دیار اشکبار
نویسنده:
آوه دیس آهارونیان
مترجم:
ماطه وس خان ملیک یانس
امتیاز دهید
از متن کتاب:
پرده اول، مجلس اول:
[پرده بالا میرود - در جاده یی که به سمت قریه مشرف به کوهستانی است، اصلان و حوری به حالت خستگی دست یکدیگر را گرفته قدم می زنند]
اصلان: [تکیه به ما داده دستی به پیشانی گذارده نظر به اطراف و به کوشک انداخته]: ای وای. این راه چقدر طولانی و از تردد انسانی محروم است در این فضای وسیع هوا به چه اندازه گرفته و طبیعت غم انگیز است... دختر من بیا قدری زیر این درختان بنشینیم... ببین این درختها چگونه از فشار بار گران سالهای متمادی پژمرده و پیر گشته و شاخه های آنها شکسته است. تابش برق چطور برگها را سوزانده و خزان کرده... با وجود این اندک سایه دارند. این درختهای کهن در وسط این راه طولانی یک رحمتی است از جانب پروردگار. پناه گاهی ست برای مرغان بی آشیانه و مسافرین غریب بی ملجا ... خوب است دختر جان قدری در اینجا بنشینیم... دهکده چندان دور نیست می رسیم [زیر درخت می نشینند].
حوری: [نزد پدر می نشیند]: خسته شدی پدر جان... بیچاره پدرم... من هم متصل از بازوی تو آویخته برای تو باری شده ام. چقدر خسته شده ی... مدتی است راه می آئیم چقدر عرق کرده ی... بگذار عرق پیشانیت را پاک کنم تا کمی راحت شوی... صدای زنگ... صدای زنگ می آید [ دختر به تعجب گوش می دهد]...
بیشتر
پرده اول، مجلس اول:
[پرده بالا میرود - در جاده یی که به سمت قریه مشرف به کوهستانی است، اصلان و حوری به حالت خستگی دست یکدیگر را گرفته قدم می زنند]
اصلان: [تکیه به ما داده دستی به پیشانی گذارده نظر به اطراف و به کوشک انداخته]: ای وای. این راه چقدر طولانی و از تردد انسانی محروم است در این فضای وسیع هوا به چه اندازه گرفته و طبیعت غم انگیز است... دختر من بیا قدری زیر این درختان بنشینیم... ببین این درختها چگونه از فشار بار گران سالهای متمادی پژمرده و پیر گشته و شاخه های آنها شکسته است. تابش برق چطور برگها را سوزانده و خزان کرده... با وجود این اندک سایه دارند. این درختهای کهن در وسط این راه طولانی یک رحمتی است از جانب پروردگار. پناه گاهی ست برای مرغان بی آشیانه و مسافرین غریب بی ملجا ... خوب است دختر جان قدری در اینجا بنشینیم... دهکده چندان دور نیست می رسیم [زیر درخت می نشینند].
حوری: [نزد پدر می نشیند]: خسته شدی پدر جان... بیچاره پدرم... من هم متصل از بازوی تو آویخته برای تو باری شده ام. چقدر خسته شده ی... مدتی است راه می آئیم چقدر عرق کرده ی... بگذار عرق پیشانیت را پاک کنم تا کمی راحت شوی... صدای زنگ... صدای زنگ می آید [ دختر به تعجب گوش می دهد]...
آپلود شده توسط:
ملا ممدجان
1403/04/16
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیار اشکبار