افسانه مرغ آمین: یک بازی
نویسنده:
خسرو شهریاری
امتیاز دهید
صحنه یکم:
کنار چشمه ای. الی کنار آب نشسته. ریگا بار هیزم به دوش وارد می شود. می نشیند کنار چشمه. نفسی تازه می کند. بارش را بر زمین می گذارد. به جایی ناشناخته هی هی می کند. آبی به مشت می نوشد.
ریگا: شکارچی کوهستان! امروز چه داری؟
الی: امروز هیچ! انگار کوهستان خالی از شکار بود.
ریگا: کوهستان هیچ وخ از شکار خالی نیس. از کدوم دهی؟
الی: یوش.
ریگا: یوش؟ حتما اسفندیاری ها را می شناسی!
الی: کدومشان؟
ریگا: آن بزرگ مرد کوهستان.
الی: پدرمه.
ریگا: پدر تو؟ تو الی هستی؟
الی: الی....
بیشتر
کنار چشمه ای. الی کنار آب نشسته. ریگا بار هیزم به دوش وارد می شود. می نشیند کنار چشمه. نفسی تازه می کند. بارش را بر زمین می گذارد. به جایی ناشناخته هی هی می کند. آبی به مشت می نوشد.
ریگا: شکارچی کوهستان! امروز چه داری؟
الی: امروز هیچ! انگار کوهستان خالی از شکار بود.
ریگا: کوهستان هیچ وخ از شکار خالی نیس. از کدوم دهی؟
الی: یوش.
ریگا: یوش؟ حتما اسفندیاری ها را می شناسی!
الی: کدومشان؟
ریگا: آن بزرگ مرد کوهستان.
الی: پدرمه.
ریگا: پدر تو؟ تو الی هستی؟
الی: الی....
آپلود شده توسط:
samiyari
1402/02/14
دیدگاههای کتاب الکترونیکی افسانه مرغ آمین: یک بازی