هیچ وقت نامزد نبودیم
نویسنده:
رضا استادی(۱۳۵۸)
امتیاز دهید
این کتاب بشتر از آنکه عاشقانه باشد زندگی نامه است... در واقع خاطرات یک دختر از دوران انقلاب و پس از آن است که با روایت داستان گونه بیان می شود و به واقعیات روز آن دوران بسیار نزدیک است.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هیچ وقت نامزد نبودیم
"هيچ وقت نامزد نبوديم" رمانی جذاب است كه نویسنده آن (رضا استادی) تلاش كرده تا شيوهای خلاف شيوه معمول در نگارش رمانهای فارسی پرخواننده را در پيش بگيرد.
این کتاب ساختار رمان ندارد، بیشتر ساختاری خاطره گونه دارد.
تجربيات نویسنده از قبیل: بیش از ده سال همکاری به عنوان نويسنده و منتقد سينمايی با نشريات مختلف و تجربياتی در زمينه سينما و تلويزيون كه به خوبی در نگارش اين كتاب مورد استفاده قرار گرفته، مخاطب را در اين اثر با تصويرسازی خوبی مواجه کرده و خواننده به خوبی میتواند تمام آنچه را كه میخواند با بيشترين جزئيات در ذهن خود تصور كند.
از سوی ديگر، فعاليت طولانی اين نويسنده در مطبوعات باعث شده تا او از نثری روان و ساده در نگارش اين كتاب بهره بگيرد. نويسنده پيچيدهترين حوادث را با همين نثر روان بيان ميكند.
"ستاره میر افشار" به عنوان راوی، در ابتدای كتاب میگوید: «امروز كه به گذشتهها فكر میکنم باورم نمیشود همه سختيها و مشكلاتی را كه تنها چند تايش ميتوانست آدم را از پا بيندازد، تحمل كردهام.»
البته ستاره شخصيتی نيست كه در مقابل اين مشكلات برخورد منفعلانهای از خود نشان دهد و اساسا دست و پنجه نرم كردن او با مشكلات است كه باعث میشود سرگذشت او در قالب اين كتاب اثری جذاب و خواندنی از آب دربيايد.
در كنار ديالوگهای جذاب این كتاب هفتصد صفحه ای، فضايی که برای مخاطب به وجود می آید موجب میشود تا خواننده ای که اين اثر را برای مطالعه انتخاب میكند، نتواند خواندن آن را بيش از چند روز طول دهد.
از جذابیت های این کتاب بستر تاريخی است كه داستان در آن روايت میشود. ماجراهای كتاب در فاصله سالهای آغازين دهه 60 و 70 رخ میدهد. اين مقطع از پرحادثهترين مقاطعی است كه در كشور ما رخ داده است.
پيروزی انقلاب، آغاز جنگ، كشتار حجاج در مكه در سال 66، سيل تجريش، قبولی قطعنامه، سقوط قيمت دلار، پايان جنگ و... ماجراهايی است كه شخصيتهای اين داستان يا در آنها حضور دارند يا به نوعی با آنها مرتبط هستند. البته نگاه نويسنده هم به گونهای نيست كه تنها اشارهای گذرا به اين حوادث كرده باشد، بلكه حضور آنها كاملا كاربردی و موثر است.
در برخورد اول، از نام و طرح جلد كتاب، اين طور استنباط میشود كه با رمانی عاشقانه طرف هستيم. اما صفحات اول كتاب شبيه اين است كه نويسنده تلاش كرده تا نوعی وقایع نگاری انجام دهد. تا پايان فصل سوم، رمان حال و هوايی عاشقانه دارد. در فصل چهارم، نوعي واقع گرایی به چشم میخورد و فصلهای پنجم تا هفتم، تلفيقی از اين ويژگي ها به اضافه مقدار زيادی حادثه و رويداد باورنكردنی و غافلگيركننده است.
به گونهای كه مخاطب پس از پايان مطالعه كتاب از خودش میپرسد: نمونه اين كتاب را كجا خوانده است؟ كه البته پاسخی هم برای اين سوال خود پيدا نمیکند!
این رمان، فوق العاده است
;-)
نمی دونم تا به حال سوار اتوبوس یا مینی بوس شدید یا نه!!!
هر کسی فقط عجله داره که زود سوار بشه و از ماشین جا نمونه...به محض اینکه پرید رو رکاب و خیالش راحت شد که به محوطه امن اتوبوس یا مینی بوس وارد شده...دیگه باقی آدمای بیرون ماشینو که ملتمسانه نگاهش می کنن و منتظرن که بره داخل تا اونا هم سوار بشن و به کار و زندگیشون برسن فراموش می کنه.
واقعا چرا اینجوریه؟ یعنی واقعا این میله جلویی اتوبوس یا مینی بوس حاجت میده که همه دو دستی بهش می چسبن و رهاش نمی کنن؟ خود من سالهاست که راکب همیشگی اتوبوس و مینی بوس بودم و هستم...اما هیچ کدوم از حاجت هام روا نشده!!!
چرا آدما همیشه همه چیزهای خوب و درجه یک رو برای خودشون میخوان؟ یعنی اگر وقتی سوار اتوبوس یا مینی بوس میشی...کمی عقب تر بری...فقط به اندازه چند قدم...تا مسافرهای پشت سرت هم سوار بشن سروقت به مقصد نمی رسی؟
چرا آدما همیشه دوست دارن فرصت طلب باشن؟ و به محض اینکه فرصتی گیرشون اومد نهایت سوء استفاده رو ازش میکنن؟
فرصت طلبها همیشه مثل سوپاپ اطمینان عمل میکنن...گاه و بیگاه برای جلوگیری از فشار دست به کارهای جالبی می زنن...اما سودمند بودن این کارها مقطعیه...زیاد طول نمیکشه و در نهایت این آدمای فرصت طلب هستن که با وجود چسبیدن به میله جلویی اتوبوس یا مینی بوس باز هم با فشار آدم هایی که پشت سرش سوار میشن مجبور میشن برن عقب و شاید هم از در عقب پیاده بشن!!!