جابجایی سلاح
نویسنده:
لوییزا والنزوئلا
مترجم:
کوشیار پارسی
امتیاز دهید
مجموعه ۵ داستان با عناوین:
جابه جایی سلاح / واژه ی "آدمکش" / مراسم رد کردن / شبها اسب تو هستم / نسخه ی چهارم
از داستان جابه جایی سلاح:
براش هیچ غریب نیست که حافظه اش دیگر یاری نمی کند و برهنه ایستاده است در برابر هر خاطره ای. شاید حتا حس نمی کند که در نقطه صفر مطلق می زید. اما بیشتر توجه دارد به توانایی در نامگذاری چیزها و گرفتن فنجانی چای وقتی می گوید من می خواهم (و این من می خواهم براش جالب نیست، این نشانِ خواستن)، وقتی می گوید یک فنجان چای می خواهم.
مارتینا به کوچکترین خواسته هاش می رسد و می داند که اسم اش این است. چون مارتینا به او گفته است. آن قدر تکرار کرد تا بتواند به یاد بسپارد. اما خودش، به او گفته اند که اسماش لورا است اما این هم بخشی از آن مه گرفته گی ست که زندگیش در آن پیش می رود.
بعد هم مردی هست: آن، او، همان بی نامی که می تواند هر نامی که به ذهن اش برسد به او ببخشد، راست اش همه یکسان اند، و مرد که در خانه باشد، به او پاسخ می دهد، حالا چه هوگو نامیده شود، چه سباستیان، ایگناسیو، آلفردو یا هر نام دیگری که به او بدهد و مرد، این جور که دیده می شود هست تا او را - اندکی – آرام کند با گذاشتن دست بر شانه اش و البته نوازش بازو و دستاش با ظرافت...
جابه جایی سلاح / واژه ی "آدمکش" / مراسم رد کردن / شبها اسب تو هستم / نسخه ی چهارم
از داستان جابه جایی سلاح:
براش هیچ غریب نیست که حافظه اش دیگر یاری نمی کند و برهنه ایستاده است در برابر هر خاطره ای. شاید حتا حس نمی کند که در نقطه صفر مطلق می زید. اما بیشتر توجه دارد به توانایی در نامگذاری چیزها و گرفتن فنجانی چای وقتی می گوید من می خواهم (و این من می خواهم براش جالب نیست، این نشانِ خواستن)، وقتی می گوید یک فنجان چای می خواهم.
مارتینا به کوچکترین خواسته هاش می رسد و می داند که اسم اش این است. چون مارتینا به او گفته است. آن قدر تکرار کرد تا بتواند به یاد بسپارد. اما خودش، به او گفته اند که اسماش لورا است اما این هم بخشی از آن مه گرفته گی ست که زندگیش در آن پیش می رود.
بعد هم مردی هست: آن، او، همان بی نامی که می تواند هر نامی که به ذهن اش برسد به او ببخشد، راست اش همه یکسان اند، و مرد که در خانه باشد، به او پاسخ می دهد، حالا چه هوگو نامیده شود، چه سباستیان، ایگناسیو، آلفردو یا هر نام دیگری که به او بدهد و مرد، این جور که دیده می شود هست تا او را - اندکی – آرام کند با گذاشتن دست بر شانه اش و البته نوازش بازو و دستاش با ظرافت...
آپلود شده توسط:
sorenjan
1403/11/15
دیدگاههای کتاب الکترونیکی جابجایی سلاح