نانای چشم مرواریدی
نویسنده:
سارا شرفی
امتیاز دهید
از متن کتاب:
یک روز پاییزی که خورشید پشت ابرها بود، نانا کبوتر به همراه پدر و مادر در آسمان پرواز می کرد که ناگهان شاهینی با بالهای بزرگ با سرعت به سمت نانا کبوتر حمله کرد. مادر و پدر سعی کردند جلوی شاهین را بگیرند؛ ولی دیر شده بود و چشم نانای زیبا و نقلی آسیب دید. نانا از اینکه چشمش اوخ شده بود ناراحت بود و سعی میکرد پرهایش را به سمت چشم راستش مرتب کند تا کبوترهای دیگر او را نبینند و چشم خودش را از دوستانش جوجو و ژوژو مخفی می کرد تا اینکه یک شب که مهتاب همه جا را روشن کرده بود.
تولد نانانقلی بود و مادر و پدر کیک خریده بودند و جشن تولد خانوادگی گرفتند؛ مادربزرگ و پدربزرگ هم بودند همه کادوهای رنگارنگ برای او خریدند؛ اسباب بازی، نقل های خوشمزه ی رنگی. همه شاد بودند و دست می زدند و تولدت مبارک میخواندند.
نانا، کادوی مادر را که باز کرد کلی بالا و پایین پرید و پر زد و ذوق کرد و هوهوکنان خوشحالی کرد. مادر یک مروارید زیبا برای چشم اوخ شده ی او کادو خریده بود...
یک روز پاییزی که خورشید پشت ابرها بود، نانا کبوتر به همراه پدر و مادر در آسمان پرواز می کرد که ناگهان شاهینی با بالهای بزرگ با سرعت به سمت نانا کبوتر حمله کرد. مادر و پدر سعی کردند جلوی شاهین را بگیرند؛ ولی دیر شده بود و چشم نانای زیبا و نقلی آسیب دید. نانا از اینکه چشمش اوخ شده بود ناراحت بود و سعی میکرد پرهایش را به سمت چشم راستش مرتب کند تا کبوترهای دیگر او را نبینند و چشم خودش را از دوستانش جوجو و ژوژو مخفی می کرد تا اینکه یک شب که مهتاب همه جا را روشن کرده بود.
تولد نانانقلی بود و مادر و پدر کیک خریده بودند و جشن تولد خانوادگی گرفتند؛ مادربزرگ و پدربزرگ هم بودند همه کادوهای رنگارنگ برای او خریدند؛ اسباب بازی، نقل های خوشمزه ی رنگی. همه شاد بودند و دست می زدند و تولدت مبارک میخواندند.
نانا، کادوی مادر را که باز کرد کلی بالا و پایین پرید و پر زد و ذوق کرد و هوهوکنان خوشحالی کرد. مادر یک مروارید زیبا برای چشم اوخ شده ی او کادو خریده بود...
آپلود شده توسط:
mehdirezayi
1404/10/03
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نانای چشم مرواریدی