از خاطره ها و گریز
نویسنده:
شهروز رشید
امتیاز دهید
بخشی از شعر من نمیدانم:
پیش درآمد
در آغاز استعاره بود
هیچ کس نمی دانست
که خود را دیگری می پندارد
در زروه ی خیال
جهان چنان حیران و مبهوت
در قامت شکیل ما می نگریست
پنداشتی که می پرسد:
تکلیف من چیست
فرزندان پر تحرک آدم و حوا
در میانه ی راه
به لانه ی روباهی بود
نه آشیان پرنده یی
نه خشت خامی تا به زیر سر نهی
فریادی ناگزیر
ریشه در خون و شاخه در نور هر ستاره ی بیدار
و ما ناگزیر جاودانه می شدیم
تا شرمساری از دیگری نکشیم
اکنون
چه می کنید
کودکان نمک نشناس همیشه ی همان
در جزایر نامسکون ایمان های پرپر شده
در پایان
من نمیدانم
ای نیکی های بیحاصل
ای بدیهای خوش برخورد
من نمیدانم...
پیش درآمد
در آغاز استعاره بود
هیچ کس نمی دانست
که خود را دیگری می پندارد
در زروه ی خیال
جهان چنان حیران و مبهوت
در قامت شکیل ما می نگریست
پنداشتی که می پرسد:
تکلیف من چیست
فرزندان پر تحرک آدم و حوا
در میانه ی راه
به لانه ی روباهی بود
نه آشیان پرنده یی
نه خشت خامی تا به زیر سر نهی
فریادی ناگزیر
ریشه در خون و شاخه در نور هر ستاره ی بیدار
و ما ناگزیر جاودانه می شدیم
تا شرمساری از دیگری نکشیم
اکنون
چه می کنید
کودکان نمک نشناس همیشه ی همان
در جزایر نامسکون ایمان های پرپر شده
در پایان
من نمیدانم
ای نیکی های بیحاصل
ای بدیهای خوش برخورد
من نمیدانم...
آپلود شده توسط:
esther
1404/01/23
دیدگاههای کتاب الکترونیکی از خاطره ها و گریز