رسته‌ها
علم راهی بسوی آفریدگار جهان
امتیاز دهید
5 / 3.5
با 134 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 3.5
با 134 رای
.
سر سلسله تمام معتقدات دینی ایمان به خداست. حضرت علی (ع) می فرمایند: اول دین، آغاز دین، پایه دین و ریشه دین خداشناسی است. اما آیا ما تاکنون در رابطه با یک چنین چیز مهمی به اندازه کافی تفکر کرده ایم. توجه داشته باشید که توحید از اصول دین می باشد و در اصول دین تقلید جایز نیست و همچنین توجه داشته باشید که پیامبر(ص) فرمودند: یک ساعت تفکر از عبادت هفتاد سال بهتر و بالاتر است

راههای بسیاری وجود دارد که انسان را به خداشناسی هدایت می کند. کسی که بخواهد با برهان و دلیل به این هدف مقدس برسد می تواند به فرا خور حال خویش و به اندازه نیروی فکری خود از آن راههای گوناگون استفاده کرده و به وجود آفریدگار جهان پی ببرد. تنها چیزی که در این راه لازم است توجه، تفکر، جستجو نمودن و روحیه حقیقت یابیست.

با پیشرفت علوم، پایه های خداشناسی محکمتر می گردد و هر روز پرده ای تازه از اسرار آفرینش برداشته می شود. به قول یکی از دانشمندان (هرشل): هر قدر دائره علم وسیعتر می گردد استدلالات دندان شکن تر و قویتری برای وجود خداوند ازلی و ابدی بدست می آید، در واقع علماء زمین شناسی و ریاضی دانها و دانشمندان فلکی و طبیعی دانها دست به دست هم می دهند و کاخ علم یعنی کاخ با عظمت خدا را محکم برپاساخته اند. بدیهی است که آشنایی با کاخ علم، به ما کمک خواهد کرد تا عظمت خداوند را بیشتر درک کرده و حق بندگیش را بیشتر ادا کنیم. یکی دیگر از راههای اثبات وجود آفریدگار معجزه است. اعجاز یکی از ساده ترین راههای اثبات وجود خداوند است. قرآن که معجزه جاوید آخرین پیامبر است، می تواند راهی ساده برای اثبات وجود آفریدگار باشد، در حقیقت هر آیه از قرآن که نشان بدهد هیچ بشری نمی توانسته در ۱۴۰۰ سال پیش چنین چیزی را بگوید، به نوعی وجود خداوند را ثابت کرده است. آخرین روش اثبات وجود خداوند که در این کتاب مورد بررسی قرار می گیرد، رفتارشناسی آخرین فرستاده خداوند، حضرت محمد(ص) می باشد. در حقیقت یکی از راههای تشخیص پیامبران راستین از مدعیان دروغین نبوت، بررسی رفتار آنها می باشد. با توجه به روشن بودن ابعاد مختلف زندگی آخرین پیامبر، به بررسی رفتار پیامبر رحمت می پردازیم که به نوعی اثبات نبوت ایشان و در نتیجه اثبات وجود آفریدگار می باشد.


http://www.khodavaelm.blogfa.com/
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
114
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
mohammadali123
mohammadali123
1389/09/07

کتاب‌های مرتبط

افکنش گنجنگاری و اسطرلاب
افکنش گنجنگاری و اسطرلاب
0 امتیاز
از 0 رای
جهان اسرارآمیز
جهان اسرارآمیز
4.5 امتیاز
از 11 رای
ستارگان
ستارگان
4.2 امتیاز
از 6 رای
Great Astronomers: Tycho Brahe
Great Astronomers: Tycho Brahe
4.8 امتیاز
از 4 رای
Great Astronomers: James Bradley
Great Astronomers: James Bradley
5 امتیاز
از 3 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی علم راهی بسوی آفریدگار جهان

تعداد دیدگاه‌ها:
1768
زمانی که بر ما معلوم گردد پیدایش باور به موجودی فراطبیعی (خدا)، ناشی از ناتوانی انسان در توضیح علمی جهان پیرامونش بوده‌است، از آنجا که این اقدام، نوعی مغالطه توسل به جهل است، برای دانستن باطل بودن مغالطات نیازی به ارائه مدل جایگزین نمی‌باشد.
سخن ریچارد داوکینز:
پیش از کشف انتخاب طبیعی، فیلسوفانی مانند هیوم فهمیده بودند که نامحتملی حیات، ضرورتاً به معنای آفریده بودن آن نیست، اما آنان آلترناتیوی برای آفرینش نمی‌شناختند. پس از داروین، همگی ما باید عمیقاً در برابر هر ایدهٔ آفرینش شکاک باشیم. توهم آفرینش، دامی است که پیش تر در آن افتاده‌ایم.
داوکینز در سال ۱۹۸۶ در کتاب ساعت ساز نابینا می‌نویسد:
پیش از کشف تکامل توسط علم یک خداناباور بر پایه نظرات هیوم می‌توانست بگوید: "من برای اشکال پیچیده بیولوژیک توضیحی ندارم. تنها می‌توانم بگویم که خدا توضیح خوبی در این رابطه نیست. بهتر است که صبر کنیم و چشم امید داشته باشیم تا شخصی با نظری بهتر از راه برسد." بدون شک این دیدگاه, گرچه از نظر منطقی درست بنظر می‌رسید, ولی توان متقاعد ساختن افراد را به طور کامل نداشت.
همچنین است درباره علت جهان به عنوان یک کل. استفن هاوکینگ در اینباره می‌گوید:
در حال حاضر علم به سوالاتی پاسخ می‌گوید که زمانی تصور می‌شد پاسخ آنها در محدوده اختیارات دین است...اکنون حوزه‌ای که تصور می‌شود تفسیر آن منحصر به آموزه‌های دینی است، مسئله منشا جهان است. اما در همین حوزه نیز علم تلاش می‌کند به پاسخ‌هایی برسد، و فکر می‌کنم به زودی پاسخ‌هایی توصیفی برای مسئله پیدایش جهان یافت خواهد شد
ریچارد داوکینز:
دانش به ما می‌آموزد که چگونه پیچیدگی (سختی) از داخل سادگی (آسانی) به وجود می‌آید. نظریهٔ خدا هیچ توضیح مفیدی برای هیچ چیز نمی‌دهد، زیراکه تنها به سادگی چیزی را که می‌خواهیم توضیح دهیم بدیهی می‌انگارد...
من به این دلیل مخالف مذهب هستم که مارا به راضی‌بودن و سرسپردگی تعلیم می‌دهد تا از درک علمی جهان ناتوان باشیم...[۱۶]
دانش توضیح می‌دهد که چگونه پیچیدگی (مسئلهٔ دشوار) از سادگی (مسئلهٔ ساده) ایجاد شده‌است. فرضیهٔ وجود خدا هیچ توضیح ارزشمندی برای هیچ پدیده‌ای نیست، زیرا صرفاً آن چیزی را فرض می‌گیرد که قرار است توضیح دهیم. فرض سختی می‌کند تا مسئلهٔ سختی را توضیح دهد، و مسئله را رها می‌کند.

و سرانجام حرفی که بار دیگر به تو زدم دوست من:
ریچارد داوکینز:کسی که به صحت چیزی باور دارد چون در کتاب مقدس‌اش آن‌طور نوشته شده. و حتی اگر همهٔ شواهد دنیا را هم بر خلاف رأی او باشند، چون در کتاب مقدس او طور دیگری نوشته، آن شواهد را نمی‌پذیرد. من مطلقاً منکر می‌شوم که چنین آدمی باشم. اگر شواهد، مرا به پذیرش مطلبی وادارند من هم مثل هر دانشمندی مشتاقانه آن را می‌پذیرم. من بدون داشتن شواهد چیزی را درست نمی‌دانم. درست است که گاهی احساساتی می‌شوم، اما این احساسات من ناشی از علاقه به حقیقت است. احساسات بسیار با بنیادگرایی فرق دارد.

متن لینک
متن لینک
واژه خدای حفره‌ها نخستین بار در قرن نوزدهم میلادی، توسط مبلغی مسیحی بنام هنری درومند در مجموعه سخنرانی هایش( که بصورت کتابی به نام ظهور انسان منتشر گردید) بکار گرفته شد. او به سرزنش آن دسته از مسیحیانی که همواره اشاره به آن چه که علم هنوز پاسخی در خور برایش نیافته بود- حفره‌هایی که با خدا پر می‌شدند- داشتند، پرداخت و آن‌ها را دعوت به پذیرش این واقعیت نمود که همه طبیعت را متعلق به خدا و نتیجه آفرینش او در نظر گیرند. او گفت: " خدایی فراگیر(حاضر در همه جا) که همان خدای فرگشت است به مراتب از خدای کهنه الهیات که تنها گهگاهی اعمال معجزه آمیز انجام می‌دهد، پرشکوه تر است."[۴]
در قرن بیستم دیتریش بونهوفر در نامه‌هایی که در زمان حضور در یکی از زندان های نازی ها نگاشت، در توضیح مطلبی مشابه همان واژه را بکار گرفت.[۵] به عنوان مثال او نوشت: " چه اشتباه آشکاری است که خدا را به عنوان سرپوشی برای دانش ناتمام خود بکار گیریم. در واقع اگر مرزهای دانش بیشتر و بیشتر گسترش یابند (و این اتفاق محکوم به وقوع است)، به طور همزمان خدا به عقب رانده می‌شود و بدین دلیل خدا همواره در حال عقب نشینی خواهد بود. ما باید خدا را در آن چه می‌دانیم بیابیم نه در آن چه نمی‌دانیم."[۵]
در ۱۹۵۵ چارلز کالسن کتاب علم و ایمان مسیحی را نوشت، که توضیحات وی در زمینه اصطلاح خدای حفره‌ها تا حدودی مورد توجه افکار عمومی قرار گرفت؛ آنجا که کالسن می گوید: هیچ خدای حفره‌هایی نیست که از عهده شرح مسائل راهبردی که علم از شرحشان عقیم مانده بربیاید؛ زیرا حفره‌هایی از این نوع، عادت اجتناب ناپذیر آب رفتن دارند![۶]
اصطلاح خدای حفره‌ها بار دیگر در کتابی به سال ۱۹۷۱ و مقاله ای به سال ۱۹۷۸، هر دو از ریچارد بوب استفاده شد. او مفهوم مورد ذکر را با جزئیات بیش تری بیان کرد و به تدقیق و برجسته سازی آن همت گماشت؛ اما تفاوت مهم ایده بوب با کاربرد امروزی خدای حفره‌ها، آنست که بوب به تمایز میان دو اصطلاح خدای حفره‌ها و خدای انجیل پرداخت، زیرا او درصدد بیان برهانی علیه خدا نبود.

امروزه این واژه در برهانی به همین نام بکار رفته‌است که مقصود از آن تبیین نادرستی براهین اثبات خداست؛ زیرا این براهین را شکلی خاص از مغالطه توسل به جهل می داند.[۸][۹] این استدلال، براهین اثبات وجود خدا را مشابه استدلال زیر می داند:
* الف- شکافی در درک برخی جهات (محمولات ،یا وجود) جهان طبیعی وجود دارد.
* ب-بنابر این چنین دلیلی باید ماوراء طبیعی باشد.[۱۰][۵][۶][۱۱][۱۲]
به صورت دیگر، می توان چنین تقریرهایی از برهان ارائه داد:
1. وجود خدا قابل اثبات است، اگر و تنها اگر خلقت گرایی موضعی صادق در شناخت جهان باشد.
2. خلقت گرایی موضعی صادق در شناخت جهان نیست.
نتیجه: وجود خدا قابل اثبات نیست.
1. جهان نیازمند خداست، اگر و تنها اگر خلقت گرایی موضعی صادق در شناخت جهان باشد.
2. خلقت گرایی موضعی صادق در شناخت جهان نیست.
نتیجه: جهان نیازمند خدا نیست.[اگر بتوان وجود خدا را مستلزم نیاز جهان به خدا درنظر گرفت، می توان اینگونه تقریر کرد:خدا وجود دارد، اگر و تنها اگر خلقت گرایی... و نتیجه آنکه خدا وجود ندارد.]
حالا میگم که خدا باورها چه نوع استدلالی دارند(البته استدلال که نه. مغالطه):
توسل به نادانی یا توسل به جهل مغالطه‌ای است که در آن شخص ادعا می‌کند که یک گزاره درست است به این دلیل که نقیض آن ثابت نشده‌است. از نظر منطق، هر قضیه در گام نخست نه درست است و نه نادرست و در گام دوم باید درستی یا نادرستی آن تعیین شود. بی‌اطلاعی دربارهٔ درستی یک گزاره، نمی‌تواند درستی نقیض آن را نتیجه دهد.[۱]
ممکن است مغالطه‌گر در توسل به نادانی، از دلیل‌های پنهان استفاده کند؛ مانند این که چیزی که دلیل‌های کافی درباره‌اش وجود ندارد، نادرست است یا اگر دلیل‌های کافی برای اثبات قضیه‌ای وجود نداشته باشد، قضیهٔ دیگری درست انگاشته می‌شود
: «مقاله او باید دقیق و عالمانه باشد؛ زیرا تا کنون یک نقد و اعتراض علمی ندیده‌ام که به آن وارد شده باشد.»
امیدوار بودم که به این صفحه برنگردم دوست من. ولی شما من رو مجبور کردید تا بیام و تعهدی که به اجتماع دارم رو ادا کنم.
این سوالی است که فیلسوف انگلیسی، برتراند راسل (1872-1970) برای اولین بار مطرح می کند.

دوست من کی همچین حرفی زده؟ هر آدم عاقلی که برای بار اول این نظریه!! رو میشنوه قطعا از خودش میپرسه که پس خالق خدا کیست؟ حتی یه بچه 7 ساله هم اگه توی فضای مذهبی ( زیارت عاشورا ، دعای کمیل و ...) بزرگ نشده باشه و هنوز به اندازه سر سوزن براش قوه شک باقی مونده باشه این سوال رو میپرسه.(البته بگذریم از اینکه بعد خداباور با زبون بازی و حذف صورت مساله اون رو به نوعی ... میکنه)
دلیل این کار چیه؟ خوب دلیل این کار خدا باور ها اینه که نشون بدن خداناباوری یک پدیده نو است و تازه ایمان مردم از بین رفته. :O:O
باید دقت شود که بجای جمله: هر پدیده یا هر چیزی نیازمند خالق و آفریدگاری است
می بایست بیان شود: هر پدیده یا هر چیزی که زمانی نبوده است و بعد بوجود آمده است نیازمند خالق و آفریدگاری می باشد
به عبارت دیگر: هر پدیده و هر چیزی که از ازل(زمان بینهایت قبل) بوده است نیازمند به خالقی نخواهد بود زیرا زمانی نبوده است که نبوده باشد و از نیستی به هستی رسیده باشد تا نیازمند خالقی باشد.
بی خدایان در گذشته اعتقاد داشتند که این جهان از ازل این گونه بوده است. به این معنی که این کره زمین و خورشید از ازل همین گونه بوده است. اما امرزه ما می دانیم که این جهان و زمین و خورشید از ازل نبوده است. در حقیقت این جهان آغازی دارد و آغاز آن انفجار بزرگ(بیگ بنگ) می باشد. در حقیقت چون: هر پدیده یا هر چیزی که نبوده و سپس بوجود آمده، مبدا و علتی لازم دارد. لذا بی خدایان با اعتقاد به از ازل بودن این جهان، وجود آفریدگار را منکر می شدند. با اثبات نظریه انفجار بزرگ مشکل اساسی برای بی خدایان بوجود آمد، بگونه ای که باعث اعتراف بی خدای معروف، آنتونی فلیو می گردد: به قول معروف اعتراف برای روح انسان مفید است. من هم می خواهم اعتراف کنم، مدل انفجار بزرگ برای بی خدایان بسیار ناراحت کننده است. زیرا علم ادعایی را مورد اثبات قرار داد که از سوی منابع دینی مورد حمایت قرار گرفت، ادعای وجود سرآغاز برای کائنات.

جدی خیلی جالبه. واقعا خیلی جالبه. مگه نمیگید که بیگ بنگ حاصل انفجار ماده است؟( و با زیرکی این موضوع رو که ماده ابتدا متراکم شده و بعد منفجر شده رو جا انداختید تا اونچه خودتون میخواین در ذهن خواننده جا بیفته.)
خوب کی میگه این ماده که متراکم شده فبل از تراکم وجود نداشته؟ چرا ذهن خواننده رو منحرف میکنین؟ چرا جای خواننده هم فکر میکنید؟ کی میگه که خدا این ماده رو بوجود آورده؟:O:O:O:O:O:O
اصولا زمان بعدی از ابعاد ماده است و زمان و فضا همراه با انفجار بزرگ خلق شده است اصولا زمان ، مخلوق آفریدگار است و طبیعتا آفریدگار محدود و محصور در مخلوق خود نیست. لذا آفریدگار نیازمند خالقی نیست
اما جهان اینگونه نیست. وقتی گفته می شود عمر جهان: 13.7 میلیارد سال است معنی آن این است که این جهان آغازی دارد و لذا از ازل نبوده است و لذا نیازمند آفریدگاری می باشد.

آره دوست من صورت مساله رو پاک کن و هرچی خودت دوست داری جاش بذار.
" خالق خدا کیست؟!"

این سوالی است که فیلسوف انگلیسی، برتراند راسل (1872-1970) برای اولین بار مطرح می کند.
همچین فیلیپ آدامز می گوید:
“The great argument for God was that there had to be a Creation, a beginning. … But my objection was simple. If God was the beginning who began God? philip adams2

پاسخ:
باید دقت شود که بجای جمله: هر پدیده یا هر چیزی نیازمند خالق و آفریدگاری است
می بایست بیان شود: هر پدیده یا هر چیزی که زمانی نبوده است و بعد بوجود آمده است نیازمند خالق و آفریدگاری می باشد
به عبارت دیگر: هر پدیده و هر چیزی که از ازل(زمان بینهایت قبل) بوده است نیازمند به خالقی نخواهد بود زیرا زمانی نبوده است که نبوده باشد و از نیستی به هستی رسیده باشد تا نیازمند خالقی باشد.
بی خدایان در گذشته اعتقاد داشتند که این جهان از ازل این گونه بوده است. به این معنی که این کره زمین و خورشید از ازل همین گونه بوده است. اما امرزه ما می دانیم که این جهان و زمین و خورشید از ازل نبوده است. در حقیقت این جهان آغازی دارد و آغاز آن انفجار بزرگ(بیگ بنگ) می باشد. در حقیقت چون: هر پدیده یا هر چیزی که نبوده و سپس بوجود آمده، مبدا و علتی لازم دارد. لذا بی خدایان با اعتقاد به از ازل بودن این جهان، وجود آفریدگار را منکر می شدند. با اثبات نظریه انفجار بزرگ مشکل اساسی برای بی خدایان بوجود آمد، بگونه ای که باعث اعتراف بی خدای معروف، آنتونی فلیو می گردد: به قول معروف اعتراف برای روح انسان مفید است. من هم می خواهم اعتراف کنم، مدل انفجار بزرگ برای بی خدایان بسیار ناراحت کننده است. زیرا علم ادعایی را مورد اثبات قرار داد که از سوی منابع دینی مورد حمایت قرار گرفت، ادعای وجود سرآغاز برای کائنات.
http://khodavaelm.blogfa.com/cat-1.aspx
اما:
Everything which has a beginning has a cause.1
The universe has a beginning].
Therefore the universe has a cause
هر چیزی که آغازی دارد نیازمند علتی است
این جهان آغازی دارد
بنابراین این جهان نیازمند علت و سازنده ای می باشد
اما:
God, unlike the universe, had no beginning, so doesn't need a cause.
آفریدگار همچون جهان نیست و خداوند از ازل(زمان بی نهایت قبل) بوده است و آغازی ندارد و زمانی نبوده است که آفریدگار نبوه باشد تا نیازمند خالقی باشد.
God exists outside of time
اصولا زمان بعدی از ابعاد ماده است و زمان و فضا همراه با انفجار بزرگ خلق شده است اصولا زمان ، مخلوق آفریدگار است و طبیعتا آفریدگار محدود و محصور در مخلوق خود نیست. لذا آفریدگار نیازمند خالقی نیست
اما جهان اینگونه نیست. وقتی گفته می شود عمر جهان: 13.7 میلیارد سال است معنی آن این است که این جهان آغازی دارد و لذا از ازل نبوده است و لذا نیازمند آفریدگاری می باشد.
http://www.christiananswers.net/q-aig/aig-c039.html
http://creation.com/who-created-god
http://www.godandscience.org/apologetics/who_created_god.html
وقتی گفته می شود که این صندلی 5 سال پیش بوجود آمده است به معنی آن است که 5 سال پیش این صندلی نبوده است و از نیستی به هستی رسیده است لذا نیازمند سازنده و خالقی می باشد هر چند که مواد اولیه آن از ازل بوده باشد. در مورد جهان هم همینگونه است. این جهان و این زمین و خورشید زمانی نبوده است و بعد بوجود آمده است لذا نیازمند خالق و سازنده ای می باشد.
انفجار و آفرینش!
آیا شما انفجاری را سراغ دارید که مخرب نباشد. معمولا ما با انفجارهایی روبرو هستیم که نتیجه آن خرابی و بی نظمی و نابودی است. اما جلب اینجاست: جهان پر از رمز و رازی که در آن زندگی می کنیم در اثر یک انفجار بوجود آمده است. بله این انفجار یک انفجار طراحی شده توسط طراح بینهایت هوشمند (آفریدگار) می باشد.
دستگاه عصبی(Nervous System) ، وظیفه هماهنگی بین اعمال سلول‌ها و اندام‌های مختلف بدن از جمله ماهیچه ها را بر عهده دارد. دستگاه عصبی همچنین اندام گوناگون را تحت نظارت درآورده، و ایجاد و توقّف ورودی‌های مربوط به حواس مختلف را باعث می‌شود. با توجه به اینکه دستگاه عصبی كارهای: هماهنگی ، كنترل و ارتباط بین اندام های بدن را بعهده دارد . لذا این دستگاه با سه عمل: دریافت پیام ، پردازش اطلاعات دریافتی و صدور فرمان، درگیر می باشد. دستگاه عصبی شامل قسمت های زیر می باشد:
1- دستگاه عصبی مركزی (Central Nervous System) ، که شامل : مغز(brain) و نخاع(spinal cord) می باشد.
2- دستگاه عصبی محیطی(Peripheral Nervous System) ، که شامل: ۱۲ جفت رشته‌های عصبی مغزی و ۳۱ جفت رشته‌های عصبی نخاعی می باشد، که مغز و نخاع را به سایر قسمت‌های بدن ارتباط می‌دهند. دستگاه عصبی محیطی شامل دو بخش اصلی: حسی و حرکتی است. بخش حسی اطلاعات اندام‌های حسی را به دستگاه عصبی مرکزی هدایت می‌کند (پیام ها را به مراكز عصبی می برند)، و بخش حرکتی ارسال پیام عصبی را به اندام‌های حرکتی و درنتیجه تحرك ماهیچه ها یا ترشح غده ها ، بر عهده دارد.
دستگاه عصبی از لحاظ کارکردی به دو گروه، سوماتیک(ارادی) و اتونومیک(غیر ارادی) تقسیم می شود:
الف) دستگاه عصبی سوماتیک (Somatic Nervous System)، بخش ارادی دستگاه عصبی بوده و به ماهیچه های اسکلتی و همچنین به ماهیچه زبان، عصب‌دهی می‌نماید. و باعث می شوند که ما بتوانیم به صورت کاملا ارادی، حرکت کرده و صحبت بکنیم.
ب) دستگاه عصبی اتونومیک (Autonomic Nervous System)، بخش غیر ارادی دستگاه عصبی بوده که بر اعمال اندامهای درونی بدن (ریتم قلب، دستگاه تنفس و گوارش و ...) نظارت دارد و شامل دو گروه رشته های عصبی سمپاتیک و پاراسمپاتیک می‌باشد که عملکرد این دو دسته اعصاب خودکار، باعث ایجاد حالت پایدار در بدن می گردد. عملکرد این دو بخش به طور معمل برخلاف یکدیگر است. وظيفه اعصاب سمپاتيك، تند كردن و به فعاليت واداشتن دستگاههاى مختلف بدن است ، و وظيفه اعصاب پاراسمپاتيك کند كردن فعاليت آنهاست ، در واقع يكى نقش گاز اتومبيل و ديگرى نقش ترمز اتومبیل را دارد، و از تعادل فعاليت اين دو دسته اعصاب، دستگاههاى بدن بطور متعادل كار مى كنند و یک نظم دقیقی در دستگاههای بدن برقرار می گردد و این موضوع بدون اینکه انسان توجه داشته باشد بطور غیر ارادی و خودکار انجام می گیرد!
ساختمان دستگاه عصبی از تمام دستگاههای بدن پیچیده تر و لطیف تر و منظم تر است. دستگاه عصبی مانند یک دستگاه کامل و مجهز مخابراتی، بوسیله خطوط و رشته های بسیار دقیق و منظمی در تمام نقاط بدن منتشر شده و کوچکترین تاثیر عوامل خارجی و داخلی در آنها منعکس و به صورت برق آسا به مغز مخابره می شود و مغز با پردازش این اطلاعات دستورات مناسب را به ماهیچه ها ارسال می کند. براستی که با مطالعه دستگاه عصبی و اینهمه ریزکاریهای آن می توان پی به عظمت، آفریدگار هستی برد. مونت نل می گوید: اهمیت علوم مختلف، از آن جهت است که عقل ما را به اندازه ای بالا می برد که عظمت خدا را بهتر و بیشتر درک کنیم.
* به زودی نشانه های خود را به آنان در کرانه های (زمین) و در ساختمان بدن خودشان نشان خواهیم داد تا بر آنها روشن گردد که آن (خدا و قرآن) حق است، آیا همین کافی نیست که پروردگار تو بر همه چیز گواه است؟! (فصلت
بحث خداشناسی 8- گوش و اسرار آن
گوشهای ما مسئول دو حس حیاتی اما کاملا متفاوت هستند: شنوایی و تعادل. صداهای تشخیص داده شده از طریق گوشها ، اطلاعات اساسی را درباره محیط خارجی به ما می‌دهند و به ما اجازه می‌دهند با روشهای پیچیده‌ای چون گفتار و موسیقی ارتباط برقرار کنیم. علاوه بر این گوشها در حس تعادل ما نیز سهم دارند. درک ناخود آگاه وضعیت بدن در فضا به ما اجازه می‌دهد تا بایستیم و حرکت کنیم بدون آنکه زمین بخوریم.
توانایی شنوایی به یک سری وقایع پیچیده در گوش بستگی دارد. گوش از سه قسمت خارجی ، میانی و داخلی ساخته شده است. گوش خارجی دارای لاله گوش و مجرا می‌باشد. این لوله پر از هوا به پرده گوش منتهی می‌شود که در پاسخ به صدا مرتعش می‌شود. پشت پرده گوش ، گوش میانی قرار دارد که از هوا پر شده و دارای سه استخوان ظریف (چکشی، سندانی و رکابی) می‌باشد که استخوانهای شنوایی نامیده می‌شوند. این استخوانها ارتعاش پرده را به غشا دریچه بیضی که جدا کننده گوش میانی از گوش داخلی است ، منتقل می کنند. سپس ارتعاشات وارد حلزون شنوایی (cochlea) می شوند ، حلزون شنوایی یک لوله کوچک و حلقه ای در گوش داخلی است. حلزون شنوایی پر از مایع است و روی آن را هزاران تار از موهای باریکی (hair cells) پوشانده است . وقتی ارتعاشات صوتی به مایع داخل حلزون شنوایی برخورد می کنند ، مایع داخل حلزون شروع به لرزیدن می کند . انواع مختلف صداها نمونه های مختلفی از ارتعاشات می سازد ؛ ارتعاش باعث حرکت موهای ریز سلولهای شنوایی می شود و هر چه ارتعاش بیشتر باشد موهای سلول حلزون بیشتر حرکت خواهد کرد . وقتیکه موهای حساس حرکت می کنند ارتعاشات صوتی به علائم عصبی تبدیل می شوند و مغز می تواند آنچه را گوش شنیده بفهمد . مغز علائم را روی هم می گذارد و آن را پردازش می کند .
برای حفظ تعادل بدن، سه حلقه در گوش داخلی وجود دارد که به آنها کانالهای نیم دایره (semicircular canal) یا کانالهای بالانس (balance canal) می گویند، کانالهای نیم دایره درست بالای حلزون شنوایی قرار دارند و مثل حلزون شنوایی پر از مایع هستند و میلیونها موی باریک که فقط با میکروسکوپ دیده می شوند روی آنها را پوشانده است. گوش به حلزون شنوایی برای شنیدن نیاز دارد و به کانالهای نیم دایره برای تعادل. وقتی خم می شوید تا انگشتان پای خود را لمس کنید چه چیزی مانع افتادن شما به زمین می شود؟ وقتی سرتان را تکان می دهید مایع داخل کانالها نیز حرکت می کند ؛ مایع ، موهای ریز را حرکت می دهد و موها پیام عصبی وضعیت سر را به مغز می فرستند در کمتر از یک ثانیه مغز می فهمد سرکجاست و به کدام ماهیچه ها باید پیامها را مخابره کند تا بدن بتواند تعادلش را حفظ کند .
قدر نعمت‏های الهی، زمانی دانسته می‏شوند که سلب نعمت شود، کسی که ناشنوا است قدر نعمت گوش را می‏داند و کسی که نابینا است قدر نعمت چشم را بسیار خوب درک می‏داند. توجه به نعمت های الهی، روح شکر و سپاسگزاری را در انسان به وجود می آورد و انسان را بیشتر متذکر خدا می کند و بیشتر در صراط عبودیت قرار می دهد و از مخالفت و عصیان باز می دارد.
عجیب است، که آدمی در کنار آب باشد و آب را نبیند! آدمی در حکم ماهی است که تا در آب است قدر آب را نمی داند.
پس کدام یک از نعمت های پروردگارتان را تکذیب و انکار می کنید؟! (الرحمن/۱۶)
البته من از محمدعلی جان کمالِ تشکر را دارم. :-*
چون مطالبی که مینویسند .. اغلب مطالبِ مفید و علمی هستند.
من تصمیم ندارم پرسش هایم را به این محل انتقال دهم. چون اعتقاد دارم این محل چندان به قرآن ارتباطی ندارد!
اما خیلی مشتاقم ذیلِ خودِ کتابِ قرآن در این لینک و با این آدرس :
http://ketabnak.com/comment.php?dlid=1048
پرسش ها را ادامه دهم.
موافق ها .. دست ها را بالا بگیرند!!! ;-)
خوشحال میشوم دیلایل ذهنی شما را بشنوم البته دلایلی که شنیدنی باشند

من این جمله را بر خود گرفتم.اگر اشتباه میکنم بگویید!
آخه من بودم که این را گفتم :
از اثباتِ دلایلم ..
فرو نخواهم گزاشت ..

البته من گفتم از اثباتِ دلایلم.
زیرا بارها و بارها دلایلم را گفته ام.
آخرینش مطلبی راجع به شیطان و خدا بود.که من در چند محل قرار داده بودم (چون با کتابهایِ قرارگرفته در آن محل ها ارتباط داشت) اما از بختِ بد پاک شد.
ضمناً به یاد دارم آخرین متنی که ذیلِ کتابِ قرآن تحریف نشده گزاشتم. پرسشِ 12+1 بود که کم کم دارم تردید میکنم مگر نحوستِ این عدد موجبِ فیلتر شدنِ آن لینک شده باشه. :-)
شبکیه، قسمت حساس به نور است که در پشت چشم، مابین زجاجیه و مشیمیه قرار دارد و شاما مجموعه ای از سلول های حساس به نور و انواع مختلف نرونهاست. شبکیه از میلیونها سلول اختصاصی فتورسپتور (گیرنده نور) بنام سلول های مخروطی و استوانه ای تشکیل شده است که شعاع های نوری را به سیگنالهای الکتریکی تبدیل می کند و از طریق عصب بینایی به مغز منتقل می کنند. سلول های استوانه ای توانایی دید در نور کم و سلول های مخروطی توانایی دید رنگها را به ما می دهند. ۱۲۰ میلیون سلول استوانه ای مسئول دید سیاه و سفید هستند و ۶ تا ۷ میلیون سلول مخروطی رنگها را تشخیص می دهند. نرونهای میانی شبکیه نیز سیگنالهای بینایی رسیده را جمع آوری و اطلاعات را به عصب بینایی منتقل می کنند. ماکولا، که در مرکز شبکیه قرار دارد، محل تجمع بیشترین تعداد سلولهای مخروطی است. فوآ، فرورفتگی کوچکی در مرکز ماکولا، بیشترین سلول مخروطی را دارا است. مسئول دید مرکزی، دید رنگها و تشخیص دقیق جزئیات است. سلولهای استوانه ای در قسمت محیطی شبکیه (اطراف شبکیه) قرار دارند و امکان دید در شب و دیدن حرکت اشیاء در اطراف را می دهد. لایه پیگمانته (رنگ دانه دار) شبکیه مابین شبکیه و مشیمیه قرار دارد و حاوی ملانوسیتهایی است که مسئول رنگ سیاه آن هستند. این پیگمانها باعث می شوند تمام نورها داخل چشم جذب شود و چشم مانند اتاق تاریک عکاسی عمل کند.
بافت شبکیه شامل نورون ها و تعداد فراوانی مویرگ خونی است. در شبکیه ۵ لایه نورون تمایز یافته دیده می شود. این لایه ها از داخل به خارج، به ترتیب عبارتند از: ۱- سلول های عقده ای یا گانگلیونی (که آکسون های آنها امتداد یافته و عصب بینایی را تشکیل می دهند) ۲- سلول های آماکرین (که نورون های رابط میان سلول های دوقطبی و سلول های عقده ای هستند) ۳- سلول های دوقطبی ۴- سلول های افقی (که نورون های رابط بین سلول های گیرنده نور و سلول های دو قطبی هستند) ۵- سلول های گیرنده نور ( که شامل سلول های مخروطی (cones) و سلول های استوانه ای (rods) هستند)
نور پس از عبور از عدسی و زجاجیه، از طریق سلول های عقده ای به شبکیه وارد شده و پس از پشت سر گذاشتن سایر لایه های شبکیه، سرانجام به سلول های گیرنده نور می رسد. این سلول ها جریان نور را به پیام عصبی تبدیل کرده و آن را از طریق سلول های افقی به سلول های دوقطبی منتقل می کنند. به این ترتیب پیام عصبی از سلولهلی عقده ای به عصب بینایی منتقل شده و به مغز می رود.
همچنین حرکات کره چشم به وسیله ۶ عضله خارج کره چشمی که به اطراف کره چشم می چسبد کنترل می شود.
ما با مطالعه گوش میفهمیم که سازنده آن قوانین مربوط به صوت را کاملا می دانسته و سازنده چشم قوانین مربوط به نور و رویت را می دانسته و از مطالعه نظم افلاک پی به آن حقیقت بزرگی که آنها را طبق نظم مخصوص اداره می کند می بریم. اسحاق نیوتن
http://khodavaelm.blogfa.com/cat-11.aspx
علم راهی بسوی آفریدگار جهان
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک