زندگی و افکار امیرکبیر، میرزا تقی خان فراهانی
نویسنده:
مجتبی برزآبادی فراهانی
درباره:
میرزا تقی خان امیرکبیر
امتیاز دهید
از متن کتاب:
درباره علل زوال دولت امیر، منتقدین او سخنان بسیاری گفته و نوشته اند که در این نوشتار تلاش خواهد شد که آن سخنان سنجیده شود و درستی یا نادرستی آن روشن گردد. نوشته اند که امیر، اختیارات شاه را محدود کرده و عملاً دست شاه را از امور مملکتی داخلی و خارجی کوتاه کرده بود. هر چند که مضمون این گلایه در نامه های شاه به امیر نیز کم و بیش دیده می شود اما بدون تردید این سخن یکسره یاوه است. امیر خواستار آن بود که شاه جوان و بی تجربه، سلطنت کند و در همان حد، وظایف و مسئولیتهای خود را بشناسد. او می خواست شاه راه استقلال و بزرگی ایران را بیاموزد و آن راحتی بدون حضور امیر به کار بندد:
«... به این طرفه ها و امروز و فردا کردن و از کارگریختن در ایران به این هرزگی حکما نمی توان سلطنت کرد. گیرم من ناخوش، یا مردم فدای خاک پای همایون. شما باید سلطنت بکنید یا نه؟ اگر شما باید سلطنت بکنید، بسم الله چرا طفره می زنید؟ موافق قاعده کل عالم پادشاهان سابق چنان نبوده که همگی در سن سی ساله و چهل ساله به تخت نشسته باشند. در ده سالگی نشسته و سی و چهل سال در کمال پاکیزگی پادشاهی کردند. هر روز از
حال شهر چرا خبردار نمی شوید که چه واقع می شود! و بعد از استحضار چه حکم می فرمایند. از در خانه و مردم و اوضاع ولایات چه خبر می شود و چه حکم می فرمایند. قورخانه و توپی که بایست به استرآباد برود رفت یا نه؟ این همه قشون که در این شهر است، از خوب و بد و سرکرده های آنها چه وقت خواسته و از حال هر فوج دایم خبردار شدند. و همچنین بنده ناخوشم و گیرم هیچ خوب نشدم، شما نباید دست از کار خود بردارید یا دایم محتاج به وجود یک بنده ای باشید؟ اگرچه جسارت است اما ناچار عرض کردم. باقی الامر همایون.»...
بیشتر
درباره علل زوال دولت امیر، منتقدین او سخنان بسیاری گفته و نوشته اند که در این نوشتار تلاش خواهد شد که آن سخنان سنجیده شود و درستی یا نادرستی آن روشن گردد. نوشته اند که امیر، اختیارات شاه را محدود کرده و عملاً دست شاه را از امور مملکتی داخلی و خارجی کوتاه کرده بود. هر چند که مضمون این گلایه در نامه های شاه به امیر نیز کم و بیش دیده می شود اما بدون تردید این سخن یکسره یاوه است. امیر خواستار آن بود که شاه جوان و بی تجربه، سلطنت کند و در همان حد، وظایف و مسئولیتهای خود را بشناسد. او می خواست شاه راه استقلال و بزرگی ایران را بیاموزد و آن راحتی بدون حضور امیر به کار بندد:
«... به این طرفه ها و امروز و فردا کردن و از کارگریختن در ایران به این هرزگی حکما نمی توان سلطنت کرد. گیرم من ناخوش، یا مردم فدای خاک پای همایون. شما باید سلطنت بکنید یا نه؟ اگر شما باید سلطنت بکنید، بسم الله چرا طفره می زنید؟ موافق قاعده کل عالم پادشاهان سابق چنان نبوده که همگی در سن سی ساله و چهل ساله به تخت نشسته باشند. در ده سالگی نشسته و سی و چهل سال در کمال پاکیزگی پادشاهی کردند. هر روز از
حال شهر چرا خبردار نمی شوید که چه واقع می شود! و بعد از استحضار چه حکم می فرمایند. از در خانه و مردم و اوضاع ولایات چه خبر می شود و چه حکم می فرمایند. قورخانه و توپی که بایست به استرآباد برود رفت یا نه؟ این همه قشون که در این شهر است، از خوب و بد و سرکرده های آنها چه وقت خواسته و از حال هر فوج دایم خبردار شدند. و همچنین بنده ناخوشم و گیرم هیچ خوب نشدم، شما نباید دست از کار خود بردارید یا دایم محتاج به وجود یک بنده ای باشید؟ اگرچه جسارت است اما ناچار عرض کردم. باقی الامر همایون.»...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی زندگی و افکار امیرکبیر، میرزا تقی خان فراهانی