چهار داستان و بیست اصل برای نوشتن داستان های پلیسی
مترجم:
ف. ایروانیان
امتیاز دهید
چهار داستان کوتاه با عناوین:
عدد سه خوش شانسی می آورد / دور کامل / غیبت امیلی / آرام آرام در باد
از داستان عدد سه خوش شانسی می آورد:
ساعت پنج بعد از ظهر سپتامبر بود که رونالد توربی RONALD TORBAY داشت مقدمات سومین قتل اش را فراهم می کرد. او موجود خیلی دقیقی بود و پی برده بود که کشتن مردم اگر به دفعات صورت بگیرد، پرمخاطره می شود. او در حمام خانه ای بود که به تازگی اجاره کرده بود. برای لحظه ای بازایستاد تا نگاهی به آیینه بیندازد. چهره ای که در مقابلش دید، استخوانی میان سال و رنگ پریده بود با موهای تیره پیشانی بلند و چشمان آبی خوش حالت، فقط دهانش غیر عادی تنگ و کاملا صاف بود. حتی رونالد توربی هم از دهانش خوشش نمی آمد.
صدایی در آشپزخانه ی پایین نگرانش کرد. ادیت EDYTH بود که داشت می آمد بالا تا دوش بگیرد؟ قبل از اینکه آن را برایش آماده کرده باشد؟ نه همه چیز روبراه است؛ او از در پشتی داشت میرفت بیرون. از پنجره او را دید که اطراف خانه ی بغلی به سمت باغ میدان کوچک ناپدید میشد که دقیقا شبیه همه ی دیگر باغهای یک خیابان بلند بود. رونالد دوست نداشت که او آنجا تنها باشد. او یک زن خجالتی بود اما اکنون آدمهای جدیدی به خانه همسایه اسباب کشی کرده بودند و خطر یک زن نه چندان عاقلی وجود داشت که با او دوست شود. در حال حاضر رونالد این را نمی خواست.
در هر سه ازدواجش از یک الگوی مشابهی پیروی کرده بود. با استفاده از یک نام جعلی به تعطیلات رفته بود به نقطه ای که کسی او را نمی شناخت با زنی میان سال بیریخت با کمی دارایی و بی کس و کار آشنا شده بود و او را به ازدواج با خود ترغیب کرده بود...
عدد سه خوش شانسی می آورد / دور کامل / غیبت امیلی / آرام آرام در باد
از داستان عدد سه خوش شانسی می آورد:
ساعت پنج بعد از ظهر سپتامبر بود که رونالد توربی RONALD TORBAY داشت مقدمات سومین قتل اش را فراهم می کرد. او موجود خیلی دقیقی بود و پی برده بود که کشتن مردم اگر به دفعات صورت بگیرد، پرمخاطره می شود. او در حمام خانه ای بود که به تازگی اجاره کرده بود. برای لحظه ای بازایستاد تا نگاهی به آیینه بیندازد. چهره ای که در مقابلش دید، استخوانی میان سال و رنگ پریده بود با موهای تیره پیشانی بلند و چشمان آبی خوش حالت، فقط دهانش غیر عادی تنگ و کاملا صاف بود. حتی رونالد توربی هم از دهانش خوشش نمی آمد.
صدایی در آشپزخانه ی پایین نگرانش کرد. ادیت EDYTH بود که داشت می آمد بالا تا دوش بگیرد؟ قبل از اینکه آن را برایش آماده کرده باشد؟ نه همه چیز روبراه است؛ او از در پشتی داشت میرفت بیرون. از پنجره او را دید که اطراف خانه ی بغلی به سمت باغ میدان کوچک ناپدید میشد که دقیقا شبیه همه ی دیگر باغهای یک خیابان بلند بود. رونالد دوست نداشت که او آنجا تنها باشد. او یک زن خجالتی بود اما اکنون آدمهای جدیدی به خانه همسایه اسباب کشی کرده بودند و خطر یک زن نه چندان عاقلی وجود داشت که با او دوست شود. در حال حاضر رونالد این را نمی خواست.
در هر سه ازدواجش از یک الگوی مشابهی پیروی کرده بود. با استفاده از یک نام جعلی به تعطیلات رفته بود به نقطه ای که کسی او را نمی شناخت با زنی میان سال بیریخت با کمی دارایی و بی کس و کار آشنا شده بود و او را به ازدواج با خود ترغیب کرده بود...
آپلود شده توسط:
محراب
1404/01/09
دیدگاههای کتاب الکترونیکی چهار داستان و بیست اصل برای نوشتن داستان های پلیسی