نیای مشترک ما با شامپانزه ها
امتیاز دهید
ریچارد داوکینز میگوید با استفاده از شواهد مولکولی و ژنتیکی می دانیم نیای مشترک ما و شامپانزه ها چیزی در حدود پنج تا هفت میلیون سال پیش در آفریقا زندگی میکرده است. یعنی حدود نیم میلیون نسل پیش، که از نظر فرگشتی زمان زیادی به شمار نمیرود… فرض کنید شما در ساحل اقیانوس هند در جنوب سومالی رو به سمت شمال بایستید و با دست چپ، دست راست مادرتان را بگیرید. به همین شکل مادرتان هم دست مادرش یعنی دست مادربزرگ شما را بگیرد؛ مادربزرگ شما هم دست مادرش را بگیرد و این زنجیره همینطور به سمت غرب امتداد یابد؛ این زنجیره راهش را از کرانهٔ اقیانوس هند به سوی بوته زارهای نواحی مرزی کنیا ادامه میدهد. فکر میکنید چه قدر باید به راهمان ادامه دهیم تا به جد مشترکمان با شامپانزه ها برسیم؟ این مسیر به طرز شگفت آوری کوتاه است. اگر برای هر شخص یک متر جا در نظر بگیریم، ما در کمتر از پانصد کیلومتری ساحل به جدّ مشترکمان با شامپانزهها میرسیم.
هیچ رده بندی طبیعی وجود ندارد که شامپانزهها، گوریلها و اورانگوتانها را شامل شود ولی انسانها را مستثنی سازد. نیای مشترک ما انسانها با شامپانزهها و گوریلها بسیار نزدیکتر [متأخرتر] از نیای مشترک آنها با ایپهای آسیایی - اورانگوتان و گیبون - است.
اشکال کار در آنجاست که ما به اشتباه گونه ها را به صورت ناپیوسته و منفصل تقسیمبندی میکنیم. از دیدگاه فرگشتی در حیات، «میانی»ها وجود دارند ولی ما معمولاً برای سهولت در نامگذاری علمی گونههای زنده میگوییم که این گونههای میانی منقرض شدهاند؛ گفتم معمولاً، ولی همیشه اینطور نیست.
پروفسور ریچارد داوکینز، دانشمندی زیست شناس است که آثار بسیاری در زمینه ((فرگشت یا همان تکامل زیستی)) ارائه کرده است.
در این نوشتار قصد داریم معنای بعضی مفاهیم زیست شناسی فرگشتی را بیشتر بشکافیم. برای مثال توضیح دهیم،
شواهد مولکولی یعنی چه؟
نیای مشترک یعنی چه؟
گونه های میانی (انتقالی یا transitional) یعنی چه؟
ایپ ها (ape) چه حیواناتی هستند؟
در این اثر با استفاده از عکس ها، توضیحات و نمودارهای زیست شناسی، ((مفهوم کلی تکامل و به ویژه شواهد تکامل انسان)) را به زبان ساده بررسی کردهایم.
در این کتاب با کاربرد نظریه تکامل در زیستشناسی مدرن بیش از پیش آشنا می شوید و پی می برید همانطور که انیشتین پدر فیزیک مدرن است؛ داروین پدر زیست شناسی مدرن است. زیرا اگر زیستشناسی مدرن را همچون درخت بدانید تنه این درخت نظریه تکامل است و اگر سابق بر این تکامل بیشتر بر شواهد فسیلی تکیه داشته است امروزه بیشتر بر شواهد ژنتیکی و مولکولی تکیه دارد. در واقع به زبان ساده اساس زیستشناسی مدرن، نظریه تکامل و اساس نظریه تکامل، ژنتیک است. شما را به خواندن این کتاب دعوت میکنم.
//
بیشتر
هیچ رده بندی طبیعی وجود ندارد که شامپانزهها، گوریلها و اورانگوتانها را شامل شود ولی انسانها را مستثنی سازد. نیای مشترک ما انسانها با شامپانزهها و گوریلها بسیار نزدیکتر [متأخرتر] از نیای مشترک آنها با ایپهای آسیایی - اورانگوتان و گیبون - است.
اشکال کار در آنجاست که ما به اشتباه گونه ها را به صورت ناپیوسته و منفصل تقسیمبندی میکنیم. از دیدگاه فرگشتی در حیات، «میانی»ها وجود دارند ولی ما معمولاً برای سهولت در نامگذاری علمی گونههای زنده میگوییم که این گونههای میانی منقرض شدهاند؛ گفتم معمولاً، ولی همیشه اینطور نیست.
پروفسور ریچارد داوکینز، دانشمندی زیست شناس است که آثار بسیاری در زمینه ((فرگشت یا همان تکامل زیستی)) ارائه کرده است.
در این نوشتار قصد داریم معنای بعضی مفاهیم زیست شناسی فرگشتی را بیشتر بشکافیم. برای مثال توضیح دهیم،
شواهد مولکولی یعنی چه؟
نیای مشترک یعنی چه؟
گونه های میانی (انتقالی یا transitional) یعنی چه؟
ایپ ها (ape) چه حیواناتی هستند؟
در این اثر با استفاده از عکس ها، توضیحات و نمودارهای زیست شناسی، ((مفهوم کلی تکامل و به ویژه شواهد تکامل انسان)) را به زبان ساده بررسی کردهایم.
در این کتاب با کاربرد نظریه تکامل در زیستشناسی مدرن بیش از پیش آشنا می شوید و پی می برید همانطور که انیشتین پدر فیزیک مدرن است؛ داروین پدر زیست شناسی مدرن است. زیرا اگر زیستشناسی مدرن را همچون درخت بدانید تنه این درخت نظریه تکامل است و اگر سابق بر این تکامل بیشتر بر شواهد فسیلی تکیه داشته است امروزه بیشتر بر شواهد ژنتیکی و مولکولی تکیه دارد. در واقع به زبان ساده اساس زیستشناسی مدرن، نظریه تکامل و اساس نظریه تکامل، ژنتیک است. شما را به خواندن این کتاب دعوت میکنم.
//
آپلود شده توسط:
Hoshyar
1389/07/10
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نیای مشترک ما با شامپانزه ها
فرمودید:
"قانون بقای ماده میگوید جهان نه به وجود آمده و نه از بین میرود. بلکه آنچه اتفاق می افتد تنها تبدیل و تحول است ( نه خلق و محو ).."
شما می گوئید که جهان نه بوجود آمده و نه از بین می رود اما علم چیز دیگری می گوید.
یک سطح فرضی در اطراف سطح خارجی جهان در لحظه آغاز تصور کنید. (اندازه جهان در آغاز به اندازه یک شن بوده است). در نظر بگیرید که این سطح فرضی همچون بادکنکی متناسب با انبساط جهان افزایش یابد. در ترمودینامیک به این سطح فرضی: حجم کنترل می گویند. قانون بقای ماده می گوید تفاضل جرمهای ورودی و خروجی به حجم کنترل برابر است با تغییر جرم در داخل حجم کنترل. (ترمودینامیک سنجل -ص 246) (ما انسان ها هیچ وقت نی توانیم این مرز را از بیرون ببینیم چون درون این مرز هستیم و این مرز در حال انبساط با سرعت زیاد می باشد )
معنی دیگر آن این است که جرم موجود در این حجم کنترل نه از بین می رود و نه بوجود می آید بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل می شود. از طرف دیگر جرم و انرژی می توانند طبق قانون معرف اینشتاین به هم تبدیل شوند.
بیگ بنگ می گوید جهان بوجود آمده و بیگ گرانچ می گوید که این جهان روزی هم از بین می رود (قیامت : بزرگ شدن خورشید و بلعیدن سایر سیارات و متمرکز شدن آن در حجم بسیار کوچک)- بدیهی است که مجموع جرم موجود در حجم کنترل از لحظه ای که به کوچکی یک شن بوده تا افزایش آن و دوباره فروپاشش و کوچک شدن آن تغییر نمی کند.
اما در این ایجاد و از بین رفتن : زمین روزی نبوده و بوجود آمده و روزی هم از بین می رود. و ما روزی نیوده ایم و روزی ایجاد شده ایم و روزی میمیریم و روزی زنده می شویم . یعنی تغییر از حالتی به حالت دیگر اما مجموع جرم های موجود در این حجم کنترل ثابت است. فقط تبدیل حالت از ماده به انرژی و تبدیل انرژی به ماده می باشد.
فرمودید:
جهان (نامحدود) = ماده و انرژی (محدود) + خلاء (نامحدود)
محدود بودن جهان که خیلی واضح است. چگونه جهانی محدود به اندازه یک شن (لحظه بیگ بنگ) به جهانی نامحدود تبدیل شده است! آنچه از لحظه آغاز و بیگ بنگ اتفاق افتاده است بزرگ شدن این جهان (انبساط جهان) با همان جرم ثابت اولیه و در نتیجه کاهش چگالیست. دقت کنید مثل باد شدن یک بادکنک. بدیهی است که مرز خارجی جهان در یک ثانیه قبل با الان یکی نیست و ثانیه بعد نیز این مرز بیشتر می شود. و اگر جهان در لحظه کنونی نامحدود است پس چگونه در حال انبساط است!
نظزتونو جلب می کنم به خبری که چند وقت پیش درباره حلقه مفقوده سر زبونا افتاد:
حدود یک سال پیش خبر کشف یک فسیل زیبای ۴۷ میلیون ساله که نام مستعار آن را «آیدا» گذاشتند سر و صدای زیادی به پا کرد. و شما هم خبر آن را در نارنجی خواندید. اعتقاد بر این بود که این فسیل حلقه گمشده نظریه تکامل داروین است و در واقع جد انسان محسوب می شود. به همین دلیل نام کامل آن را داروینیوس گذاشتند. شگفتی ایجاد شده بر سر این فسیل به حدی بود که روزنامه گاردین آن را به لیست عجایب دنیا اضافه کرد و آن را هشتمین مورد نام گذاری کرد.
طی این مدت بعد از کشف فسیل دو تیم مستقل علمی روی آن کار کرده و سرانجام نتایج تحقیقات که در مجله Human Evolution منتشر شده نشان می دهد که این فسیل به احتمال بسیار قوی جد انسان نیست. آقای کریس کرک انسان شناس دانشگاه تگزاس می گوید که بررسی ها نشان می دهد که این فسیل متعلق به پریمات هایی از نوع wet nose است که شامل انسان ها نمی شود و در واقع به دسته لمورها تعلق دارد. در حالی که قبلا ادعا شده بود این فسیل از دسته dry nose است که احتمالا جد انسان را تشکیل می دهند.
تمام این ماجراها سبب شده که انتقادهای مختلفی نسبت به جار و جنجال های رسانه ای بر سر کشف این فسیل به وجود بیاید. چرا که برخی محققان اعتقاد دارند که نباید قبل از بررسی های لازم علمی، در مورد این کشف اینقدر بزرگنمایی می شود
بنده هم گفتم که دین با نظریه تکامل مشکلی نداره و فقط در مورد بشر هستش که میگه خدا همینجور(منظور حالت کلیه یعنی با شعور و دارای توانایی تفکرو...)اونو ساخته.مثال از گفتگوی فرشتگان با خدا در قرآن رو هم آوردم.درباره احتمال شباهت بشر فعلی با مثلا جد شامپانزه های امروزی.و اینکه شباهت ژنتیکی در دنیایی که همه از یه شرایط اقلیمی و مواد معدنی محدود استفاده میکنن چیز عجیبی نیست>:-(:-(:-(
پاسخگویی به شما بر عهده ساواروشکاست اما چون نرفته ام همین چند نکته را داشته باش:
1- چون ژنوم انسانی بسیار شبیه به ژنوم شامپانزه است. نیای مشترک نزدیک دارند ( 5 الی 7 میلیون سال پیش)
2- چون ژنوم همین انسان شباهتش به ژنوم گوریل کمتر از شباهتش به ژنوم شامپانزه است؛ مشخص میشود نیای مشترک انسان و گوریل قدیمی تر است ( مربوط به 8 الی 9 میلیون سال پیش).
این مطالب در اواسط و اواخر همین کتاب با جدول و نمودار مخصوص خودش مشخص شده است.
3- شباهت ژنوم انسان به ژنوم موش بسیار بسیار کمتر از شباهت انسان به ژنوم شامپانزه و گوریل است. و در نتیجه نیای مشترک این دو گونه ( انسان و موش) به میلیونها سال قبلتر از آنچه در موارد بالا گفته شد برمیگردد. که به معنای نیای مشترک برای پستانداران است. زیرا موش و انسان هر دو پستاندار هستند. اما مسلماً نسبت خانوادگی میان انسان و میمون بسیار نزدیکتر است تا نسبت خانوادگی میان انسان و موش...
شما اگر کتاب مربوطه را با دقت بخوانید و مسائل آنرا به دقت درک کنید هرگز چنین سؤالی را که نشان از عدم درک اصولی نظریه تکامل است نمی پرسید.
از ساواروشکای عزیز برای توضیحات تکمیلی که خواهند داد. پیشاپیش متشکرم. ساواروشکای عزیز موضوع را برای دوستان بیشتر باز کن.
خدا هستی رو بر اساس نظم آفریده و خودش در قرآن بارها از کسانی که در پدیده ها تعمق و تفکر میکنن به نیکی یاد کرده. به نظر من بیگ بنگ یا نظریات دیگه منکر وجود خدا نمیشن.بلکه خودشون دلیل وجود یه مغز متفکرن که با حکمت بی نهایتش دنیا رو بوجود آورده و قدم به قدم واسه هستی برنامه داشته.چون اگه برنامه ای نبود تا حالا این میلیاردها ستاره و سیاره و... نمی تونستن در مداراتشون بدون مشکل عمده بچرخن . خیلی چیزای دیگه که خودتون اطرافتون می بینین:-(:-(
در مورد تکامل هم این موضوع با دین تضادی نداره جز در مورد بشر که دین میگه خدا اونو آفرید (یعنی سوای بحث تکامل) ودر قرآن اومده که فرشته ها به خدا میگن:آیا بشری میسازی که در زمین فساد کنه؟و خدا جواب میده من چیزی میدونم که شما نمیدونید. و این سوال میتونه ثابت کنه قبل از آدم نیز موجوداتی شبیه به آدم بودن و در زمین فساد کردن و اون موجودات انسان کنونی نبودن.در مورد ژنتیک هم نمیشه گفت چون ژن انسانی شبیه به ژن شامپانزه هاست .چون ژن انسانی به ژن موش و هامستر هم شبیه هست (به همین دلیل در آزمایشگاهها جهت تستهای دارویی ازشون استفاده میشه) و این دلیل این نیست که انسان به موش و هامستر هم نیای مشترک داره!!!:-(:-(:-(
1-بحث اثبات وجود خدا، یک بحث فلسفی است و نه علمی، زیرا از آنجا که معتقدان به وجود خداوند اعتقاد دارند که خدا موجودی غیرمادی و حاکم بر این جهان میباشد، بمعنای آنست که اورا از دسترس علوم تجربی که بر اساس مشاهدات و آزمون استوار است دور نگهمیدارند. معنای دیگر این سخن آنست که از نظریه های علمی نه میتوان به انکار و نه تائید خدا رسید. همانطور که قبلا" چند بار اشاره کرده بودم علوم تجربی بدنبال اثبات یا انکار خدا نیستند، بلکه هدف علوم تجربی شناخت هر چه بهتر جهان و کشف قوانین حاکم بر آن میباشد. حال بر عهده خواننده است که اظهارات و نوشته های کتب مذهبی و اعتقادات دینی خویش در این مورد را با نتایج علوم مدرن مقایسه کرده و درستی یا نادرستی آنها را محک بزند
2-علت تقابلهای علوم تجربی با مذاهب اکثرا" عبارات مذهبی است که در حیطه علوم تجربی بوده است و با پیشرفت علم نادرستی آنها آشکار شده است و الا معمولا" علوم تجربی بدلیل ماهیت "تجربی" خود از اظهار نظر در مورد متافیزیک خودداری کرده است. مثلا" علت مخالفت کلیسا با کپرنیک یا گالیله مبنی بر مرکزیت خورشید و حرکت زمین بدور آن، این بود که در کتب مذهبی آنها اشاره شده بود که حضرت عیسی با حرکت دستی به خورشید فرمان داد تا بایستد، به همین دلیل اظهارات گالیله را مخالف این روایت و کفر میپنداشتند (مشابه این روایت را نیز شیعه دارد که میگوید حضرت علی چون نمازش در جنگ قضا میشد به خورشید فرمان داد تا بایستد تا ایشان قبل از غروب آفتاب نمازش را بخواند)، یا داستان "شق القمر" واعتقاد به نصف کردن کره ماه توسط شمشیر حضرت محمد، که با پیشرفت علم خطا بودن این باورها به اثبات رسید.
حال علم، اطلاع انسان از جهان اطرافش را تا لحظه بیگ بنگ به عقب برده است. اینکه جهان آغازی داشته است؟ خود بخود بوجود آمده است یا نیاز به خالقی است؟ آیا قبل از بیگ بنگ جهان دیگری بوده است؟ و یا اعتقاد به جهانهای موازی!، همه بحثهای فلسفی است که میتواند از نتایج نظریه های علمی استفاده کند و الا بحث وجود خدا یک بحث علمی نیست.
من سعی میکنم در آینده کمی در مورد نظریه های "احتمال وجود جهانهای موازی"، "احتمال وجود جهان هایی قبل از وقوع بیگ بنگ" ، و چگونگی "نامحدود بودن جهان با وجود محدود بودن ماده و انرژی" و همچنین "تعریف خلاء و تعریف فضا" و همچنین تئوریهایی درمورد پایان جهان داشته باشم.
من سعی کردم طبق قولی که به دوست خوبم آقای هوشیار دادم از ورود به بحثهای متافیزیکی خودداری کنم تا دیدگاههای ذیل کتب علمی به سایت حوزه تبدیل نشود، چیزی که مورد مورد نظر اینجانب نیز نیست.
پس اگر کلیت جهان را در نظر بگیریم؛ شامل ماده و خلاء است. ماده اش معین و محدود است اما خلاء آن نامحدود است و کسی ثابت نکرده است به انتهای جهان رسیده و دست به دیوار پایانی خلاء زده است و گفته است، سُک سُک!! بنابراین جهان از نظر ماده محدود و از نظر خلاء ( که ماده نیست و ماده را در بر میگیرد و فضای بین مواد را پر میکند) نامحدود است. پس در یک کلام جهان سیستم بسته نیست. و اندرونی و بیرونی ندارد. و کسی هم از بیرون آن را نمی پاید؛ چون همانطور که گفتم بیرونی برای آن وجود ندارد. حالا اگر کسانی تمایل دارند با توسل به اعتقادات بیرون از عالم هستی ( یعنی جایی که عملاً وجود ندارد) جایی را متصور شوند اختیار خودشان است و آزاد هستند که چنین بیندیشند.
3- تعجب میکنم شما چطور فیزیک را به قیامت ربطش میدهید! در هیچ جای فیزیک نگفته اند روزی ستاره ها به روی زمین فرو میریزند زیرا ستاره ها اندازه خورشید هستند و اگر یک کدام روی زمین بیفتد کافی است نیازی نیست که ستاره ها با هم فرو بریزند!! این به خاطر علم کم آنزمان بوده است که فکر میکردند ستاره ها مثل قندیل از سقف آسمان آویزان شده اند و چند تایی می توانند روی زمین بریزند!! گویا ابعاد اجرام آسمانیی آنزمان زیاد دستشان نبوده است!
همینطور معاد جسمانی هیچ ربطی به اصل بقای ماده ندارد!! چرا؟! چون در معاد یا بازگشت جسمانی میگویند شخص عیناً و دقیقاً با جسم خودش در قیامت محشور میشود و این عملاً غیرعقلی است! نه بخاطر بحث امکان حشر، بلکه به این خاطر که جسم من بعد از مرگ خاک میشود و خاک گیاه میشود و گیاه را انسان دیگری میخورد. و آنچه سابق جسم من بود امروز جسم اوست!! پس این جزء ماده معلوم نیست که دقیقاً مال کدام یک از دو جسم است! مال صاحب اولش یا صاحب دومش!! مسلماً در عرض 300 سال 5 صاحب دیگر هم عوض خواهد کرد. پس امکان پیدایش مجدد با جسم دقیق خودش به کمک گردآوری مواد به فرمان ذات اقدس وجود ندارد؛ که اگر این بود یک مولکول آهن که از خوردن اسفناج وارد خون من شده؛ و بعد از مردن من به خاک برمیگردد و وارد درخت انار میشود و سپس از طریق خوردن انار وارد خون شخص دیگری میشود عملاً بلاتکلیف میماند و روز حشر معلوم نیست که این مولکول آهن به کدام جسم انسانی تعلق دارد!! این فقط یک مثال بود. مواد در طبیعت انحصاری و اختصاصی من و گاو و درخت و لیلا و زری نیستند بلکه دائم پاس داده میشوند و تغییر وضعیت میدهند. پس اگر زری و لیلا بخواهند با جسم خودشان محشور شوند بینشان باید دعوا بشود چون گوشت زری یکروز شده است گوشت لیلا
من میدانم که شما یک مسلمان هستی چون به معاد جسمانی اشاره میکنی پس بگذار جوابت را با اصطلاحات خودت بدهم:
1- قانون بقای ماده میگوید جهان نه به وجود آمده و نه از بین میرود. بلکه آنچه اتفاق می افتد تنها تبدیل و تحول است ( نه خلق و محو ).. اگر یعضی بیخدایان بیسواد یا حتی بعضی باخدایان بیسواد گمان میکردند جهان از همان اول این شکلی بوده است و هیچ تغییر و تحولی را نمیپذیرد این مشکل بیخدایان باسواد امروز نیست! امروز بیخدایان اینقدر شعور دارند که ماده و انرژی دو روی یک سکه هستند و این دو هرگز خلق نمیشوند و نابود نمیشوند؛ بلکه تنها تغییر و تبدیل و تحول میپذیرند و از شکلی به شکل دیگر در می آیند.
2- شما از کجا میدانید جهان یک سیستم بسته است!؟ من کار ندارم که این اصطلاح را کدام دانشمند یا دانشمندان به کار میبرند یا قبول دارند. من بعنوان یک انسان عادی نظر خود را میدهم و نظرم این است که جهان یک سیستم بسته نیست. شما لابد با توجه به اینکه ناسا فلان عکس را از دورنمای جهان هستی نشان میدهد میگویید جهان سیستم بسته است. اما آیا خود ناسا اعلام کرده است که ما به ته جهان رسیدیم و به دیوار خوردیم و فهمیدیم جهان بسته است!!؟؟
وقتی شما به اشتباه میگویید جهان بسته است؛ دیگران فکر میکنند بیرون از این سیستم بسته ( کیسه جهان!) یک پیرمرد دارد از بیرون داخل سیستم را نگاه میکند و اسم آن پیرمرد خداست!! نه عزیزم! جهان سیستم بسته به معنای دارای انتها و مرز مشخص نیست و هیچ دانشمندی چنین چیزی را ثابت نکرده است که جهان سیستم بسته و محدود است و هیچکس هم نگفته بیرون جهان را دیده است که بتواند در مورد بسته بودن جهان قضاوت کند و این ذهنیت را ناخودآگاه تلقین کند که بیرون از جهان هم جایی وجود دارد که لابد ماورای جهان هستی و جایگاه ملکوت است!! جهان نه شروع دارد نه پایان و اصلاً هم بسته نیست. بیگ بنگ یعنی انفجار بزرگ؛ و نمیگوید قبل از انفجار توده اولیه وجود نداشته. این توده اولیه وجود داشته... دانشمندان زمان انفجار را 14 میلیارد سال پیش تخمین زده اند. اما زمان این را تخمین نزده اند که این توده اولیه از کی وجود داشته است؟! از کی وجود داشته؟! اجزای تشکیل دهنده این توده متراکم اولیه از بینهایت قبل از انفجار هم وجود داشته اما در 14 میلیارد سال قبل به درجه ای از انقباض رسیده است که منفجر شده است... چه کسی تخمین زده است اجزای توده اولیه از چه زمان ایجاد شده اند!؟ پس ما شروع و آغازی برای توده اولیه نداشته ایم. پس توده اولیه و ماده و انرژی خام جهان، حادث و ایجاد نشده است بلکه ازلی است. و مواد تشکیل دهنده جهان نه تنها ازلی بلکه ابدی اند و تنها تغییر شکل و حالت میدهند.
اما متأسفانه مذاهب دائم اصرار دارند به گوش مردم فرو کنند که جهان ازلی-ابدی نیست بلکه جهان ماده آغاز و پایان دارد و آغاز و پایان آن دست خداست! وقتی هم که دستشان از آغاز و پایان کوتاه میشود ؛ به تغییر و تحول میچسبند. و میگویند حالا که از نظر علمی و عقلی چگالی ماده ثابت است و آغاز و پایان ندارد پس لا اقل برای بیکار نماندن خدا بیاییم و تغییر و تحوا ماده را به خدا تفویض بکنبم. حالا که نمی توانیم بگوییم خدا ماده را از عدم آورده و به عدم میبرد بیاییم بگوییم خداست که ماده را از شکلی به شکل دیگر در می آورد...