نیای مشترک ما با شامپانزه ها
امتیاز دهید
ریچارد داوکینز میگوید با استفاده از شواهد مولکولی و ژنتیکی می دانیم نیای مشترک ما و شامپانزه ها چیزی در حدود پنج تا هفت میلیون سال پیش در آفریقا زندگی میکرده است. یعنی حدود نیم میلیون نسل پیش، که از نظر فرگشتی زمان زیادی به شمار نمیرود… فرض کنید شما در ساحل اقیانوس هند در جنوب سومالی رو به سمت شمال بایستید و با دست چپ، دست راست مادرتان را بگیرید. به همین شکل مادرتان هم دست مادرش یعنی دست مادربزرگ شما را بگیرد؛ مادربزرگ شما هم دست مادرش را بگیرد و این زنجیره همینطور به سمت غرب امتداد یابد؛ این زنجیره راهش را از کرانهٔ اقیانوس هند به سوی بوته زارهای نواحی مرزی کنیا ادامه میدهد. فکر میکنید چه قدر باید به راهمان ادامه دهیم تا به جد مشترکمان با شامپانزه ها برسیم؟ این مسیر به طرز شگفت آوری کوتاه است. اگر برای هر شخص یک متر جا در نظر بگیریم، ما در کمتر از پانصد کیلومتری ساحل به جدّ مشترکمان با شامپانزهها میرسیم.
هیچ رده بندی طبیعی وجود ندارد که شامپانزهها، گوریلها و اورانگوتانها را شامل شود ولی انسانها را مستثنی سازد. نیای مشترک ما انسانها با شامپانزهها و گوریلها بسیار نزدیکتر [متأخرتر] از نیای مشترک آنها با ایپهای آسیایی - اورانگوتان و گیبون - است.
اشکال کار در آنجاست که ما به اشتباه گونه ها را به صورت ناپیوسته و منفصل تقسیمبندی میکنیم. از دیدگاه فرگشتی در حیات، «میانی»ها وجود دارند ولی ما معمولاً برای سهولت در نامگذاری علمی گونههای زنده میگوییم که این گونههای میانی منقرض شدهاند؛ گفتم معمولاً، ولی همیشه اینطور نیست.
پروفسور ریچارد داوکینز، دانشمندی زیست شناس است که آثار بسیاری در زمینه ((فرگشت یا همان تکامل زیستی)) ارائه کرده است.
در این نوشتار قصد داریم معنای بعضی مفاهیم زیست شناسی فرگشتی را بیشتر بشکافیم. برای مثال توضیح دهیم،
شواهد مولکولی یعنی چه؟
نیای مشترک یعنی چه؟
گونه های میانی (انتقالی یا transitional) یعنی چه؟
ایپ ها (ape) چه حیواناتی هستند؟
در این اثر با استفاده از عکس ها، توضیحات و نمودارهای زیست شناسی، ((مفهوم کلی تکامل و به ویژه شواهد تکامل انسان)) را به زبان ساده بررسی کردهایم.
در این کتاب با کاربرد نظریه تکامل در زیستشناسی مدرن بیش از پیش آشنا می شوید و پی می برید همانطور که انیشتین پدر فیزیک مدرن است؛ داروین پدر زیست شناسی مدرن است. زیرا اگر زیستشناسی مدرن را همچون درخت بدانید تنه این درخت نظریه تکامل است و اگر سابق بر این تکامل بیشتر بر شواهد فسیلی تکیه داشته است امروزه بیشتر بر شواهد ژنتیکی و مولکولی تکیه دارد. در واقع به زبان ساده اساس زیستشناسی مدرن، نظریه تکامل و اساس نظریه تکامل، ژنتیک است. شما را به خواندن این کتاب دعوت میکنم.
//
بیشتر
هیچ رده بندی طبیعی وجود ندارد که شامپانزهها، گوریلها و اورانگوتانها را شامل شود ولی انسانها را مستثنی سازد. نیای مشترک ما انسانها با شامپانزهها و گوریلها بسیار نزدیکتر [متأخرتر] از نیای مشترک آنها با ایپهای آسیایی - اورانگوتان و گیبون - است.
اشکال کار در آنجاست که ما به اشتباه گونه ها را به صورت ناپیوسته و منفصل تقسیمبندی میکنیم. از دیدگاه فرگشتی در حیات، «میانی»ها وجود دارند ولی ما معمولاً برای سهولت در نامگذاری علمی گونههای زنده میگوییم که این گونههای میانی منقرض شدهاند؛ گفتم معمولاً، ولی همیشه اینطور نیست.
پروفسور ریچارد داوکینز، دانشمندی زیست شناس است که آثار بسیاری در زمینه ((فرگشت یا همان تکامل زیستی)) ارائه کرده است.
در این نوشتار قصد داریم معنای بعضی مفاهیم زیست شناسی فرگشتی را بیشتر بشکافیم. برای مثال توضیح دهیم،
شواهد مولکولی یعنی چه؟
نیای مشترک یعنی چه؟
گونه های میانی (انتقالی یا transitional) یعنی چه؟
ایپ ها (ape) چه حیواناتی هستند؟
در این اثر با استفاده از عکس ها، توضیحات و نمودارهای زیست شناسی، ((مفهوم کلی تکامل و به ویژه شواهد تکامل انسان)) را به زبان ساده بررسی کردهایم.
در این کتاب با کاربرد نظریه تکامل در زیستشناسی مدرن بیش از پیش آشنا می شوید و پی می برید همانطور که انیشتین پدر فیزیک مدرن است؛ داروین پدر زیست شناسی مدرن است. زیرا اگر زیستشناسی مدرن را همچون درخت بدانید تنه این درخت نظریه تکامل است و اگر سابق بر این تکامل بیشتر بر شواهد فسیلی تکیه داشته است امروزه بیشتر بر شواهد ژنتیکی و مولکولی تکیه دارد. در واقع به زبان ساده اساس زیستشناسی مدرن، نظریه تکامل و اساس نظریه تکامل، ژنتیک است. شما را به خواندن این کتاب دعوت میکنم.
//
آپلود شده توسط:
Hoshyar
1389/07/10
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نیای مشترک ما با شامپانزه ها
در ابتدا دو مکتب توجه چندانی به یکدیگر نداشتند اما پس از چند سال حملات از هز دو طرف شروع شد.و هر کدام موضعی بسیار افراطی گرفت.از جمله اتهاماتی که روانشناسان تجربی بر علیه اتولوژیستها مطرح می کردند این بود که انها نقش محیط را در تکوین و رشد رفتارها دست کم می گیرند و برچسب غریزه را به خودی خود یک توصیف کافی میدانند و بدون هیچ مدرک کافی از ان استفاده می کنند.و اتولوژیستها شکایت می کردند که اغلب روانشناسان تجربی رفتارهای همه حیوانات را نا دیده می گیرند به جز رات سفید.اتولوژیستها عنوان می کردند که هر کس بتواند خود را از جعبه اسکینر بیرون بکشد و به یک کلنی زنبور عسل بنگرد رفتار غریزی برای او اشکار خواهد گردید.
هر دو طرف نکته های خوبی را مطرح نمودند و از درگیری خویش در مراحل بعد متقابلا سود بردند.
امروزه اتولوژیستها در به کارگیری واژه های خویش محتاط تر عمل می کنند و توجه خویش را هر چه بیشتر به رشد رفتارها معطوف می دارند و روانشناسان تجربی نیز انواع متعددتری از حیوانات و طیف وسیعتری از شرایط را مورد ازمایش قرار می دهند.
بعد از جنگ جهانی دوم دو مکتب اصلی رفتارشناسی در غرب وجودداشت.یکی که بیشتر از روانشناسان تجربی امریکایی تشکیل شده بود از جی.بی.واتسون و کتاب او به نام رفتارگرایی سرچشمه می گرفت که در ۱۹۲۴ منتشر شد.مکتب دوم که عمدتا اروپایی بود را کنراد لورنز در سال ۱۹۳۰ پایه گذاری کرد و نیکو تینبرگن نیز در سالهای اول به او ملحق شد.بسیاری دیگر از پژوهشگران نیز که معمولا جانورشناس بودند شیوه کار انها را برگزیدند.اینان خود را اتولوژیست می نامند و تعریف ساده اتولوژی همان مطالعه علمی رفتار است.اتولوژیستها طیف وسیعی از حیوانات مختلف را تحت شرایط نزدیک به طبیعی در صحرا و با پنهان شدن در مخفیگاه مورد مطالعه قرار می دادند.انها کار خویش را بر الگوهای غنی و متنوع رفتارهای سازشی حشرات ماهی ها و پرندگان متمرکز کرده بودند و شدیدا تحت تاثیر انها قرار می گرفتند.شیوه اصلی مطالعات اتولوژیکی را تینبرگن در کتاب خود به نام -مطالعه غریزه-تدوین نموده است که عبارت است از روشن ساختن تجربی محرکی که رفتار غریزی را برمی انگیزد و انگیزشی که موجب کنترل ان می شود .و همراه با ان مطالعه ارزش بقا و تکامل این رفتارها نیز مورد توجه قرار می گیرد از طریق مقایسه رفتار گونه های خویشاوند نزدیک و استنتاج تکامل یک الگوی رفتاری .درست به همان شیوه متخصصان تشریح مقایسه ای.
اتولوژیستها به مسایل مربوط به یادگیری توجه چندانی نداشتند. از سوی دیگر روانشناسان تجربی فقط به یادگیری توجه داشتند.انها اغلب رفتار حیوان را در محیط طبیعی نادیده می گرفتند و موجود مورد نظر را عمدا در شرایط ازمایشگاهی قرار می دادند .مثلا یک جعبه اسکینر که حیوان با فشار اهرم پاداش غذا دریافت می کند .هدف انها تدوین انگونه قوانین رفتاری بود که به وسیله انها بتوان چگونگی تغییر رفتار پس از سطح معینی از تمرین-پاداش و تنبیه را توصیف نمود.مثلا بتوان کفایت این یا ان شرایط ازمایشگاهی را در به وجود امدن یک یادگیری پیشگویی کرد.
غریزه می تواند حیوان را به یک سری واکنشها مجهز کند که در اولین موارد بروز خود اماده و مهیا باشند.واضح است که این به نفع حیوانی است که عمر کوتاه دارد و از مراقبت والدین محروم است یا چندان بهره ای از ان نمی برد. همه حیوانات عالی تر از سطح کرمهای حلقوی هر دو نوع رفتار غریزی و یادگیری را از خود بروز می دهند و هر نوع رفتار امتیازات خاص خودش رادارد.
به طور کلی در مورد هر رفتار که تاخیر ناشی از یادگیری خطرناک و کشنده باشد انتخاب طبیعی واکنشهای غریزی را ترجیح می دهد.امتیاز عمده یادگیری به غریزه ان است که برای انطباق با تغییر شرایط استعداد بیشتری دارد.مسلما این جنبه برای حیوانی که عمر طولانی می کند مهمتر از حشره ای است که چند هفته ای بیشتر زنده نمی ماند.جثه نیز به عنوان یک عامل دیگر مطرح است.زیرا استعداد پیشرفته یادگیری نیازمند بافتهای مغزی فراوان است که حیوانات بسیار کوچک از تامین ان عاجزند.معمولا بین جثه و طول عمر رابطه ای مثبت برقرار است و حیوانات بزرگ جثه معمولا عمر طولانی تری می کنند.
رفتار را از دو زاویه می توان مطالعه کرد-یکی فیزیولوژیکی و دیگری روانشناختی.توجه فیزیولوژیستها بیشتر به مکانیسمها است.هدف انها توجیه رفتارها بر مبنای کارکرد دستگاه عصبی است.روانشناسان بیشتر به خود رفتارها توجه دارندو ان دسته از عوامل محیط و تاریخ گذشته حیوان را که بر تکوین و نحوه عمل رفتارها تاثیر مشخص داشته مورد مطالعه قرار می دهند.این دو رهیافت لازم و ملزوم بوده و مکمل یکدیگرند.گاه فیزیولوژیستها تاکید می کنند که روشهای انها اساسی تر است .درست است که در نهایت امید به ان است که رفتارها بر مبنای کارکرد واحدهای سیستم اعصاب یعنی نورونها توصیف شوند اما وظیفه اصلی سیستم اعصاب به وجود اوردن رفتار است لذا بایستی خود محصول نهایی یعنی رفتار را نیز مطالعه نمود.تجزیه و تحلیل کامل فیزیولوژیکی جز در مواردی که فقط چند نورون دخالت داشته باشد هنوز کاری غیر ممکن است.
رفتار شامل همه فرایندهایی است که حیوان از طریق انها محیط خارج و حالات درونی بدن خود را حس و نسبت به تغییراتی که در انها ادراک کرده واکنش نشان می دهد.بسیاری از این فرایندها در داخل سیستم اعصاب حیوان رخ می دهند و لذا نمی توان انها را مستقیما مشاهده نمود.
کارکرد حیوان می تواند از فعالیت شدید تا بی عملی کامل تغییر کند اما همه انها را به یک اندازه می توان رفتار محسوب نمود.حتی اگر مقدار حرکات یک گونه جانور چندان زیاد نباشد باز هم ممکن است بسیاری از همان حرکات مختصر را به خاطر ان که بیش از حد ساده هستند از مطالعه کنار گذاشت.اما این سوال مطرح است که یک عمل تا چه حد می تواند ساده باشد و در عین حال رفتار محسوب شود؟ کمتر کسی ممکن است تکان پا را که در اثر ضربه زدن به رباط های زیر زانو ایجاد می شود رفتار محسوب کند اما در مورد پلک زدن به هنگام نزدیک شدن جسمی به چشم یا گذاشتن پای برهنه بر روی جسم نوک تیز چطور؟
تقریبا تمام رفتارهایی که در حیوانات مشاهده می کنیم سازشی هستند.این رفتارها به شیوه موثر به محرک مناسب پاسخ می دهند و از این رهگذر است که حیوان تغذیه می کند-پناه می جوید-جفت می شود و تولید مثل می کند.حیوانات به طور مسلم خطاناپذیر نیستنداما اشتباهات انها اغلب در مواردی است که به محیط غبر
غیر طبیعی منتقل شده باشند.
رفتار حیوان چگونه با محیط طبیعیش چنین سازگار شده است؟؟برای این کار دو راه وجود دارد.ممکن است حیوان با واکنش درستی که در ساختار سیستم عصبیش به عنوان بخشی از نهاد توارثی جای گرفته به دنیا امده باشد.مثلا زنبور عسل استعداد به وجود اوردن بال و ماهیچه های بال و تمایل پرواز به سوی گلها و جستجوی شهد و گرده را در توارث خویش دارد.این گونه واکنشها به واکنش های غریزی معروف شده اند.رفتارهای غریزی نیز همچون خصوصیات بدنی حیوانات تکامل تدریجی دارند و انتخاب طبیعی موجب سازگاری انها با محیط به بهترین وجه می شود .این رفتارها به عنوان نوعی حافظه گونه ای از یک نسل به نسل دیگر منتقل می شود.
از سوی دیگر ممکن است حیوان با واکنش های ارثی معدودی به دنیا بیاید اما در عوض از این استعداد بر خوردار باشد که همراه با رشد و نمو رفتارهای خویش را نیز در پرتو تجاربش تغییر دهد.حیوان یاد میگیرد که چه واکنشی بهترین نتیجه را به بار می اورد و لذا رفتار خویش را به همان ترتیب تطبیق می دهد.
این نوع کارها، برای ادامه ی حیات در کودکی ضروری است، چون به حیوان کمک میکند تا خطر و غذا را بشناسد. اما حیوانات باید قادر باشند که به تدریج یاد بگیرند و تجربیات خود را افزایش دهند. فقط در این صورت است که میتوانند خود را با شرایط مختلف وفق دهند. این دسته از رفتارها که با گذشت زمان و در اثر یادگیری شکل میگیرند، " رفتارهای اکتسابی " مینامیم. حتی حشرات هم میتوانند کارهای جدید یاد بگیرند. مثلاً پروانهها به طور غزیزی به سمت گل های رنگی خاص کشیده میشوند. اما قادرند با توجه به شرایط محیطی به سرعت تغییر پیدا کنند. اگر پروانه ای نتواند یاد بگیرد که از گل های دیگر نیز استفاده کند، وقتی گلی با رنگ مورد نظر او یافت نشود، خواهد مرد.
اما همه ی حیوانات شانس یادگیری یکسانی ندارند. بچه هایی که مجبورند از همان ابتدا روی پای خود بایستند، باید در هنگام تولد توانایی های بیشتری داشته باشند. یعنی بخشی از فعالیت های آن ها از پیش برنامه ریزی شده است، مثلاً بدون هیچ گونه تجربه ی قبلی قادرند هم نوعان خود را بشناسند. ولی وقتی والدین از فرزندان خود مراقبت کنند، بچهها نه تنهایی میتوانند هم نوعان خود را ببینند و رفتارهای آن ها را بیاموزند، بلکه حتی فرصت دارند تا از راه آزمون و خطا بیشتر و بیشتر یاد بگیرند.
نوزادان پستانداران در دوران شیرخواری و گاهی حتی تا تولد فرزند بعدی تحت مراقبت پدر و مادر قرار دارند. این رفتار به آن ها زمان کافی میدهد تا با مشاهده ی مادر خود، چیزهای مختلفی یاد بگیرند. تنبل یاد میگیرد کدام برگ ها خوردنی است، موش کور دهان مادرش را لیس میزند تا بفهمد او چه میخورد و بچه شامپانزه کار با ابزارها را یاد میگیرد. درست است که مادر به طور مستقیم به فرزندش آموزش نمی دهد، اما او را در شرایطی قرار میدهد که یا از راه آزمون و خطا و یا با تکرار کردن رفتارهای دیگران مطالب جدیدی بیاموزد. به هر حال، تحقیق در این زمینه بسیار مشکل است، چون هیچ کس نمی داند که در ذهن گونه های دیگر چه میگذرد.
اندازه مغز پیشین در جانوران مختلف، تفاوت زیادی با هم دارد. در پستانداران و دلفینها این بخش از مغز بزرگتر از سایر جانوران است و شکل ظاهری آن پیچیده تر است. شاید همین، باعث تفاوت بارز هوش آنها باشد.
اگر اندازه مغز پستانداران را با اندازه بدن آنها مقایسه کنیم. میفهمیم که آنها بزرگترین مغز را در میان جانداران دارند. وظیفه مغز، تفسیر اطلاعات رسیده از طریق حواس بدن و شناسایی پاسخ مناسب است. پستاندارها چه نیازی دارند که باید مغز بزرگتری داشته باشند؟
اولین چیزی که به ذهن میرسد اینست که آنها خونگرم هستند. جانور خونگرم باید دمای بدن خود را ثابت نگه دارد. این فرآیند نیاز به انرژی فراوانی دارد، پس آنها باید در انتخاب منابع غذایی و گوارش آن دقت زیادی داشته باشند. بیشتر خزندگان و دوزیستان هنگام تغذیه از یک دستورالعمل ساده پیروی میکنند. "اول بخور، بعد فکر کن."
آیا تا به حال غذا خوردن تمساح، را دیده اید؟ وقتی به طعمه خود حمله میکند، همراه آن مقدار زیادی گل و لای و مواد غیر قابل استفاده نیز میخورد. دستگاه گوارش او نیز با این سیستم سازگار است. هر چه را که بتواند جذب میکند. باقی مواد نیز آسیبی به او نمی رسانند و پس از عبور از اندامهای گوارشی، دفع میشوند.
اما پستانداران نمی توانند معده خود را از چیزهای بی خاصیت پر کنند. آنها نسبت به تغذیه شان حساس هستند و درباره غذای خود با وسواس تصمیم گیری میکنند. بنابراین با اینکه حواس آنها مشابه حیوانات دیگر است، ولی مغز بزرگتری دارند تا بتواند اطلاعات رسیده را تجزیه و تحلیل کند و عمل مناسب را تشخیص دهد.
این مغز بزرگ به آنها امکان یادگیری درباره محیط اطراف خود را میدهد. بچه ماهی ها، خزندگان و دوزیستان وقتی از تخم خارج میشوند، تک و تنها هستند و فقط به حواس خود تکیه دارند. بچه ها، خودشان باید غذای خود را پیدا کنند. به همین دلیل از قبل برای این کار دستورالعمل هایی دارند که بطور غریزی بر اساس آن عمل میکنند. اما اگر شرایط محیط تغییر پیدا کند، این دستورها کارآیی چندانی ندارند. برای همین این جانوران نمی توانند خود را با سرعت با تغییرات محیط وفق دهند. اما نوزاد پستاندار، از شیر مادرش استفاده میکند و دیگر نیازی به این شیوه برنامه ریزی ندارد. او فرصت دارد تا محیط زندگی اش را کشف کند، رفتارها را از مادرش یاد بگیرد و دسته ای از آنها را انتخاب کند و درست به همین دلیل است که مغز بزرگتر و پیچیده تری دارد
هوش چیست؟ جامع ترین تعریفی که برای هوش ارائه شده و در مورد تمامی جانوران صدق میکند، میزان توانایی جانور در یادگیری است. اما چگونه میتوان این توانایی را اندازه گیری کرد؟
اولین تست هوش برای انسانها در سال 1905 طراحی شد، اما این تست بیشتر به ارزیابی معلومات افراد میپرداخت؛ یعنی به جای اندازه گیری توانایی بالقوه افراد در یادگیری، میزان اطلاعات قبلی آنها را میسنجید. امروزه گرچه تستهای سنجش هوش بسیار پیشرفته ای طراحی شده اند، اما هنوز هم تفاوتهای فرهنگی افراد در نتیجه این تستها تأثیر زیادی دارد، چه رسد به استفاده از آنها برای گونه های دیگر.
برخی حیوانات دارای توانایی یادگیری بالایی در بعضی زمینه های خاص هستند. زنبور عسل مختصات گلهای حاوی گرده را نسبت به کندو با دقت زیاد محاسبه میکند و بعد از بازگشت به کندو آن را به سایر زنبورها اطلاع میدهد. او این کار را با حرکات دایره ای شکل انجام میدهد. جالب اینجاست که با گذشت زمان، او نشانی جدید را با توجه به تغییر وضعیت خورشید در آسمان، محاسبه کرده و حرکات خود را طوری عوض میکند که دوستان خود را به سمت گلها هدایت کند.
تست های IQ در انسانها توانایی حافظه، استدلال، زبان و شکل گیری مفاهیم را ارزیابی میکند. واضح است که بسیاری از حیوانات دارای توانایی های متفاوتی در این موارد هستند و برخی از آنها توانایی های ویژه ای دارند که در بین این موارد نمی گنجد. رفتارهای حیوانات به حدی با هم متفاوت است که هیچ گاه نمی توان نتایج تستی را که برای یک گونه (مثلاً انسان) طراحی شده، با نتایج به دست آمده از تست مشابه برای گونه های دیگر (مثلاً دلفین ها) مقایسه کرد.
به نظر میرسد که ذهن آدمی در طول سالیان دراز دارای توانایی های ویژه ای در استفاده از زبان شده و به طور ویژه برای این کار پرورش یافته است. آزمایشها نشان داده است که برخی از میمونها و دلفینها نیز استعداد زبانی عجیبی دارند و حتی میتوانند با انسانها ارتباط برقرار کنند. شامپانزه ( به ویژه گونه ای از آن که bonbo نامیده میشود.) دارای استعداد زبانی است که با یک انسان سه ساله رقابت میکند. درست است که حیواناتی که زندگی اجتماعی محدودتری دارند، از این استعداد بهره ای نبرده اند. اما آنها نیز توانایی های خارق العاده ای در زمینه های دیگر مانند حافظه دارند
حیوانات بزرگتر مغز بزرگتری دارند، زیرا تعداد عصبهایی که از ماهیچهها و اندامهای دیگر به مغز میرسد و یا از مغز به اندامها میرود، در این موجودات بیشتر است. اما اگر نسبت اندازه مغز به اندازه بدن را در نظر بگیریم، مغز پزندگان و پستانداران بسیار بزرگتر از خزندگان، دوزیستان و ماهی هاست. در مغز آنها بخشهای خاصی نیز دیده میشود، که در مغز سایر جانوران وجود ندارد.
مغز دارای سه بخش اصلی است: بخش پسین، مغز میانی و بخش پیشین.
مغز پسین بیشتر به کنترل عملکرد اندامهای بدن میپردازد و دارای قسمتی به نام مخچه است که به حرکات ظریف ماهیچهها و حفظ تعادل بدن جانور کمک میکند. الکل هم بر همین بخش اثر منفی میگذارد. ناحیه دیگری از مغز پسین " بصل النخاع" نامیده میشود که بر کارکرد اندامهای حیاتی بدن مانند قلب و ششها نظارت میکند. مواد مخدر معمولاً به این قسمت از مغز آسیب میرسانند و برای همین مصرف بیش از حد آنها منجر به مرگ میشود.
مغز میانی پردازش اطلاعات رسیده از طریق حواس مختلف و تشخیص عکس العمل مناسب را بر عهده دارد. وقتی صدایی را میشنوید و به سوی آن بر میگردید، این بخش از مغز است که شما را به سمت آن هدایت میکند. قسمتهایی از مغز میانی نیز به هماهنگی حرکت اندامها کمک میکند. آسیب این قسمتها باعث بروز بیماری هایی نظیر پارکینسون میشود.
مغز پیشین، به قسمتی از مغز اطلاق میشود که در پشت پیشانی قرار دارد و در بسیاری از حیوانات بر روی سایر بخشهای مغز قرار گرفته است. این قسمت به پردازش اطلاعات پیچیده تر اختصاص دارد.
این به آنها زمان کافی میدهد تا با مشاهده مادر خود، چیزهای مختلفی یاد بگیرند. تنبل یاد میگیرد کدام برگها خوردنی است، موش کور دهان مادرش را لیس میزند تا بفهمد او چه میخورد و بچه شامپانزه کار با ابزارها را یاد میگیرد. درست است که مادر به طور مستقیم به فرزندش آموزش نمی دهد، اما او را در شرایطی قرار میدهد که یا از راه آزمون و خطا و یا با تکرار کردن رفتارهای دیگران مطالب جدیدی بیاموزد. به هر حال، تحقیق در این زمینه بسیار مشکل است، چون هیچ کس نمی داند که در ذهن گونه های دیگر چه میگذرد.
اگر اندازه مغز پستانداران را با اندازه بدن آنها مقایسه کنیم. میفهمیم که آنها بزرگترین مغز را در میان جانداران دارند. وظیفه مغز، تفسیر اطلاعات رسیده از طریق حواس بدن و شناسایی پاسخ مناسب است. پستاندارها چه نیازی دارند که باید مغز بزرگتری داشته باشند؟
بغضی از رفتارهای جانوران توسط ژنهای آنها معین میشود، درست مانند ویژگی های فیزیکی شان. این رفتارها را رفتارهای "غریزی" مینامیم.
این نوع کارها برای ادامه حیات در کودکی ضروری است، چون به حیوان کمک میکند که خطر و غذا را بشناسد. اما حیوانات باید قادر باشند که به تدریج یاد بگیرند و تجربیات خود را افزایش دهند. فقط در این صورت است که میتوانند خود را با شرایط مختلف وفق دهند. این دسته از رفتارها را که با گذشت زمان و در اثر یادگیری شکل میگیرند، "رفتارهای اکتسابی" مینامیم.
حتی حشرات هم میتوانند کارهای جدید یاد بگیرند. مثلاً پروانهها به طور غزیزی به سمت گلهای رنگی خاص کشیده میشوند. اما قادرند با توجه به شرایط محیطی به سرعت تغییر پیدا کنند. اگر پروانه ای نتواند یاد بگیرد که از گلهای دیگر نیز استفاده کند، وقتی گلی با رنگ مورد نظر او یافت نشود، خواهد مرد.
اما همه حیوانات شانس یادگیری یکسانی ندارند. بچه هایی که مجبورند از همان ابتدا روی پای خود بایستند، باید در هنگام تولد توانایی های بیشتری داشته باشند. یعنی بخشی از فعالیت های آنها از پیش برنامه ریزی شده است، مثلاً بدون هیچگونه تجربه قبلی قادرند هم نوعان خود را بشناسند. ولی وقتی والدین از فرزندان خود مراقبت کنند، بچهها نه تنها میتوانند هم نوعان خود را ببینند و رفتارهای آنها را بیاموزند، بلکه حتی فرصت دارند تا از راه آزمون و خطا بیشتر و بیشتر یاد بگیرند.