خلاصه کتاب طعم زندگی را بچش
امتیاز دهید
خاطرات
خلاصه کتاب «طعم زندگی را بچش» (Eat a Peach) شرحیست از کتاب «دیوید چانگ» (David Chang)، سرآشپز و کارآفرین آمریکایی کرهایتبار، با همکاری «گیب اولّا» (Gabe Ulla) که در سال ۲۰۲۰ منتشر شد. این کتاب، چیزی فراتر از یک زندگینامهی معمولی است؛ روایتی صادقانه، طنزآمیز و گاه تلخ از مسیر پر فراز و نشیب یکی از چهرههای تاثیرگذار دنیای آشپزی معاصر.
چانگ در این کتاب از دوران کودکیاش در خانوادهای مهاجر تا تاسیس رستوران معروف Momofuku و ساخت امپراتوری غذاییاش سخن میگوید. او بدون فیلتر دربارهی اضطراب، افسردگی، شکستها و وسواس بیپایانش برای کامل بودن حرف میزند. در عین حال، با نگاهی خلاق و گاه فلسفی، از هنر آشپزی، فرهنگ غذایی شرق و غرب، و فشارهای شهرت در دنیای مدرن روایت میکند.
بخشی از کتاب طعم زندگی را بچش:
«در گذشته، در شمال ویرجینیا خیلی بیشتر برف میبارید. وقتی برف سنگین میآمد، برادران بزرگترم و توماس، دوست فنلاندیشان که بالاتر از خیابان زندگی میکرد، یک مسیر سورتمهسواری دستساز درست میکردند و از بالای تپهای که از کنار خانهمان میگذشت، سر میخوردند. هر وقت کسی از من دربارهی کودکیام میپرسد، این نخستین تصویری است که به ذهنم میآید.
در روزهای خشک، توماس و برادرانم با یک کارت کوچک از همان سراشیبی پایین میرفتند. البته میگویم «کارت»، اما در واقع چیزی نبود جز یک جعبهی چوبی روی چرخ، ساختهشده برای یک نفر. و من فقط گاهی اجازه داشتم با آنها سوار شوم. هر وقت بچههای بزرگتر مرا هم دعوت میکردند، با اشتیاق قبول میکردم. توماس که ده سال از من بزرگتر و حدود چهل کیلو سنگینتر بود، با دویدن به کارت سرعت میداد و بعد از پشت داخل آن میپرید. من همیشه جلو مینشستم، محکم و چسبیده.
یکبار، وقتی هفت یا هشت سالم بود، وسط یکی از این سرسرهسواریها سعی کردم پاهایم را بالا بگیرم، مثل وقتی که دستهایتان را در ترن هوایی بالا میبرید. نمیدانم چطور پای چپم زیر چرخ جلو گیر کرد، از جایم پرت شدم و زیر کارت افتادم. توماس از روی پایم رد شد و همچنان تا پایین تپه رفت. چیزی که بعد یادم میآید این است که روی مبل زرد بزرگی در اتاق نشیمن افتاده بودم، در حالی که مادرم، خواهرم و مادربزرگم دورم جمع شده بودند.»
خلاصه کتاب «طعم زندگی را بچش» (Eat a Peach) شرحیست از کتاب «دیوید چانگ» (David Chang)، سرآشپز و کارآفرین آمریکایی کرهایتبار، با همکاری «گیب اولّا» (Gabe Ulla) که در سال ۲۰۲۰ منتشر شد. این کتاب، چیزی فراتر از یک زندگینامهی معمولی است؛ روایتی صادقانه، طنزآمیز و گاه تلخ از مسیر پر فراز و نشیب یکی از چهرههای تاثیرگذار دنیای آشپزی معاصر.
چانگ در این کتاب از دوران کودکیاش در خانوادهای مهاجر تا تاسیس رستوران معروف Momofuku و ساخت امپراتوری غذاییاش سخن میگوید. او بدون فیلتر دربارهی اضطراب، افسردگی، شکستها و وسواس بیپایانش برای کامل بودن حرف میزند. در عین حال، با نگاهی خلاق و گاه فلسفی، از هنر آشپزی، فرهنگ غذایی شرق و غرب، و فشارهای شهرت در دنیای مدرن روایت میکند.
بخشی از کتاب طعم زندگی را بچش:
«در گذشته، در شمال ویرجینیا خیلی بیشتر برف میبارید. وقتی برف سنگین میآمد، برادران بزرگترم و توماس، دوست فنلاندیشان که بالاتر از خیابان زندگی میکرد، یک مسیر سورتمهسواری دستساز درست میکردند و از بالای تپهای که از کنار خانهمان میگذشت، سر میخوردند. هر وقت کسی از من دربارهی کودکیام میپرسد، این نخستین تصویری است که به ذهنم میآید.
در روزهای خشک، توماس و برادرانم با یک کارت کوچک از همان سراشیبی پایین میرفتند. البته میگویم «کارت»، اما در واقع چیزی نبود جز یک جعبهی چوبی روی چرخ، ساختهشده برای یک نفر. و من فقط گاهی اجازه داشتم با آنها سوار شوم. هر وقت بچههای بزرگتر مرا هم دعوت میکردند، با اشتیاق قبول میکردم. توماس که ده سال از من بزرگتر و حدود چهل کیلو سنگینتر بود، با دویدن به کارت سرعت میداد و بعد از پشت داخل آن میپرید. من همیشه جلو مینشستم، محکم و چسبیده.
یکبار، وقتی هفت یا هشت سالم بود، وسط یکی از این سرسرهسواریها سعی کردم پاهایم را بالا بگیرم، مثل وقتی که دستهایتان را در ترن هوایی بالا میبرید. نمیدانم چطور پای چپم زیر چرخ جلو گیر کرد، از جایم پرت شدم و زیر کارت افتادم. توماس از روی پایم رد شد و همچنان تا پایین تپه رفت. چیزی که بعد یادم میآید این است که روی مبل زرد بزرگی در اتاق نشیمن افتاده بودم، در حالی که مادرم، خواهرم و مادربزرگم دورم جمع شده بودند.»
آپلود شده توسط:
Ketabnak
1404/08/11
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خلاصه کتاب طعم زندگی را بچش