بعد از زمستان در آبادی ما
نویسنده:
سیاوش کسرایی
امتیاز دهید
درباره نویسنده :
سیاوش کسرایی در سال 1304 خورشیدی در شهر هشت بهشت اصفهان متولد شد. او در دوران خردسالی همراه با خانواده اش به شهر تهران آمدند و در این شهر ماندگار شدند. او همه تحصیلات خویش را از جمله ابتدایی و دبیرستان در شهر محل زندگیشان یعنی تهران گذراند و برای ادامه تحصیل به رشته حقوق گرایش پیدا کرد و به دانشکدۀ حقوق راه پیدا کرد. در این رشته به تحصیل پرداخت و لیسانس خود را گرفت. او از دوران جوانی خود به سرودن شعر علاقه مند شد و شعر سرود؛ در سال 1336 نخستین مجموعه شعرش به چاپ رسید. برخی از آثار او عبارت اند از : خون سیاوش،آرش کمان گیر، سنگ و شبنم، با دماوند خاموش،آوا و خانگی هستند. البته کسرایی یک کتاب قصه نیز برای کودکان نوشته است، که « بعد از زمستان در آبادی ما » نام دارد. وی در دو سبک قدیم/ کلاسیک و نو شعر های زیبایی سروده است. سیاوش کسرایی شاعری هنرمند و توانا است. اشعارش از لحاظ انسجام کلام و مضامین بلند بسیار عالی و بی نظیر است.
» اسکن شده در انجمن (فروم) کودکی و نوجوانی
بیشتر
سیاوش کسرایی در سال 1304 خورشیدی در شهر هشت بهشت اصفهان متولد شد. او در دوران خردسالی همراه با خانواده اش به شهر تهران آمدند و در این شهر ماندگار شدند. او همه تحصیلات خویش را از جمله ابتدایی و دبیرستان در شهر محل زندگیشان یعنی تهران گذراند و برای ادامه تحصیل به رشته حقوق گرایش پیدا کرد و به دانشکدۀ حقوق راه پیدا کرد. در این رشته به تحصیل پرداخت و لیسانس خود را گرفت. او از دوران جوانی خود به سرودن شعر علاقه مند شد و شعر سرود؛ در سال 1336 نخستین مجموعه شعرش به چاپ رسید. برخی از آثار او عبارت اند از : خون سیاوش،آرش کمان گیر، سنگ و شبنم، با دماوند خاموش،آوا و خانگی هستند. البته کسرایی یک کتاب قصه نیز برای کودکان نوشته است، که « بعد از زمستان در آبادی ما » نام دارد. وی در دو سبک قدیم/ کلاسیک و نو شعر های زیبایی سروده است. سیاوش کسرایی شاعری هنرمند و توانا است. اشعارش از لحاظ انسجام کلام و مضامین بلند بسیار عالی و بی نظیر است.
» اسکن شده در انجمن (فروم) کودکی و نوجوانی
آپلود شده توسط:
کوهالن
1389/07/03
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بعد از زمستان در آبادی ما
همواره خفته است در آغوشت آسمان.
بالایی ای درخت.
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار.
زیبایی ای درخت.
وقتی که بادها.
در برگهای در هم تو لانه میکنند.
وقتی که بادها.
گیسوی سبز فام تو را شانه میکنند
غوغایی ای درخت.
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است.
در بزم سرد او.
خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت.
در زیر پای تو.
اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان.
صبحی ندیده است.
تو روز را کجا ؟
خورشید را کجا ؟
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت ؟
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان.
پیوند میکنی.
پروا مکن ز رعد.
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت.
سر بر کش ای رمیده که همچون امید ما.
با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت.
سیاوش کسرایی