رسته‌ها
تراژدی افشین
امتیاز دهید
5 / 0
با 0 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 0
با 0 رای
برگرفته از متن کتاب:
صحنه اول
در یکی از کوچه های شهر سامرا (فضل)
فضل: الا ای سامرا! ای غول چوبین پا، چه میگوئی؟ بگستاخی تو چشمان چه کس را خیره می سازی؟ که را خواهی بترسانی؟ گدائی. برچه می نازی؟ چو دوری گشت گردون، قرنها دیگر مگر باشد؛ که در خاکستر تو مردمی جویند بابک را، و یا افشین خیذر را. ولی هر مرد آزادی: که طوفنده شبی را بی تزلزل روز کرده، شناسد نیک هم اینرا و هم آنرا بآسانی. شگفت این سرگذشت از رادمردانیست رزم آور که هر عصری نبیند چهره رخشان آنها را. (طاهر وارد می شود)
هلا طاهر! صبحت بخیر ای مرد شریف.
طاهر: صبح بخیر چشمم بدیدارت روشن. بسختی از میدان گذشتم ازدحام عربها نزدیک بود خفه ام کند.
فضل: می بینی شهر را آذین می بندند. کوچه ها شلوغ است. بهر گوشه مشتی عرب غلغله راه انداخته اند. آدمی از کوچه ها نفرتش می گیرد. راستی صبح باین زودی بچه کار بیرون آمده ای؟
طاهر: بعیادت دختر بیماری رفته بودم. حال عجیبی داشت، هیچ داروئی درو موثر نبود. دریافتم که او را نمی توان چون جسمی بیجان بزمین افکند و با تیغ جراحی و داروهای تلخ بهبود بخشید. میدانی این روح عاشق است که بیمار است و اینجاست که پزشک باید همچون فیلسوف درد عشق را مداوا کند...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
101
آپلود شده توسط:
ساری گلین
ساری گلین
1404/02/06

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی تراژدی افشین

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
تراژدی افشین
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک