جرعه ای از احساس و بختک غرور
نویسنده:
فاطمه مرادی
امتیاز دهید
شعر گردباد:
روزها سخت تر می شود
و کسی نمی فهمد
یاران مهربان من
آن یکی که حرفهایم را نمی فهمد
فقط با حیرت هر روز نگاهم می کند
این یکی که برای دیدنش بیقرار بودم
حرف از دوست داشتن و نداشتن می زند
این یکی که هر روز مرا می بیند
فقط برای درددل خودش مرا می خواهد
آری! آنها همه خوشبختند
این من هستم که هر روز
زیر میلیاردها حرف نخواسته، نگفته
خفه می شوم
راست می گویم
شاید تا چند روز دیگر
حتی کلمات را گم کنم
مثل آن کس که هر روز
به دنبالش می روم
و گم و گمتر می شوم
به سر خط جنون نمی رسم
انگار کشتی تصوراتم
با واقعیتهای این روزها
در اعماق زمین فرو رفتند
تو ای دوست مهربان!
پس چرا زودتر نمی آیی
تا برایم لالایی بخوانی
شاید آن لالایی تو
مرا از گردباد این تنهای بی تو
در بیاورد
بیشتر
روزها سخت تر می شود
و کسی نمی فهمد
یاران مهربان من
آن یکی که حرفهایم را نمی فهمد
فقط با حیرت هر روز نگاهم می کند
این یکی که برای دیدنش بیقرار بودم
حرف از دوست داشتن و نداشتن می زند
این یکی که هر روز مرا می بیند
فقط برای درددل خودش مرا می خواهد
آری! آنها همه خوشبختند
این من هستم که هر روز
زیر میلیاردها حرف نخواسته، نگفته
خفه می شوم
راست می گویم
شاید تا چند روز دیگر
حتی کلمات را گم کنم
مثل آن کس که هر روز
به دنبالش می روم
و گم و گمتر می شوم
به سر خط جنون نمی رسم
انگار کشتی تصوراتم
با واقعیتهای این روزها
در اعماق زمین فرو رفتند
تو ای دوست مهربان!
پس چرا زودتر نمی آیی
تا برایم لالایی بخوانی
شاید آن لالایی تو
مرا از گردباد این تنهای بی تو
در بیاورد
آپلود شده توسط:
mehdirezayi
1403/09/15
دیدگاههای کتاب الکترونیکی جرعه ای از احساس و بختک غرور