويش گل ياس شده است
و با لب پسربچههاي لوس به صدا در ميآيد،
هر روز عصر بر سنگفرش حاشيهي شهر
بر خاكهي پولك ماهيها
و در سايهي اندوهبار شهري كه بر پهنهي لغزان زمين ميغلتد
چنين خودماني پند و اندرزم ميدهد:
ميخواهي برايم شعر بگويي؟
شعر چه جوري است؟
چرا نرفتي قرتي بشوي؟
من هيچ وقت اهل اين چيزها نبودم.
خب چه فرق ميكند؟ بابام شهنامه
مولوي نه، و هفت پيكرش
هميشه گوشهي اجاق بود.
كي سواد داشت؟
يارو گبره اگر سالي يك دفعه
رد ميشد، يك چيزهايي برايمان ميخواند.
اينها كه تو ميگويي، بچگانهاند.
هيچ كس باورش نميشود
زن پنجاهسالهاي
رنگوروي ياس گرفته باشد.
حيوونكي لبش ناوداني قهوهاي دارد
مثل پسربچهها
كه تشنه توي آفتاب نشسته باشند.
و هر روز در سايهي دلگير شهري
كه زمان و آسمان را خردخرد ميخراشد
سخت عاشق ميشود.
حالا آسوده از شاعر خداحافظي ميكند و ميرود.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کارنامه ی قهوه ای و کبود
و با لب پسربچههاي لوس به صدا در ميآيد،
هر روز عصر بر سنگفرش حاشيهي شهر
بر خاكهي پولك ماهيها
و در سايهي اندوهبار شهري كه بر پهنهي لغزان زمين ميغلتد
چنين خودماني پند و اندرزم ميدهد:
ميخواهي برايم شعر بگويي؟
شعر چه جوري است؟
چرا نرفتي قرتي بشوي؟
من هيچ وقت اهل اين چيزها نبودم.
خب چه فرق ميكند؟ بابام شهنامه
مولوي نه، و هفت پيكرش
هميشه گوشهي اجاق بود.
كي سواد داشت؟
يارو گبره اگر سالي يك دفعه
رد ميشد، يك چيزهايي برايمان ميخواند.
اينها كه تو ميگويي، بچگانهاند.
هيچ كس باورش نميشود
زن پنجاهسالهاي
رنگوروي ياس گرفته باشد.
حيوونكي لبش ناوداني قهوهاي دارد
مثل پسربچهها
كه تشنه توي آفتاب نشسته باشند.
و هر روز در سايهي دلگير شهري
كه زمان و آسمان را خردخرد ميخراشد
سخت عاشق ميشود.
حالا آسوده از شاعر خداحافظي ميكند و ميرود.