ما نمی شنویم
نویسنده:
غلامحسین ساعدی
امتیاز دهید
شامل سه نمایشنامه با عناوین:
ما نمی شنویم / محال ممکن / از همه جا می شود شروع کرد
از نمایشنامه ما نمی شنویم:
یک اتاق کوچک، با پنجره ای به بیرون، یک زیلو و یک دست رختخواب، یک مشت ظرف و خرت و پرت، مقداری کتاب و روزنامه، همه درهم و برهم، کت و شلواری آویزان به یک گل میخ. در اتاق به راهرو نیمه تاریکی باز می شود و پنجره، با پرده ضخیمی پوشیده است.
بعد از ظهر
صدای غرش یک مارش نظامی از بیرون شنیده می شود.
مرد جوانی در بستر افتاده، آشفته و کلافه، جا به جا می شود، از این دنده به آن دنده می غلتد، جای سرش را عوض می کند. صداها همچنان بلند است. مرد می غلتد، متکا را بر میدارد و روی صورت و گوشهایش می گذارد. مارش، مارش، مارش نظامی از بیرون. مرد جوان باخشم بلند می شود و می نشیند، انگشتانش را لای موها کرده، دنبال چاره است. یک مرتبه از جا می جهد، مشتی قرص از جیب کت در میآورد، چندتائی را می بلعد، جرعه ای آب می خورد، روی بستر می نشیند. صدای مارش آرام آرام دور می شود و به دنبال آن صدای قدم هائی که بر کف خیابان کوبیده می شود...
بیشتر
ما نمی شنویم / محال ممکن / از همه جا می شود شروع کرد
از نمایشنامه ما نمی شنویم:
یک اتاق کوچک، با پنجره ای به بیرون، یک زیلو و یک دست رختخواب، یک مشت ظرف و خرت و پرت، مقداری کتاب و روزنامه، همه درهم و برهم، کت و شلواری آویزان به یک گل میخ. در اتاق به راهرو نیمه تاریکی باز می شود و پنجره، با پرده ضخیمی پوشیده است.
بعد از ظهر
صدای غرش یک مارش نظامی از بیرون شنیده می شود.
مرد جوانی در بستر افتاده، آشفته و کلافه، جا به جا می شود، از این دنده به آن دنده می غلتد، جای سرش را عوض می کند. صداها همچنان بلند است. مرد می غلتد، متکا را بر میدارد و روی صورت و گوشهایش می گذارد. مارش، مارش، مارش نظامی از بیرون. مرد جوان باخشم بلند می شود و می نشیند، انگشتانش را لای موها کرده، دنبال چاره است. یک مرتبه از جا می جهد، مشتی قرص از جیب کت در میآورد، چندتائی را می بلعد، جرعه ای آب می خورد، روی بستر می نشیند. صدای مارش آرام آرام دور می شود و به دنبال آن صدای قدم هائی که بر کف خیابان کوبیده می شود...
آپلود شده توسط:
samiyari
1402/11/02
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ما نمی شنویم