دو زندگی
نویسنده:
موسی مراد علی یوف
مترجم:
مهدی رستمی
امتیاز دهید
از متن کتاب:
حیدرقول بر فراز تپه دلپذیر خود که روی آن علفهای سفت و خشن بندرت روئیده تک و تنها نشسته بود. در آن دوردست جمعی از چادرهای نمدی دیده میشد. حیدر قول هر روز گله بزها و گوسفندان همسایگان را باینجا میچراند و بی عجله گلیم نمدی را روی زمین پهن می کند و روی آن چهارزانو می نشیند و دستان خود را که طی زندگی طولانی کار کرده اند و رگهای کبود در پشت آنها بچشم می خورد، روی زانوهایش می گذارد و با این وضع ساعتها بی حرکت می ماند. اینکه او مراقب گله است یا بفکر چیزی مربوط بخود فرو رفته چیزی است که تشخیص آن مشکل است.
وقت نماز ظهر نزدیک میشد. حیدر قول حالا دیگر خیلی وقت بود که میل کرده بود مقداری ناس (توتون مکیدنی) را زیر زبان بریزد، ولی او هیچوقت بخود اجازه نمی داد که پیش از نماز خودش را نجس کند. از اینرو صبورانه انتظار می کشید و زیر چشمی به خورشید نگاه می کرد تا بداند وقت نماز کی میرسد.
حیدرقول برای اینکه خودش را فریب دهد با حرکت عادی از جیب پهلوی قبای خود ناسدان مسی را در آورد و آنرا به ساقه چکمهاش زد و بعد بدون شتاب درب آنرا باز کرد و بروی کف دستش تکان داده از آن ناس ریز و کمی مرطوب را بدستش ریخت. ناگهان بادی وزید و ناس را از کف دست خشک پیر مرد ربود در حالیکه پیچ و تاب می خورد، سوت زنان گرد و غبار غلیظی را از یک قطعه زمین خاکی بهوا بلند کرد. ریش حنائی رنگ تنک و باریک حیدر قول فوراً لک و پیسدار شد...
حیدرقول بر فراز تپه دلپذیر خود که روی آن علفهای سفت و خشن بندرت روئیده تک و تنها نشسته بود. در آن دوردست جمعی از چادرهای نمدی دیده میشد. حیدر قول هر روز گله بزها و گوسفندان همسایگان را باینجا میچراند و بی عجله گلیم نمدی را روی زمین پهن می کند و روی آن چهارزانو می نشیند و دستان خود را که طی زندگی طولانی کار کرده اند و رگهای کبود در پشت آنها بچشم می خورد، روی زانوهایش می گذارد و با این وضع ساعتها بی حرکت می ماند. اینکه او مراقب گله است یا بفکر چیزی مربوط بخود فرو رفته چیزی است که تشخیص آن مشکل است.
وقت نماز ظهر نزدیک میشد. حیدر قول حالا دیگر خیلی وقت بود که میل کرده بود مقداری ناس (توتون مکیدنی) را زیر زبان بریزد، ولی او هیچوقت بخود اجازه نمی داد که پیش از نماز خودش را نجس کند. از اینرو صبورانه انتظار می کشید و زیر چشمی به خورشید نگاه می کرد تا بداند وقت نماز کی میرسد.
حیدرقول برای اینکه خودش را فریب دهد با حرکت عادی از جیب پهلوی قبای خود ناسدان مسی را در آورد و آنرا به ساقه چکمهاش زد و بعد بدون شتاب درب آنرا باز کرد و بروی کف دستش تکان داده از آن ناس ریز و کمی مرطوب را بدستش ریخت. ناگهان بادی وزید و ناس را از کف دست خشک پیر مرد ربود در حالیکه پیچ و تاب می خورد، سوت زنان گرد و غبار غلیظی را از یک قطعه زمین خاکی بهوا بلند کرد. ریش حنائی رنگ تنک و باریک حیدر قول فوراً لک و پیسدار شد...
آپلود شده توسط:
کته کتاب
1404/01/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دو زندگی