باغ بهشت
نویسنده:
معین کنعانیان
امتیاز دهید
این نمایشنامه در آسایشگاه «باغ بهشت» اتفاق میافتد. مرگ در اتاق ۱۰۱ در انتظار است. جایی که قرار است بخش مراقبتهای ویژه باشد اما ماموری که از پروندههای مشکوک یک پرستار آگاه شده، او را وادار میکند تا در این اتاق، در قتل مخالفان نظام دیکتاتوری با آنها همکاری کند. پرستار پس از آنکه با شاعر جوانی که یکی از قربانیان است مواجه میشود، میخواهد خود را از بازی کنار بکشد و مییابد که راهی بیبازگشت را انتخاب کرده است. در این اثر، نظامی مستنبد و تهدیدگر شهروند را در مقابل شهروند قرار میدهد اما در نهایت، این غیرسیاسیترین شهروند نیز، تن به ابزارشدگی نمیدهد و سکوت را میشکند!
برگرفته از متن کتاب:
اتاق خبرنگار
خبرنگار مشغول صحبت با تلفن وارد می شود. وسایلش کیف و کلید و شاید بارانی، را روی میز می گذارد.
خبرنگار: ندیدمش، یه لحظه (گوشی را جلوی صورتش می گیرد) بگو نه، چیزی نیست، شماره ی غریبه ست، نه، شماره میافته، نگران نباش، نه، نذاشتن، نذاشتن ببینمش، نمیدونم، نه امیدوار که نیستم نه ولی (گوشی را جلوی صورتش می گیرد) ولی ببینیم چی میشه دیگه، باشه، (گوشی را جلوی صورتش می گیرد) باشه، به محض اینکه خبردار شدم خبرت میدم، فعلا.
گوشی را روی میز می گذارد. شروع به باز کردن دکمه های پیراهنش می کند. متوجه رسیدن پیغامی می شود. پیغام را باز می کند. به سمت اتاقی می رود. وارد اتاقی می شود تا لباس بیرون را عوض کند...
بیشتر
برگرفته از متن کتاب:
اتاق خبرنگار
خبرنگار مشغول صحبت با تلفن وارد می شود. وسایلش کیف و کلید و شاید بارانی، را روی میز می گذارد.
خبرنگار: ندیدمش، یه لحظه (گوشی را جلوی صورتش می گیرد) بگو نه، چیزی نیست، شماره ی غریبه ست، نه، شماره میافته، نگران نباش، نه، نذاشتن، نذاشتن ببینمش، نمیدونم، نه امیدوار که نیستم نه ولی (گوشی را جلوی صورتش می گیرد) ولی ببینیم چی میشه دیگه، باشه، (گوشی را جلوی صورتش می گیرد) باشه، به محض اینکه خبردار شدم خبرت میدم، فعلا.
گوشی را روی میز می گذارد. شروع به باز کردن دکمه های پیراهنش می کند. متوجه رسیدن پیغامی می شود. پیغام را باز می کند. به سمت اتاقی می رود. وارد اتاقی می شود تا لباس بیرون را عوض کند...
آپلود شده توسط:
elahehj
1402/10/09
دیدگاههای کتاب الکترونیکی باغ بهشت