رسته‌ها
یادی از یاران خدا
امتیاز دهید
5 / 3
با 1 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 3
با 1 رای
ن‍گ‍اه‍ی گ‍س‍ت‍رده ب‍ر زن‍دگ‍ان‍ی اب‍راه‍ی‍م اده‍م ب‍ا م‍دد از ش‍ی‍خ ف‍ری‍دال‍دی‍ن ع‍طار ن‍ی‍ش‍اب‍وری‌

از متن کتاب:
کوچه های تنگ شهر " بلخ" بی چراغ و تاریک، گویی خفته ست، اما میدان مقابل کاخ "امیر ابراهیم"، سردر و صحن قصر را مشعلهای فروزانی روشن می داشت. نگهبانان زره پوشیده و سلاح بر دست همه جای قصر را می پاییدند. از میان این همه نگهبان، پرنده هم بی اذن نمی توانست گذر کند.
"ابو اسحاق، ابراهیم بن ادهم" امیر و امیرزاده ی بلخ، بر بستر شاهانه از حریر و دیبا غنوده بود. امیر، میان خواب و
بیداری صدای گامهایی را بر بام خوابگاه شنید. دست امیر قبضه ی خنجر زیر بالین را فشرد و صدایش در خوابگاه پیچید: بربام سرای من، کیست؟!
هیچکس پاسخی نداد گویی پرده دار غلامان خلوت ، ونگهبانان همه در خواب بودند.
ابراهیم، این بار به نعره گفت: چه کسی را این اجازت است که خواب امیر ملک را آشفته کند؟
صدایی نافذ از بام گفت: آشنا است!
و ابراهیم خشمگین تر از پیش نمره زد آشنا را این وقت شب بر بام چکار است؟ صدا گفت: شتری گم کرده ام، آن را می جویم.
- ابله ! شتر را بر بام چکار است؟
- ابله تر از آن کس که دنبال شتر گمگشته بر بام شده، کسی است که خدای را بر تخت زرین و در جامه ی اطلس می جوید. موی بر اندام ابراهیم راست ایستاد. این چه صدایی ست که این گونه در گوش جان ابراهیم می پیچد؟
امیر از بستر برجهید. سکوت بود و سکوت، نه صدای گامی بود و نه کسی بر بام. نگهبانان، در امتداد کنگرهای قصر به نگهبانی بودند. "حاجب" پشت در به انتظار فرمان سلطان، و غلامان خلوت، درآمد و شدی بی صدا...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
94
آپلود شده توسط:
نافله
نافله
1403/01/22
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی یادی از یاران خدا

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
یادی از یاران خدا
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک