نی سحرآمیز و چند داستان دیگر
نویسنده:
بهومیل هرابال
مترجم:
پرویز دوایی
امتیاز دهید
✔️ در این داستانِ کوتاه هرابال به روایت تجربهٔ مشاهدهگرانهٔ خود بهعنوان یک نویسنده و روشنفکر از حادثه شورش دانشجویی و برخورد پلیس میپردازد و بهطور کلی از فضای حاکم بر آن دوران مینویسد. نویسنده تلاش میکند فضای مایوسکنندهٔ موجود را بهشکل ضربهزننده و پتکواری به خواننده عرضه کند.
داستان با این جمله آغاز میشود: «خدایان این سرزمین را ترک گفتهاند و قهرمانان افسانهای ما را به دست فراموشی سپردهاند».
سپس به شرح آنچه گذشت میپردازد. در خلال شرح رویدادها از یأس پنهان خود نیز پرده برمیدارد:
«و من در آن غروب یکشنبهای حس میکردم دیگر به منتهای تنهایی پرهیاهویم، به اوج تهی رسیدهام. به نهایت آن بیقراری دست یافتهام که کییرگکور و نیچه به آن رسیدند. چند بار خواستهام خود را از پنجره طبقه پنجم خانهام به پایین پرت کنم…».
اما این روایت تنها یک مشاهدهگری صرف نیست چرا که مدام با انتقاد به خود به عنوان نویسنده و روشنفکر یک جامعه تحت سیطرهٔ دیکتاتوری همراه است و بهنوعی در خلال روایت صرف از حادثه وظیفهٔ تعهد به امر کنشمندی در زندگی را به خویش و دیگران یادآور میشود.
«ولی چه آسان است و پیش پاافتاده، استاد هرابال، گفتن اینکه بهقول هایدگر خدایان این جهان را ترک کردهاند و قهرمانان افسانهای هرکول و پرومته نیز به هزیمت رفتهاند. حرفهای قشنگ برای مخاطبها؛ ولی این حرفها خرواریاش دو قروش است چون که آن دانشجوی جوان ادبیات به جناب هایدگر نشان داد که باید جوری قصاص پس بدهد که شاید ونسان ونگوگ با بریدن گوشش پس داد. ونگوگ که به اسطوره نیازی نداشت و با وجود این با آثارش این جهان را شفافتر ساخت».
و اینگونه است که نویسنده با روایت جهانی که تجربه کردهاست آن را از تیرگی به درآورده و شفاف میکند؛ و با این شفافسازی طنین دیگرسان و متفاوتی به جهان چرکین میدهد. او در پایان این داستان کوتاه این طنین را به گوش ما از طریق نوای نی سحرآمیزی میرساند که شاید در کالسکه نهفته کودکی پنهان بودهاست.
بیشتر
داستان با این جمله آغاز میشود: «خدایان این سرزمین را ترک گفتهاند و قهرمانان افسانهای ما را به دست فراموشی سپردهاند».
سپس به شرح آنچه گذشت میپردازد. در خلال شرح رویدادها از یأس پنهان خود نیز پرده برمیدارد:
«و من در آن غروب یکشنبهای حس میکردم دیگر به منتهای تنهایی پرهیاهویم، به اوج تهی رسیدهام. به نهایت آن بیقراری دست یافتهام که کییرگکور و نیچه به آن رسیدند. چند بار خواستهام خود را از پنجره طبقه پنجم خانهام به پایین پرت کنم…».
اما این روایت تنها یک مشاهدهگری صرف نیست چرا که مدام با انتقاد به خود به عنوان نویسنده و روشنفکر یک جامعه تحت سیطرهٔ دیکتاتوری همراه است و بهنوعی در خلال روایت صرف از حادثه وظیفهٔ تعهد به امر کنشمندی در زندگی را به خویش و دیگران یادآور میشود.
«ولی چه آسان است و پیش پاافتاده، استاد هرابال، گفتن اینکه بهقول هایدگر خدایان این جهان را ترک کردهاند و قهرمانان افسانهای هرکول و پرومته نیز به هزیمت رفتهاند. حرفهای قشنگ برای مخاطبها؛ ولی این حرفها خرواریاش دو قروش است چون که آن دانشجوی جوان ادبیات به جناب هایدگر نشان داد که باید جوری قصاص پس بدهد که شاید ونسان ونگوگ با بریدن گوشش پس داد. ونگوگ که به اسطوره نیازی نداشت و با وجود این با آثارش این جهان را شفافتر ساخت».
و اینگونه است که نویسنده با روایت جهانی که تجربه کردهاست آن را از تیرگی به درآورده و شفاف میکند؛ و با این شفافسازی طنین دیگرسان و متفاوتی به جهان چرکین میدهد. او در پایان این داستان کوتاه این طنین را به گوش ما از طریق نوای نی سحرآمیزی میرساند که شاید در کالسکه نهفته کودکی پنهان بودهاست.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نی سحرآمیز و چند داستان دیگر