از آن سو که باد میوزد
نویسنده:
ولادیسلاو پتروویچ کراپیوین
مترجم:
سیف الدین همایون
امتیاز دهید
داستانی برای دانشآموزان
از متن کتاب:
شب هنگام باد شمال باختری برخاست. چنان بسختی وزید که چند صفحه ی شیفر از بامها کنده شده و تق و تق به ایوان چوبی کوبیده می شدند. در تق و لق ناله و شیون میکرد. بعد وقتی نخستین حمله ی باد گذشت و باد روانتر شد، ولادیک صفیر سیمها را شنید. سیمها مانند تارهای بم ساز درمیان جریان هوا می لرزیدند و صدای زیر آن از میان همهمه ی درختان نزدیک و تق و توق در باغها که مانند تیراندازی بی نظم و ترتیب بود رسوخ میکرد.
دل ولادیک میخواست که بلند شود و به اتاق زیرشیروانی برود و عقربه ی بادنما را بازدید کند. ولی او ترسید مبادا پدرش را بیدار کند. آخر پدرش حتما در اثر قدمهای محتاط ولادیک بیدار خواهد شد. نه، بگذار بخوابد، او در هر صورت همین تازگیها دراز کشیده. ولادیک هنوز بوی روزنامه ای را که سوخته و ذغال شده و هنوز سرد نشده بود میشنید. پدرش وقتی مشغول رسامی میشد با این روزنامه چراغ را میپوشاند.
ولادیک با دست لحاف را که بروی زمین افتاده بود لمس کرد و آنرا تا زیر چانه کشید و یواش یواش داشت در زیر هیاهوی سپیدارها و صفیر سیمها بخواب میرفت. او ضمن چرت زدن فکر کرد: «گردباد از شمال باختری». او حالا بدون بادنما هم میدانست باد از کدام سمت میوزد. تاریکی درست مانند دیوارهای چادری سیاه در زیر فشار باد میلرزید. و سرانجام باد آنرا گسیخت و اخگرهای نارنجی و نادری بروی دیوار تاریک پاشید...
از متن کتاب:
شب هنگام باد شمال باختری برخاست. چنان بسختی وزید که چند صفحه ی شیفر از بامها کنده شده و تق و تق به ایوان چوبی کوبیده می شدند. در تق و لق ناله و شیون میکرد. بعد وقتی نخستین حمله ی باد گذشت و باد روانتر شد، ولادیک صفیر سیمها را شنید. سیمها مانند تارهای بم ساز درمیان جریان هوا می لرزیدند و صدای زیر آن از میان همهمه ی درختان نزدیک و تق و توق در باغها که مانند تیراندازی بی نظم و ترتیب بود رسوخ میکرد.
دل ولادیک میخواست که بلند شود و به اتاق زیرشیروانی برود و عقربه ی بادنما را بازدید کند. ولی او ترسید مبادا پدرش را بیدار کند. آخر پدرش حتما در اثر قدمهای محتاط ولادیک بیدار خواهد شد. نه، بگذار بخوابد، او در هر صورت همین تازگیها دراز کشیده. ولادیک هنوز بوی روزنامه ای را که سوخته و ذغال شده و هنوز سرد نشده بود میشنید. پدرش وقتی مشغول رسامی میشد با این روزنامه چراغ را میپوشاند.
ولادیک با دست لحاف را که بروی زمین افتاده بود لمس کرد و آنرا تا زیر چانه کشید و یواش یواش داشت در زیر هیاهوی سپیدارها و صفیر سیمها بخواب میرفت. او ضمن چرت زدن فکر کرد: «گردباد از شمال باختری». او حالا بدون بادنما هم میدانست باد از کدام سمت میوزد. تاریکی درست مانند دیوارهای چادری سیاه در زیر فشار باد میلرزید. و سرانجام باد آنرا گسیخت و اخگرهای نارنجی و نادری بروی دیوار تاریک پاشید...
آپلود شده توسط:
Kandooo
1404/02/29
دیدگاههای کتاب الکترونیکی از آن سو که باد میوزد