ژرمینال
نویسنده:
امیل زولا
مترجم:
ابوالفتوح امام
امتیاز دهید
سرآغاز داستان:
در یک شب بی ستاره و قیرگون مردی تک و تنها روی جاده ای که مارشین (March ion) را به مونتسو (Montsu ) می پیوندد به دشواری تمام راه می پیمود. این جاده مفروش به قلوه سنگها به طول ده کیلومتر مستقیم از وسط دشت لختی که در میان مزارع چغندر قند قرار دارد، میگذرد. این مرد قادر نبود حتی مسیر زمین سیاه رنگ روبروی خود را ببیند، و از آن افق هموار و یکدست تنها احساسی که داشت، همانا وزش تند صرصر ماه مارس بود، و نیز بوران های عظیمی که همانند طوفان دریا که در اثر روفتن فرسنگها زمین غدیری و با طلاقی و اراضی برهنه و لخت مثل زمهریر سرد و یخی شده بود. این تنها تصور وی بود از افقهای بی حد و مرز و یکدست که منطقه را احاطه می کرد. در آن دیرگاه حتی تک درختی وجود نداشت که لکه ای به دامن آسمان نمودار سازد و جاده اصلی سنگ فرش شده همانند موج شکنی که به دل دریائی گردابی فرو رفته باشد سرراست و مستقیم ادامه یافته بود.
این مرد ساعت دو از مارشین حرکت کرده بود و لرزان از سوز سرما در میان کت پنبه ای نخ نما و شلوار راه راه مخملیش به راه پیمائی پر مشقت خود ادامه می داد. بسته ای را توی یک دستمال کوچک شطرنجی وصله دار پیچیده بود که ناراحتش می کرد. گاهی با این دست و گاه با دست دیگر آن را بالای دوش نگه می داشت تا بتواند به نوبه دستهایش را به جیب فرو ببرد و گرم بکند؛ زیرا وزش صرصر کوبنده دستهای او را کرخت می کرد. دستهای او مرتب یخ می زد. او از کار اخراج شده و بدون خانه و کاشانه بود و تنها آرزویش این بود که کاش در سپیده دم از صولت سرما کاسته شود. او بدین ترتیب یک ساعت راه پیمود و اینک به دو کیلومتری (مونتسو) رسیده بود که ناگاه در طرف چپ شراره های سرخ رنگی مشاهده نمود...
بیشتر
در یک شب بی ستاره و قیرگون مردی تک و تنها روی جاده ای که مارشین (March ion) را به مونتسو (Montsu ) می پیوندد به دشواری تمام راه می پیمود. این جاده مفروش به قلوه سنگها به طول ده کیلومتر مستقیم از وسط دشت لختی که در میان مزارع چغندر قند قرار دارد، میگذرد. این مرد قادر نبود حتی مسیر زمین سیاه رنگ روبروی خود را ببیند، و از آن افق هموار و یکدست تنها احساسی که داشت، همانا وزش تند صرصر ماه مارس بود، و نیز بوران های عظیمی که همانند طوفان دریا که در اثر روفتن فرسنگها زمین غدیری و با طلاقی و اراضی برهنه و لخت مثل زمهریر سرد و یخی شده بود. این تنها تصور وی بود از افقهای بی حد و مرز و یکدست که منطقه را احاطه می کرد. در آن دیرگاه حتی تک درختی وجود نداشت که لکه ای به دامن آسمان نمودار سازد و جاده اصلی سنگ فرش شده همانند موج شکنی که به دل دریائی گردابی فرو رفته باشد سرراست و مستقیم ادامه یافته بود.
این مرد ساعت دو از مارشین حرکت کرده بود و لرزان از سوز سرما در میان کت پنبه ای نخ نما و شلوار راه راه مخملیش به راه پیمائی پر مشقت خود ادامه می داد. بسته ای را توی یک دستمال کوچک شطرنجی وصله دار پیچیده بود که ناراحتش می کرد. گاهی با این دست و گاه با دست دیگر آن را بالای دوش نگه می داشت تا بتواند به نوبه دستهایش را به جیب فرو ببرد و گرم بکند؛ زیرا وزش صرصر کوبنده دستهای او را کرخت می کرد. دستهای او مرتب یخ می زد. او از کار اخراج شده و بدون خانه و کاشانه بود و تنها آرزویش این بود که کاش در سپیده دم از صولت سرما کاسته شود. او بدین ترتیب یک ساعت راه پیمود و اینک به دو کیلومتری (مونتسو) رسیده بود که ناگاه در طرف چپ شراره های سرخ رنگی مشاهده نمود...
آپلود شده توسط:
محراب
1402/12/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ژرمینال