ساواک
نویسنده:
تقی نجاری راد
امتیاز دهید
دانستنیهای انقلاب اسلامی برای جوانان ۳
از پیش درآمد:
روی میز چند صفحه کاغذ و دو سه تا قلم و مداد بود. شستم خبردار شد اینجا ساواک است، اینجا آدم را به سین جین می می کشند و ته و توی هر کاری را در می آورند. در همین فکر بودم که دکتر حسینی بازجوی ساواک، با حالتی که سعی می کرد خود را مهربان نشان دهد گفت:
من یک ساعت از اینجا می روم و شما شرح زندگی خودتان را بنویسید اما جزئیات را فراموش نکنید البته ما از همه چیز خبر داریم؛ بنابراین سعی نکن که دروغ بگویی بنویس که دوستانتان چه کسانی هستند، با کی آمد و شد
داشته ای، اسم آشناهایت را بنویس، اسم مادرت، پدرت خواهران و برادرانت و... بنویس چه کرده اید؟ از کجا امورتان میگذرد؟ حتی آن چیزهایی را که به نظرت ضروری نمی رسد باید دقیقاً و بی شیله پیله بنویسی و بعد ادامه داد که اگر واقعیتها را بیان کنی به نفعت خواهد بود و من می توانم به تو کمک کنم سپس از جا برخاست و اتاق را ترک کرد.
پس از رفتن دکتر حسینی من به فکر فرو رفتم که چه بنویسم. یک باره تصمیم گرفتم که دل به دریا بزنم و از زندگی خصوصیم برای او بنویسم: «بهار بود درختان شکوفه داده بودند. بلبل ها آواز می خواندند در این حال و هوا بود که مادرم مرا به دنیا آورد من کم کم بزرگ شدم و توانستم روی پای خود بایستم و با خواهر بزرگتر خود عروسک بازی کنم اسم خواهرم مرضیه بود اسم عروسک او نیز خرسک بود بعد از مدتی که بزرگتر شدم با چند نفر دوست شدم و با آنها به کوه رفتم. اسم دوستان من علی احمد حسین و... بود. ما هر روز دور هم جمع می شدیم و با هم خاک بازی می کردیم...»...
بیشتر
از پیش درآمد:
روی میز چند صفحه کاغذ و دو سه تا قلم و مداد بود. شستم خبردار شد اینجا ساواک است، اینجا آدم را به سین جین می می کشند و ته و توی هر کاری را در می آورند. در همین فکر بودم که دکتر حسینی بازجوی ساواک، با حالتی که سعی می کرد خود را مهربان نشان دهد گفت:
من یک ساعت از اینجا می روم و شما شرح زندگی خودتان را بنویسید اما جزئیات را فراموش نکنید البته ما از همه چیز خبر داریم؛ بنابراین سعی نکن که دروغ بگویی بنویس که دوستانتان چه کسانی هستند، با کی آمد و شد
داشته ای، اسم آشناهایت را بنویس، اسم مادرت، پدرت خواهران و برادرانت و... بنویس چه کرده اید؟ از کجا امورتان میگذرد؟ حتی آن چیزهایی را که به نظرت ضروری نمی رسد باید دقیقاً و بی شیله پیله بنویسی و بعد ادامه داد که اگر واقعیتها را بیان کنی به نفعت خواهد بود و من می توانم به تو کمک کنم سپس از جا برخاست و اتاق را ترک کرد.
پس از رفتن دکتر حسینی من به فکر فرو رفتم که چه بنویسم. یک باره تصمیم گرفتم که دل به دریا بزنم و از زندگی خصوصیم برای او بنویسم: «بهار بود درختان شکوفه داده بودند. بلبل ها آواز می خواندند در این حال و هوا بود که مادرم مرا به دنیا آورد من کم کم بزرگ شدم و توانستم روی پای خود بایستم و با خواهر بزرگتر خود عروسک بازی کنم اسم خواهرم مرضیه بود اسم عروسک او نیز خرسک بود بعد از مدتی که بزرگتر شدم با چند نفر دوست شدم و با آنها به کوه رفتم. اسم دوستان من علی احمد حسین و... بود. ما هر روز دور هم جمع می شدیم و با هم خاک بازی می کردیم...»...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ساواک