نام و ننگ سال های زردفام - جلد ۵
نویسنده:
احمد زیدآبادی
امتیاز دهید
جلد پنجم خاطرات احمد زیدآبادی که بهتازگی منتشر شده و «نام و ننگ سالهای زردفام» نام گرفته است، وقایع شش ساله از ابتدای زندان دوم زیدآبادی در فروردین ماه سال ۱۳۸۲ تا لحظه دستگیری در ۲۳ خردادماه سال ۱۳۸۸را دربرمیگیرد و حوادث فراوانی از شش ماه حبس در سالن ۶ زندان اوین تا رویدادهای منجر به انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ را شامل میشود و به مرور و بررسی روند حوادث در دهه ۱۳۸۰ پرداخته است.
از متن کتاب:
به محض ورود دکتر نعمت احمدی را دیدم که به گرمی به استقبالم آمد. گویا خبر ورودم را شنیده و منتظر بود. نعمت را به اتهامی غیر سیاسی بازداشت کرده بودند اما روشن بود که مرتضوی با حکم بازداشت نعمت قصد تخفیف او نزد همکارانش را داشته است. نعمت اما چنان شاد و شنگول و سرحال به نظر می رسید که گویی در سفری تفریحی به سر می برد.
مرا در اتاقی خالی جا دادند. وکیل بند جوان و کاسبکار به چند زندانی که دور و برم می پلکیدند، حالی کرد که من در حقیقت در «زندان مجرد» هستم و آنها بهتر است دائم به سراغ ام نیایند. با این حال، نعمت شبها در اتاقم می خوابید. بعلاوه او به قدری فعال و پرجنب و جوش بود که فرصت هر کاری حتی گرفتن غذا و جیره را از من سلب کرد. او شبها با لهجه ای که آشکارا غلظت کرمانی اش بیش از لهجه من بود، از تاریخ کرمان و ماجرای قتل مشتاق علی شاه برایم صحبت می کرد و در جوک گفتن چنان استاد بود که هر آدم سرد و عبوسی را هم به خنده می انداخت.
او در قاطی شدن با زندانیان عادی هم بسیار مهارت داشت و با همان ادبیات ویژه آنها سخن می گفت و گاهی هم البته غلیظ تر من که می کوشیدم تا مرز خود را با سایر زندانیان حفظ کنم، بسیار متفاوت از نعمت رفتار می کردم و این باعث شد که او گمان کند آدمی به غایت خجول و کمرو هستم...
از متن کتاب:
به محض ورود دکتر نعمت احمدی را دیدم که به گرمی به استقبالم آمد. گویا خبر ورودم را شنیده و منتظر بود. نعمت را به اتهامی غیر سیاسی بازداشت کرده بودند اما روشن بود که مرتضوی با حکم بازداشت نعمت قصد تخفیف او نزد همکارانش را داشته است. نعمت اما چنان شاد و شنگول و سرحال به نظر می رسید که گویی در سفری تفریحی به سر می برد.
مرا در اتاقی خالی جا دادند. وکیل بند جوان و کاسبکار به چند زندانی که دور و برم می پلکیدند، حالی کرد که من در حقیقت در «زندان مجرد» هستم و آنها بهتر است دائم به سراغ ام نیایند. با این حال، نعمت شبها در اتاقم می خوابید. بعلاوه او به قدری فعال و پرجنب و جوش بود که فرصت هر کاری حتی گرفتن غذا و جیره را از من سلب کرد. او شبها با لهجه ای که آشکارا غلظت کرمانی اش بیش از لهجه من بود، از تاریخ کرمان و ماجرای قتل مشتاق علی شاه برایم صحبت می کرد و در جوک گفتن چنان استاد بود که هر آدم سرد و عبوسی را هم به خنده می انداخت.
او در قاطی شدن با زندانیان عادی هم بسیار مهارت داشت و با همان ادبیات ویژه آنها سخن می گفت و گاهی هم البته غلیظ تر من که می کوشیدم تا مرز خود را با سایر زندانیان حفظ کنم، بسیار متفاوت از نعمت رفتار می کردم و این باعث شد که او گمان کند آدمی به غایت خجول و کمرو هستم...
آپلود شده توسط:
Naser aboutalebi
1404/06/13
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نام و ننگ سال های زردفام - جلد ۵