باعث و بانی
نویسنده:
کیم مونزو
مترجم:
آرمان امین
امتیاز دهید
مجموعه ۳۰ داستان کوتاه
از داستان صداقت:
پرستار با هل دادن چرخ دستی بیمارستان که روی سینی مخصوصش یک لیوان آب، یک بطری، قرص، یک دماسنج طبی و یک پوشه قرار دارد، وارد اتاق ۹۳ می شود و میگوید: «عصر به خیر». سپس نزدیک تخت بیماری می رود که با چشمهای بسته و بدون حرکت روی آن دراز کشیده. بی تفاوت نگاهی به بیمار می اندازد. دستورالعملهایی را که پای تخت نصب شده می خواند. از قرصهایی که روی چرخ دستی هستند، یکی را بر می دارد و در حالی که لیوان آب در دست دیگرش است می گوید:
- آقای رودریگس، وقت قرصتونه.
آقای رودریگس نه تکانی می خورد و نه پلک می زند. پرستار ضربه ای به بازویش می زند و می گوید:
- بلند شید آقای رودریگس.
پرستار با ناامیدی محض مچ دست بیمار را می گیرد. نبض ندارد. مرده. قرص را برمی گرداند داخل بطری، چرخ دستی دارو را موقتا می گذارد یک گوشه و از اتاق بیرون می رود. سریع به سمت میز کنترل بال D بیمارستان می دود و آنجا به سرپرستار خبر میدهد که بیمار اتاق شمارهٔ ۹۳ مرده.
سرپرستار نگاهی به ساعت می اندازد و با خودش فکر می کند این بدترین زمان برای مردن یک بیمار است. فقط یک ربع به پایان شیفتش باقی مانده و دلش میخواهد امروز زودتر از روزهای قبل از بیمارستان بزند بیرون، چون دوست پسر یکی از دوستان صمیمی اش می خواهد او را ببیند، آن هم به بهانه حرف زدن در مورد دوست مشترکشان...
بیشتر
از داستان صداقت:
پرستار با هل دادن چرخ دستی بیمارستان که روی سینی مخصوصش یک لیوان آب، یک بطری، قرص، یک دماسنج طبی و یک پوشه قرار دارد، وارد اتاق ۹۳ می شود و میگوید: «عصر به خیر». سپس نزدیک تخت بیماری می رود که با چشمهای بسته و بدون حرکت روی آن دراز کشیده. بی تفاوت نگاهی به بیمار می اندازد. دستورالعملهایی را که پای تخت نصب شده می خواند. از قرصهایی که روی چرخ دستی هستند، یکی را بر می دارد و در حالی که لیوان آب در دست دیگرش است می گوید:
- آقای رودریگس، وقت قرصتونه.
آقای رودریگس نه تکانی می خورد و نه پلک می زند. پرستار ضربه ای به بازویش می زند و می گوید:
- بلند شید آقای رودریگس.
پرستار با ناامیدی محض مچ دست بیمار را می گیرد. نبض ندارد. مرده. قرص را برمی گرداند داخل بطری، چرخ دستی دارو را موقتا می گذارد یک گوشه و از اتاق بیرون می رود. سریع به سمت میز کنترل بال D بیمارستان می دود و آنجا به سرپرستار خبر میدهد که بیمار اتاق شمارهٔ ۹۳ مرده.
سرپرستار نگاهی به ساعت می اندازد و با خودش فکر می کند این بدترین زمان برای مردن یک بیمار است. فقط یک ربع به پایان شیفتش باقی مانده و دلش میخواهد امروز زودتر از روزهای قبل از بیمارستان بزند بیرون، چون دوست پسر یکی از دوستان صمیمی اش می خواهد او را ببیند، آن هم به بهانه حرف زدن در مورد دوست مشترکشان...
آپلود شده توسط:
محراب
1403/08/12
دیدگاههای کتاب الکترونیکی باعث و بانی