رسته‌ها
کتاب بیستون
امتیاز دهید
5 / 3
با 7 رای
امتیاز دهید
5 / 3
با 7 رای
شامل داستان کوتاه، شعر، مقاله، نقد و بررسی ادبیات ایران

از متن کتاب:
خانه ما لب آشورا بود
آشورا جای مردن سگ‌های پیر بود. جای عشق بازی مرغابی‌ها بود.
جای پرت کردن بچه گربه‌هایی بود که زندگی را به مردم حرام کرده‌بودند.
آشورا جای بازی ما بود.
اوایل بهار یا اواخر پاییز که آسمان را ابرهای سیاه می‌پوشاندند، بابام از میان اطاق می‌نالید که:
- خدایا غضبت را از ما دور کن.
ولی خدا به حرف بابام گوش نمی‌کرد. سیل می‌آمد. خشمگین می‌شد.
می‌شست و می‌رفت. کف می‌کرد. پل‌های چوبی را می‌برد. زورش به خانه‌های بالای شهر که از سنگ و آجر ساخته بودند، می‌رسید. اما به ما که می‌رسید تمام دق دلش را خالی می‌کرد...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
148
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
نانوشته
نانوشته
1401/08/03
درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی کتاب بیستون

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
کتاب بیستون
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک