نمایشنامه سقوط از اسب سیاه
نویسنده:
اکبر یادگاری
امتیاز دهید
از متن کتاب:
صحنه اول:
(تاریکی شب است. دوتن از نگهبانان کاخ بر یک بلندی بالای پله ها با مشعلهایشان مشغول پاس هستند.)
اولی: ببین، از نگهبانی پائین با مشعل علامت می دهند.
دومی: (خمیازه می کشد) چه خبر شده که پاس نیمه شب به کسی اجازه ورود به کاخ را می دهد؟
اولی: پیک است.
دومی: این چه خبریست که اینهمه با شتاب؟
اولی: ببین بر پشت اسب چموشش خم شده و از پله های اسب رو به اینجا می تازد!
دومی: به هورمزد باید تمام سکایا قاتلان کورش بزرگ را به بند کشیده باشند که اینگونه شتابزده خبر می آورند.
اولی: ها، روی پاگرد پله ها جلویش را گرفتند.
دومی: سوار کار ماهریست، اسبش را چگونه بر دو پا روی سنگفرش می رقصاند. باید کسی باشد.
اولی: آهای سوار، اسبت را همانجا تحویل بده تا برگردانند. مشعلت راهم واگذار، مگر نمی بینی کاخ تا سپیده دمان غرق نور مشعلهای شاهیست؟...
صحنه اول:
(تاریکی شب است. دوتن از نگهبانان کاخ بر یک بلندی بالای پله ها با مشعلهایشان مشغول پاس هستند.)
اولی: ببین، از نگهبانی پائین با مشعل علامت می دهند.
دومی: (خمیازه می کشد) چه خبر شده که پاس نیمه شب به کسی اجازه ورود به کاخ را می دهد؟
اولی: پیک است.
دومی: این چه خبریست که اینهمه با شتاب؟
اولی: ببین بر پشت اسب چموشش خم شده و از پله های اسب رو به اینجا می تازد!
دومی: به هورمزد باید تمام سکایا قاتلان کورش بزرگ را به بند کشیده باشند که اینگونه شتابزده خبر می آورند.
اولی: ها، روی پاگرد پله ها جلویش را گرفتند.
دومی: سوار کار ماهریست، اسبش را چگونه بر دو پا روی سنگفرش می رقصاند. باید کسی باشد.
اولی: آهای سوار، اسبت را همانجا تحویل بده تا برگردانند. مشعلت راهم واگذار، مگر نمی بینی کاخ تا سپیده دمان غرق نور مشعلهای شاهیست؟...
آپلود شده توسط:
Faryadesokoot
1404/10/06
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نمایشنامه سقوط از اسب سیاه