یک بار فریبم بدهی
نویسنده:
هارلن کوبن
مترجم:
مهرآیین اخوت
امتیاز دهید
✔️ هارلن کوبن توانسته دل میلیون ها مخاطب را با داستان های پرهیجان و پرتعلیق خود به دست آورد. این نویسنده ی موفق، این بار با کتاب یک بار فریبم بدهی، پا را فراتر گذاشته و محدوده ی توانایی های خود را گسترده تر کرده است.
مایا که قبلا خلبان مأموریت های ویژه بوده، حالا از جنگ به خانه بازگشته است. او یک روز زمانی که در محل کار است، تصویری باورنکردنی از دوربین درون اتاق بچه اش می بیند: دختر دو ساله ی او مشغول بازی با همسر مایا، جو، است؛ اما جو، حدود دو هفته ی پیش به شکل وحشیانه ای به قتل رسیده بود. این رمان، سوالی بنیادین را در قالب داستانی اسرارآمیز مطرح می کند: آیا می توان تمام چیزهایی که با چشم خودتان دیده اید را باور کنید؟ مایا برای جواب به این سوال و مواجهه با حقیقت غیرقابل باور درباره ی شوهرش و خودش، باید با اسرار سر به مهر و نقاط تاریک گذشته اش رو به رو شود.
در قسمتی از داستان می خوانیم:
«تابوت جویی به انتهای گود رسید و صدای گُرُمبی که داد تا مدتی زیاده از حد طولانی در هوا در پیچید. جودیت به مایا تکیه داد و بلند نالید. مایا وضعیتِ سربازگونهی بدنش را تغییر نداد ــ سر بالا، فقرات صاف، شانهها عقب. تازگیها یک مقالهی مثلاً روانشناسی خوانده بود دربارهی "ژستهای قدرتمندانهی بدن" و اینکه اگر بدن در این حالتها باشد چقدر عملکرد آدم بهتر میشود. ارتش اینقبیل لوسبازیهای روانشناسیِ عامیانه را خیلی زودتر از این حرفها فهمیده بود. وقتی سرباز هستی به خاطر قشنگ به چشم آمدن، در حالت خبردار نمیایستی؛ بلکه چون جایی پس ذهنت یا به تو قدرت میدهد یا از آن مهمتر آنکه تو را پیش چشم هم قطارها و دشمنهایت قوی نشان میدهد.»
بیشتر
مایا که قبلا خلبان مأموریت های ویژه بوده، حالا از جنگ به خانه بازگشته است. او یک روز زمانی که در محل کار است، تصویری باورنکردنی از دوربین درون اتاق بچه اش می بیند: دختر دو ساله ی او مشغول بازی با همسر مایا، جو، است؛ اما جو، حدود دو هفته ی پیش به شکل وحشیانه ای به قتل رسیده بود. این رمان، سوالی بنیادین را در قالب داستانی اسرارآمیز مطرح می کند: آیا می توان تمام چیزهایی که با چشم خودتان دیده اید را باور کنید؟ مایا برای جواب به این سوال و مواجهه با حقیقت غیرقابل باور درباره ی شوهرش و خودش، باید با اسرار سر به مهر و نقاط تاریک گذشته اش رو به رو شود.
در قسمتی از داستان می خوانیم:
«تابوت جویی به انتهای گود رسید و صدای گُرُمبی که داد تا مدتی زیاده از حد طولانی در هوا در پیچید. جودیت به مایا تکیه داد و بلند نالید. مایا وضعیتِ سربازگونهی بدنش را تغییر نداد ــ سر بالا، فقرات صاف، شانهها عقب. تازگیها یک مقالهی مثلاً روانشناسی خوانده بود دربارهی "ژستهای قدرتمندانهی بدن" و اینکه اگر بدن در این حالتها باشد چقدر عملکرد آدم بهتر میشود. ارتش اینقبیل لوسبازیهای روانشناسیِ عامیانه را خیلی زودتر از این حرفها فهمیده بود. وقتی سرباز هستی به خاطر قشنگ به چشم آمدن، در حالت خبردار نمیایستی؛ بلکه چون جایی پس ذهنت یا به تو قدرت میدهد یا از آن مهمتر آنکه تو را پیش چشم هم قطارها و دشمنهایت قوی نشان میدهد.»
دیدگاههای کتاب الکترونیکی یک بار فریبم بدهی