من، منصور و آلبرایت (قصه ای با مقدمه و موخره)
نویسنده:
فرخنده حاجی زاده
امتیاز دهید
مقدمه:
خیانت کارم؛ یک خیانت کار حرفه یی. خیانت کرده ام؛ بی آن که کسی بو برده باشد.
انواع مختلف دارد. واقعی ترین آنها خیانتی است که کسی به خودش می کند. این را من می گویم. منی که بارها به خودم خیانت کرده ام؛ آن قدر که ذره ذره ی وجودم بوی خیانت میدهد.
به اثرم اما اولین بار است که خیانت می کنم. می گویند به نوشته های قبلیم نیز خیانت کرده ام. اگر کمی دقت می کردم، اگر چنین شده بود و چنان آثاری می شدند که نگو و نپرس. این خیانت اما با خیانتهای قبلی فرق دارد این بار تصمیم گرفته ام به نوشته م خیانت کنم؛ اعتراف می کنم.
به من گفته شده است که در این نوشته باید مقتولها کنار هم و به موازات یکدیگر حرکت کنند تا به وسیله ی قاتل هایشان کشته شوند اما به دلایل کاملا شخصی، شاید هم غیر منطقی؛ دلایلی که فقط برای خودم اهمیت دارند، با این که نسبت به این مقتول ها، حتی قاتل هایشان بی تفاوت نیستم، تصمیم گرفته ام به این «باید» نیز مثل بسیاری از «باید»های دیگر پشت پا بزنم.
آموخته ام که وقت نوشتن به ادبیات وفادار باشم نه به واقعیت اما در این لحظه، لحظه ی بازبینی این اثر اراده کرده ام آلزایمر ادبی بگیرم.
به باور خودم قصه یی نوشته ام؛ قصه یی که شخصیتهای آن نه خیالی اند و نه نام مستعار دارند گل اثر استثناست؛ استثنا هم که قاعده نمی شود.
تمام شخصیتهای این قصه با نام و چهره ی واقعی وارد این نوشته شده اند و از حس من در لحظه لحظه نگارش نشان دارند؛ شخصیتهایی که شبیه یکدیگر نیستند؛ مثل آدمهای بیرون متن و درون جامعه.
بیشتر
خیانت کارم؛ یک خیانت کار حرفه یی. خیانت کرده ام؛ بی آن که کسی بو برده باشد.
انواع مختلف دارد. واقعی ترین آنها خیانتی است که کسی به خودش می کند. این را من می گویم. منی که بارها به خودم خیانت کرده ام؛ آن قدر که ذره ذره ی وجودم بوی خیانت میدهد.
به اثرم اما اولین بار است که خیانت می کنم. می گویند به نوشته های قبلیم نیز خیانت کرده ام. اگر کمی دقت می کردم، اگر چنین شده بود و چنان آثاری می شدند که نگو و نپرس. این خیانت اما با خیانتهای قبلی فرق دارد این بار تصمیم گرفته ام به نوشته م خیانت کنم؛ اعتراف می کنم.
به من گفته شده است که در این نوشته باید مقتولها کنار هم و به موازات یکدیگر حرکت کنند تا به وسیله ی قاتل هایشان کشته شوند اما به دلایل کاملا شخصی، شاید هم غیر منطقی؛ دلایلی که فقط برای خودم اهمیت دارند، با این که نسبت به این مقتول ها، حتی قاتل هایشان بی تفاوت نیستم، تصمیم گرفته ام به این «باید» نیز مثل بسیاری از «باید»های دیگر پشت پا بزنم.
آموخته ام که وقت نوشتن به ادبیات وفادار باشم نه به واقعیت اما در این لحظه، لحظه ی بازبینی این اثر اراده کرده ام آلزایمر ادبی بگیرم.
به باور خودم قصه یی نوشته ام؛ قصه یی که شخصیتهای آن نه خیالی اند و نه نام مستعار دارند گل اثر استثناست؛ استثنا هم که قاعده نمی شود.
تمام شخصیتهای این قصه با نام و چهره ی واقعی وارد این نوشته شده اند و از حس من در لحظه لحظه نگارش نشان دارند؛ شخصیتهایی که شبیه یکدیگر نیستند؛ مثل آدمهای بیرون متن و درون جامعه.
آپلود شده توسط:
elahehj
1403/07/14
دیدگاههای کتاب الکترونیکی من، منصور و آلبرایت (قصه ای با مقدمه و موخره)