حکایات و خانواده سرباز
نویسنده:
نیما یوشیج
امتیاز دهید
مجموعه شعر نو
علی اسفندیاری یا علی نوری مشهور به نیما یوشیج (زاده ۲۱ آبان ۱۲۷۴خورشیدی در دهکده یوش استان مازندران - درگذشت ۱۳ دی ۱۳۳۸خورشیدی در شمیران تهران) شاعر معاصر ایرانی است. وی بنیانگذار شعر نو فارسی است. نیما پوشیج با مجموعه تأثیرگذار افسانه که مانیفست شعر نو فارسی بود، در فضای راکد شعر ایران انقلابی به پا کرد. نیما آگاهانه تمام بنیاد ها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید. شعر نو عنوانی بود که خود نیما بر هنر خویش نهاده بود. تمام جریانهای اصلی شعر معاصر فارسی مدیون این انقلاب و تحولی هستند که نیما مبدع آن بود.
بیشتر
علی اسفندیاری یا علی نوری مشهور به نیما یوشیج (زاده ۲۱ آبان ۱۲۷۴خورشیدی در دهکده یوش استان مازندران - درگذشت ۱۳ دی ۱۳۳۸خورشیدی در شمیران تهران) شاعر معاصر ایرانی است. وی بنیانگذار شعر نو فارسی است. نیما پوشیج با مجموعه تأثیرگذار افسانه که مانیفست شعر نو فارسی بود، در فضای راکد شعر ایران انقلابی به پا کرد. نیما آگاهانه تمام بنیاد ها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید. شعر نو عنوانی بود که خود نیما بر هنر خویش نهاده بود. تمام جریانهای اصلی شعر معاصر فارسی مدیون این انقلاب و تحولی هستند که نیما مبدع آن بود.
آپلود شده توسط:
hamid
1387/07/03
دیدگاههای کتاب الکترونیکی حکایات و خانواده سرباز
چقدر حمیدی شیرازی خون به دلش کرد اما عاقبت شد پدر شعر نو!!!!8-)8-)8-)
و با سپاس فراوان
خیلی متشکّرم
و این سروده ناقابل از این حقیر به پشگاه آن بزرگ شاعر جاودانی :
پروانه کجا و کرم بی بال -------------
روزی نظرم به رودی افتاد
از دیدن آن پند استاد
گُل کرد به باغ خاطراتم
بشکفت به ذهن این نکاتم
در زندگی ما چو رود آبیم
بربستر خاک می خرامیم
رودی که زچشمه ای زکوهی
می جوشد و می رود به سویی
در اول راه کودکانه
گیرد زهر کسی بهانه
تا چند قدم که راه پیمود
یک چند ورقی سیاه بنمود
جون شیر ژیان می خروشد
بر عالمی فخر می فروشد
برعطر بنفشه های نوخیز
برسوسن و زنبق دلاویز
از بلبل نغمه خوان گلزار
تا لاله ی سرخ دشت ایثار
بر هر چه که در برابر اوست
وقعی ننهد ز دشمن و دوست
در عهد شباب فکر حال است
مدهوش زباده ی خیال است
پُر شور و نشاط و چست و چالاک
در دشت جنون دلیر و بی باک
وقتی که ز کوه ها گذر کرد
از جنگل و جلگه ها سفر کرد
فرجام رسد به کوره راهی
پُرپیچ و خم و گریز گاهی
آن جا که دگر نه شور و مستی است
نه غلغله و نشاط هستس است
آن جا که دگر نه جای خفتن
نه فرصت گفتن و شنفتن
زان رود زلال و پاک و آبی
آلودگی است و پیچ و تابی
آن رودخموش و فکر فردا
اندر پی یک نوای زیبا
آن جا که رسد به آخر راه
درمانده و زردو زار ناگاه
آوای خوشی به گوشش آید
آن رود از آن به هوش آید
بیند که نوای خوش ز دریاست
آمد به همان سرا کز آنجاست
آن رود چو کودکی خرامان
خیزد به سرای خود شتابان
هر رود رهش به سوی دریاست
ما را به سوی خدای یکتاست
بر هر چه نگاه کردم ای دوست
دیدم رد پای قامت اوست
هر دل که غصّه خسته دیدم
از شوق فرو نشسته دیدم
اندر پس هر سکوت و دیوار
توفان به کمین نشسته پندار
در باغ اگر گلی بفرسود
فرسود و به برگ و شاخه افزود
چون کرم درون پیله خفته
در حال تکاملیم نهفته
آن دم که شویم ز خواب بیدار
یک نوع دگر شویم پدیدار
پروانه کجا و کرم بی بال
فرق است میان پخته و کال
سر باز زدن ز یار عار است
عاری که به تن تلی غبار است
در قایقش این چکامه می خواند
پیری که به سوی خانه می راند
ما خسته ز پیچ و تاب راهیم
سرگشته به دشت و روسیاهیم
همبستر خاک و صبح پاکیم
جاری به نهاد نخل و تاکیم
همزاد سپیده ایم و شبنم
همدرد شقایقیم کماکم
بااشک یتیم آشناییم
همراه فغان و درد و آهیم
همسایه ی فقر و بی پناهی
همخانه ی نخوت و تباهی
آماده ی هجرتیم از این فرش
مشتاق سریر و سدره و عرش
دلبسته به رویشی دوباره
تا اوج ، فراتر از ستاره
ما را مَثَل آفتاب و ماه است
بی روی گُلش شبی سیاه است
گُل را تو ز خلسه گاه مهتاب
دریاب نسیم صبح دریاب !
***********