خلاصه کتاب مادام بوواری
نویسنده:
گوستاو فلوبر
امتیاز دهید
روایتی از اشتیاق و ناامیدی در جستوجوی کامیابی
خلاصه کتاب «مادام بوواری» (Madame Bovary) روایتیست مختصر از رمان «گوستاو فلوبر» (Gustave Flaubert)، نویسنده برجسته فرانسوی که در سال ۱۸۵۷ منتشر شده است.
این رمان که از شاهکارهای ادبیات رئالیستی قرن نوزدهم به شمار میرود، داستان زندگی اِما بوواری، همسر پزشکی ساده و بیآلایش در روستایی فرانسوی را روایت میکند. اما که شیفته رمانهای عاشقانه و رویاهای رمانتیک است، پس از ازدواج با چارلز بوواری، به تدریج از زندگی یکنواخت و بیروح خود سرخورده میشود و برای فرار از این واقعیت خستهکننده، به روابط نامشروع و ولخرجیهای افراطی روی میآورد. با نثری دقیق و موشکافانه، فلوبر تصویری بیرحمانه اما عمیق از جامعه بورژوازی فرانسه، تضاد میان رویا و واقعیت، و سرنوشت غمانگیز زنی ارائه میدهد که در جستجوی زندگی آرمانی خود، به ورطه نابودی کشیده میشود.
این رمان که ابتدا به صورت پاورقی در مجله "La Revue de Paris" به چاپ رسید، به دلیل به تصویر کشیدن زندگی زناشویی و عشقهای نامشروع شخصیت اصلی، با اتهام بیاخلاقی روبرو شد و فلوبر را به دادگاه کشاند، هرچند در نهایت از این اتهام تبرئه شد.
بخشی از کتاب مادام بوواری:
«در سکوت و تنهایی شبهای طولانی، اِما گاه به تماشای ستارگان مینشست. آسمان پرستاره آن سوی پنجره اتاقش، دنیایی دور از دسترس را به او نوید میداد، دنیایی که در رمانهای عاشقانه محبوبش تصویر شده بود. چشمانش را میبست و صحنههایی را مجسم میکرد که بارها و بارها در کتابها خوانده بود: سالنهای مجلل رقص در پاریس، میهمانیهای اشرافی، مردان شیکپوش که زیر نور ماه برای معشوقههای خود سرود عشق میخواندند. اما واقعیت چیز دیگری بود. چارلز، شوهرش، هر شب ساعت ده به خانه میآمد، شام میخورد و سپس در مقابل آتش به خواب میرفت. گاهی لکههای چربی از دهانش سرازیر میشد و صدای خروپفش سکوت خانه را در هم میشکست. اِما چگونه میتوانست به این مرد بگوید که همه چیز آنطور که او میخواست پیش نمیرود، که او تشنه زندگی لوکس، عشق پرشور و هیجانهایی است که هرگز تجربه نکرده است؟ چارلز هیچگاه نمیتوانست این احساسات را درک کند. برای او، همه چیز کامل و بینقص بود: او همسری زیبا داشت، خانهای آرام، و شغلی محترم در جامعه کوچک یونویل.
صبحها، اما با بیمیلی از خواب برمیخاست، پنجره را باز میکرد و به منظره یکنواخت روستا خیره میشد: باغچههای کوچک، کلیسای محلی، و جادهای که به سمت افق کش میآمد. «باز هم یک روز دیگر» با خود زمزمه میکرد و لباس خود را با بیحوصلگی بر تن میکرد. روزها با کندی غیرقابل تحملی میگذشتند، هر روز تکرار بیروح روز قبل بود. گاهی، برای مبارزه با این یکنواختی خفهکننده، به خرید میرفت و لباسها، پارچهها و اشیای تزئینی میخرید که نمیتوانست تحمل کند. این خریدها لحظهای او را از تاریکی ملالآور زندگیاش بیرون میکشیدند، اما این رهایی موقت بود و به زودی همان احساس پوچی و نارضایتی بازمیگشت. فکر میکرد اگر در جای دیگری زندگی میکرد - پاریس، روئن، یا حتی در کنار دریا - شاید خوشبختتر میبود. اما مگر مکانها قدرت تغییر سرنوشت انسان را دارند؟ مگر روح انسان نیست که رنگ دنیای اطرافش را تعیین میکند؟ با این حال، اِما نمیتوانست جلوی خود را بگیرد که رویای زندگی دیگری را در سر نپروراند، زندگیای که در آن عشق همچون آتشی سوزان و مداوم میسوخت، نه شعله خاموش و کمنوری که در قلب چارلز برای او میتپید.»
خلاصه کتاب «مادام بوواری» (Madame Bovary) روایتیست مختصر از رمان «گوستاو فلوبر» (Gustave Flaubert)، نویسنده برجسته فرانسوی که در سال ۱۸۵۷ منتشر شده است.
این رمان که از شاهکارهای ادبیات رئالیستی قرن نوزدهم به شمار میرود، داستان زندگی اِما بوواری، همسر پزشکی ساده و بیآلایش در روستایی فرانسوی را روایت میکند. اما که شیفته رمانهای عاشقانه و رویاهای رمانتیک است، پس از ازدواج با چارلز بوواری، به تدریج از زندگی یکنواخت و بیروح خود سرخورده میشود و برای فرار از این واقعیت خستهکننده، به روابط نامشروع و ولخرجیهای افراطی روی میآورد. با نثری دقیق و موشکافانه، فلوبر تصویری بیرحمانه اما عمیق از جامعه بورژوازی فرانسه، تضاد میان رویا و واقعیت، و سرنوشت غمانگیز زنی ارائه میدهد که در جستجوی زندگی آرمانی خود، به ورطه نابودی کشیده میشود.
این رمان که ابتدا به صورت پاورقی در مجله "La Revue de Paris" به چاپ رسید، به دلیل به تصویر کشیدن زندگی زناشویی و عشقهای نامشروع شخصیت اصلی، با اتهام بیاخلاقی روبرو شد و فلوبر را به دادگاه کشاند، هرچند در نهایت از این اتهام تبرئه شد.
بخشی از کتاب مادام بوواری:
«در سکوت و تنهایی شبهای طولانی، اِما گاه به تماشای ستارگان مینشست. آسمان پرستاره آن سوی پنجره اتاقش، دنیایی دور از دسترس را به او نوید میداد، دنیایی که در رمانهای عاشقانه محبوبش تصویر شده بود. چشمانش را میبست و صحنههایی را مجسم میکرد که بارها و بارها در کتابها خوانده بود: سالنهای مجلل رقص در پاریس، میهمانیهای اشرافی، مردان شیکپوش که زیر نور ماه برای معشوقههای خود سرود عشق میخواندند. اما واقعیت چیز دیگری بود. چارلز، شوهرش، هر شب ساعت ده به خانه میآمد، شام میخورد و سپس در مقابل آتش به خواب میرفت. گاهی لکههای چربی از دهانش سرازیر میشد و صدای خروپفش سکوت خانه را در هم میشکست. اِما چگونه میتوانست به این مرد بگوید که همه چیز آنطور که او میخواست پیش نمیرود، که او تشنه زندگی لوکس، عشق پرشور و هیجانهایی است که هرگز تجربه نکرده است؟ چارلز هیچگاه نمیتوانست این احساسات را درک کند. برای او، همه چیز کامل و بینقص بود: او همسری زیبا داشت، خانهای آرام، و شغلی محترم در جامعه کوچک یونویل.
صبحها، اما با بیمیلی از خواب برمیخاست، پنجره را باز میکرد و به منظره یکنواخت روستا خیره میشد: باغچههای کوچک، کلیسای محلی، و جادهای که به سمت افق کش میآمد. «باز هم یک روز دیگر» با خود زمزمه میکرد و لباس خود را با بیحوصلگی بر تن میکرد. روزها با کندی غیرقابل تحملی میگذشتند، هر روز تکرار بیروح روز قبل بود. گاهی، برای مبارزه با این یکنواختی خفهکننده، به خرید میرفت و لباسها، پارچهها و اشیای تزئینی میخرید که نمیتوانست تحمل کند. این خریدها لحظهای او را از تاریکی ملالآور زندگیاش بیرون میکشیدند، اما این رهایی موقت بود و به زودی همان احساس پوچی و نارضایتی بازمیگشت. فکر میکرد اگر در جای دیگری زندگی میکرد - پاریس، روئن، یا حتی در کنار دریا - شاید خوشبختتر میبود. اما مگر مکانها قدرت تغییر سرنوشت انسان را دارند؟ مگر روح انسان نیست که رنگ دنیای اطرافش را تعیین میکند؟ با این حال، اِما نمیتوانست جلوی خود را بگیرد که رویای زندگی دیگری را در سر نپروراند، زندگیای که در آن عشق همچون آتشی سوزان و مداوم میسوخت، نه شعله خاموش و کمنوری که در قلب چارلز برای او میتپید.»
آپلود شده توسط:
Ketabnak
1403/12/26
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خلاصه کتاب مادام بوواری