کمانچه (تراژدی در یک پرده)
نویسنده:
جلیل محمد قلی زاده
مترجم:
بهروز مطلب زاده
امتیاز دهید
از متن کتاب:
چیزی به شب نمانده است. در قره باغ در دامنه کوه در بیرون از ده و در زیر درخت ها، قهرمان یوزباشی سرکرده اسب سواران روی چمن نشسته، پاهایش را دراز کرده و به سنگی تکیه داده است و فکر می کند.
در یک طرف، یساولش قاراش، زین اسب را جلو خود گذاشته و با درفش و سوزن در حال دوختن آن است. در طرف دیگر حسنعلی نان و پنیر لقمه می کند و می چیند جلو یوزباشی. عزیز و قاسم آتش روشن می کنند. چند نفر در کناری نشسته اند و به خوردن نان و پنیر مشغول اند. عده ای هم سرگرم انجام کارهای دیگرند. یک نفر مشغول پر و خالی کردن فشنگ در خشاب است. همه افراد قمه به کمر دارند و قطار فشنگ به خود بسته اند. تنها قهرمان یوزباشی است که قطار فشنگش را باز کرده و در مقابل خود گذاشته است.
تعدادی تفنگ به درختی تکیه داده شده است یک نفر غربیل پر از جو را جابجا می کند. یکی تفنگی را به درختی تکیه میدهد و یکی دیگر آن را بر می دارد و می رود. شیهه اسبی از فاصله نزدیک شنیده می شود. صدای شلیک گلوله ای از راه دور به گوش می رسد...
چیزی به شب نمانده است. در قره باغ در دامنه کوه در بیرون از ده و در زیر درخت ها، قهرمان یوزباشی سرکرده اسب سواران روی چمن نشسته، پاهایش را دراز کرده و به سنگی تکیه داده است و فکر می کند.
در یک طرف، یساولش قاراش، زین اسب را جلو خود گذاشته و با درفش و سوزن در حال دوختن آن است. در طرف دیگر حسنعلی نان و پنیر لقمه می کند و می چیند جلو یوزباشی. عزیز و قاسم آتش روشن می کنند. چند نفر در کناری نشسته اند و به خوردن نان و پنیر مشغول اند. عده ای هم سرگرم انجام کارهای دیگرند. یک نفر مشغول پر و خالی کردن فشنگ در خشاب است. همه افراد قمه به کمر دارند و قطار فشنگ به خود بسته اند. تنها قهرمان یوزباشی است که قطار فشنگش را باز کرده و در مقابل خود گذاشته است.
تعدادی تفنگ به درختی تکیه داده شده است یک نفر غربیل پر از جو را جابجا می کند. یکی تفنگی را به درختی تکیه میدهد و یکی دیگر آن را بر می دارد و می رود. شیهه اسبی از فاصله نزدیک شنیده می شود. صدای شلیک گلوله ای از راه دور به گوش می رسد...
آپلود شده توسط:
Faryadesokoot
1403/11/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کمانچه (تراژدی در یک پرده)