نمایشنامه حسین بن منصور حلاج
نویسنده:
اکبر یادگاری
امتیاز دهید
برگرفته از متن کتاب:
صحنه اول؛
«زندانیان برهنه و نیمه جان در تورهایی از سقف آویزانند. صدای مبهم شلاق زدن و ناله های درهمی شنیده می شود و پچ پچه هایی که حسین را از هر طرف به نام می خوانند.»
حسین: تو کیستی کز دیاری چنین پنهان مرا می خوانی. غوغایم از سر به در نکن. از من چه می خواهی.
خادم: یا شیخ
حسین: فریادت می کنم. بگو تو کیستی.
خادم: ای شیخ ترا چه می شود.
حسین: بی قرارم می کند.
خادم: چه کس یا شیخ.
حسین: کسی که نمی دانم کیست. کسی که در من رازی شگفت را آواز می کند. کلامش بی کلام در من می نشیند و اندامش بی اندامی هویدا می شود بر من. تو به تاریکی خوابهای من می مانی. به جلوه درآ که من ترا جستجو در چشم و دست و اندام خویش می کنم.
خادم: یا شیخ، ترا چه می شود که چنین شوریده به هر سو می نگری. هراسان هر دم به جایی نظر می افکنی گوئی که ناگاه ظهور می شود بر تو ناپیدایی.
حسین: کسی مدام مرا می خواند، هر دم از سقف و از دیوار و از کف.
خادم: ای شیخ به چهره و اندام چنان دگرگونه میشوی که ترا باز نمی شناسم من...
صحنه اول؛
«زندانیان برهنه و نیمه جان در تورهایی از سقف آویزانند. صدای مبهم شلاق زدن و ناله های درهمی شنیده می شود و پچ پچه هایی که حسین را از هر طرف به نام می خوانند.»
حسین: تو کیستی کز دیاری چنین پنهان مرا می خوانی. غوغایم از سر به در نکن. از من چه می خواهی.
خادم: یا شیخ
حسین: فریادت می کنم. بگو تو کیستی.
خادم: ای شیخ ترا چه می شود.
حسین: بی قرارم می کند.
خادم: چه کس یا شیخ.
حسین: کسی که نمی دانم کیست. کسی که در من رازی شگفت را آواز می کند. کلامش بی کلام در من می نشیند و اندامش بی اندامی هویدا می شود بر من. تو به تاریکی خوابهای من می مانی. به جلوه درآ که من ترا جستجو در چشم و دست و اندام خویش می کنم.
خادم: یا شیخ، ترا چه می شود که چنین شوریده به هر سو می نگری. هراسان هر دم به جایی نظر می افکنی گوئی که ناگاه ظهور می شود بر تو ناپیدایی.
حسین: کسی مدام مرا می خواند، هر دم از سقف و از دیوار و از کف.
خادم: ای شیخ به چهره و اندام چنان دگرگونه میشوی که ترا باز نمی شناسم من...
آپلود شده توسط:
Faryadesokoot
1404/10/02
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نمایشنامه حسین بن منصور حلاج