جاسوسه آلمان در ایران
نویسنده:
رکس ادمز
مترجم:
محمدعلی شیرازی
امتیاز دهید
ملاقات جاسوسه زیبا با امام جمعه شیراز ...!
معاشقه او با روسای قبائل جنوب ...!
عملیات خارق العاده جاسوسان انگلیس و آلمان در هندوستان و افغان و ایران!!!
از متن کتاب:
صندلیهای مهمانه (تاج محل) از بیگانگانیکه از (بمبئی) برای رفع عطش خود آمده بودند، اشغال شده بود. بعد از ظهر یکی از روزهای ژانویه سال ۱۹۱۸ بود.
کاپیتن هیو میللر که از افراد لشگر شانزدهم بلوچستان بود بتنهایی میزی را اشغال کرده و با آرامی و تانی شرابی را که یکی از کارمونهای هندی برایش آورده بود می نوشید.
در این موقع صدای خنده شیرین دختر جوانی که بر سر میز مجاور نشسته بود، شنیده شد. این دختر فتّان و زیبا تنها نبود، بلکه همراه مردی بود، از لباس آنمرد معلوم می شد که وی ناخدای یکی از کشتیهای تجارتی می باشد. میللر خیره بدختر نگاه کرد، پیش از بیست و چهار سال از عمر دختر نمی گذشت، چشمان درشت و آبی گیرائی داشت، چهره اش خیلی زیبا و فتّان بود. نشاط جوانی از سر و رویش می بارید. میللر شنید که ناخدا بدختر چنین می گوید:
- آری کشتی من (سیلان) امواج متلاطم دریا را می شکافت و پیش میرفت و بیش از سه ساعت مسافت به دماغه (کولومبو) نداشتیم ولی یک مرتبه ناوشکن دشمن سر راه بر ما گرفت. من همینکه خطر را نزدیک دیدم، مسیر کشتی را تغییر دادم، ولی ناوشکن دشمن (آمدن) با سرعت خارق العاده در مدت کوتاهی خود را با رسانید و از صد متری ناخدای کشتی آمدن با بوق ما را مخاطب قرارداده و امر بایستادن نمود و فقط پنج دقیقه بما مهلت داد که سر نشیان کشتی را پیاده کنیم...
معاشقه او با روسای قبائل جنوب ...!
عملیات خارق العاده جاسوسان انگلیس و آلمان در هندوستان و افغان و ایران!!!
از متن کتاب:
صندلیهای مهمانه (تاج محل) از بیگانگانیکه از (بمبئی) برای رفع عطش خود آمده بودند، اشغال شده بود. بعد از ظهر یکی از روزهای ژانویه سال ۱۹۱۸ بود.
کاپیتن هیو میللر که از افراد لشگر شانزدهم بلوچستان بود بتنهایی میزی را اشغال کرده و با آرامی و تانی شرابی را که یکی از کارمونهای هندی برایش آورده بود می نوشید.
در این موقع صدای خنده شیرین دختر جوانی که بر سر میز مجاور نشسته بود، شنیده شد. این دختر فتّان و زیبا تنها نبود، بلکه همراه مردی بود، از لباس آنمرد معلوم می شد که وی ناخدای یکی از کشتیهای تجارتی می باشد. میللر خیره بدختر نگاه کرد، پیش از بیست و چهار سال از عمر دختر نمی گذشت، چشمان درشت و آبی گیرائی داشت، چهره اش خیلی زیبا و فتّان بود. نشاط جوانی از سر و رویش می بارید. میللر شنید که ناخدا بدختر چنین می گوید:
- آری کشتی من (سیلان) امواج متلاطم دریا را می شکافت و پیش میرفت و بیش از سه ساعت مسافت به دماغه (کولومبو) نداشتیم ولی یک مرتبه ناوشکن دشمن سر راه بر ما گرفت. من همینکه خطر را نزدیک دیدم، مسیر کشتی را تغییر دادم، ولی ناوشکن دشمن (آمدن) با سرعت خارق العاده در مدت کوتاهی خود را با رسانید و از صد متری ناخدای کشتی آمدن با بوق ما را مخاطب قرارداده و امر بایستادن نمود و فقط پنج دقیقه بما مهلت داد که سر نشیان کشتی را پیاده کنیم...
آپلود شده توسط:
کته کتاب
1404/10/09
دیدگاههای کتاب الکترونیکی جاسوسه آلمان در ایران