رسته‌ها
ماجراهای سندباد
امتیاز دهید
5 / 4
با 3 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4
با 3 رای
از متن کتاب:
سندباد سالها پیش در شهر بغداد زندگی می کرد. وی از کودکی به سفرهای دریانی علاقه فراوان داشت. یکروز با خود گفت: «من باید به ساحل دریا رفته و از آنجا با یک کشتی به مسافرت بروم.»
وقتی که به ساحل رسید، تعداد زیادی کشتی را دید که لنگر انداخته بودند. او به یک کشتی بزرگ نزدیک شد و به ناخدای آن که در عرشه کشتی ایستاده بود گفت: «ممکن است مراهم با خود ببرید؟ من به مسافرت در دریا علاقه زیادی دارم». ناخدای کشتی در جواب گفت: «بله، ما فردا حرکت خواهیم کرد» سندباد با خوشحالی به خانه رفت و اثاثیه و لوازم سفر را آماده ساخت.
روز بعد کشتی از ساحل بغداد حرکت کرد. کشتی روزهای زیادی روی آب بود و سند باد و ملاحان نشانه ای از ساحل یا خشکی نمی دیدند. یکروز کشتی به جزیره ای رسید. همه خوشحال شدند و کشتی آرام آرام در کنار ساحل لنگر انداخت.
سندباد و بسیاری از ملاحان بوسیله قایق خود را بخشکی رسانیدند. ملاحان خیلی خوشحال بودند. عده ای از آنها به نظافت دست و پا مشغول شدند و چند تنی نیز آتشی بیا کردند تا ماهیهائی را که صید کرده بودند روی آن بپزند، اما سند باد تصمیم گرفت که در اطراف آن جزیره کوچک گردش کند...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
90
آپلود شده توسط:
ناتالی
ناتالی
1403/11/25

کتاب‌های مرتبط

زیر درخت مقدس
زیر درخت مقدس
3.3 امتیاز
از 3 رای
سندباد و جزیره نهنگ
سندباد و جزیره نهنگ
4.8 امتیاز
از 4 رای
سندباد و فیل صورتی
سندباد و فیل صورتی
4.3 امتیاز
از 3 رای
باغچه داروها
باغچه داروها
3 امتیاز
از 1 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی ماجراهای سندباد

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
ماجراهای سندباد
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک