واقعا جای تاسف داره.
به نظر من خانم حمزه لو فقط می خواسته با این کتاب اعتقادهای درست و غلط خودش رو به خواننده القا کنه. داستان هیچ گونه نظم زمانی رو دنبال نمی کنه کاملا کشکی و سرهم بندی شده است. به طور مثال داستان از دوره قبل از انقلاب شروع می شه و تا بیست سال بعد از انقلاب رو در نظر می گیره اما به هیچ وجه به اتفاقات اون زمان اشاره نمی کنه. هشت سال جنگی رو که ایران داشته رو کاملا نادیده می گیره در صورتی که این جنگ به طور مستقیم بر زندگی مردم اون زمان اثر داشته مخصوصا در این داستان بر وضعیت شغلی نادر (شوهر نقش اول داستان) ــ که دارای کارخانه رب سازی است ــ اثر می ذاشته اما نویسنده خیلی راحت ندید می گیره. یا اینکه در ابتدای داستان پلاک الله رو عموی آرسام بهش می ده که نویسنده می نویسد این پلاک رو آرسام همیشه گردن می کرد اما انتهای داستان باز فرهاد برای آرسام یک پلاک الله می خره.
طرح داستان فوق العاده است اما بهتر بود این داستان زمان حال رو در نظر می گرفت چونکه از اول تا آخر داستان نویسنده از اصطلاحات جوونای امروزی استفاده می کنه.
به نظر می رسه که خانم حمزه لو ابتدا طرحی داشته اند اما جزئیات اون رو بعدها تغییر دادن بدون توجه به اینکه در فصلهای گذشته داستانشون چی نوشتند. مثلا آذر به نانا می گه من یه دختر و پسر دارم اما در انتهای داستان مشخص می شه که پسر در یک تصادف رانندگی فوت شده.
از اول تا آخر داستان آذر دچار یه عذاب وجدان الکی است. این عذاب وجدان مثل این است که یک مادر یا پدر بگوید: « حالا که قراره پسرم در جوانی بمیره بذار هرکاری دلش می خواد بکنه، معتاد بشه، دزدی کنه و هر کار خوب و بد دیگری، آخه اونکه بیشتر زنده نمونه گناه داره. اینجوری بعدها دلم نمی سوزه که نذاشتم بچم جوونی کنه»
به نظر می رسه مخاطب این داستان پدر و مادر ها هستند اما سبک آن آنقدر کودکانه نوشته شده که مخاطب را به تردید می اندازد که آیا واقعا این داستان برای اوست؟
تنها نکته خوبه این داستان همانطور که پیش تر گفته شد. طرح داستان است و دیگری مرگ آرسام و اهدای اعضای بدن او.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی در پایان شب
نمی دونین؟ خوب من خودمم نمی دونم..اصلا ولش کنین..ندونیم بهتره..نه؟!:D
به نظر من خانم حمزه لو فقط می خواسته با این کتاب اعتقادهای درست و غلط خودش رو به خواننده القا کنه. داستان هیچ گونه نظم زمانی رو دنبال نمی کنه کاملا کشکی و سرهم بندی شده است. به طور مثال داستان از دوره قبل از انقلاب شروع می شه و تا بیست سال بعد از انقلاب رو در نظر می گیره اما به هیچ وجه به اتفاقات اون زمان اشاره نمی کنه. هشت سال جنگی رو که ایران داشته رو کاملا نادیده می گیره در صورتی که این جنگ به طور مستقیم بر زندگی مردم اون زمان اثر داشته مخصوصا در این داستان بر وضعیت شغلی نادر (شوهر نقش اول داستان) ــ که دارای کارخانه رب سازی است ــ اثر می ذاشته اما نویسنده خیلی راحت ندید می گیره. یا اینکه در ابتدای داستان پلاک الله رو عموی آرسام بهش می ده که نویسنده می نویسد این پلاک رو آرسام همیشه گردن می کرد اما انتهای داستان باز فرهاد برای آرسام یک پلاک الله می خره.
طرح داستان فوق العاده است اما بهتر بود این داستان زمان حال رو در نظر می گرفت چونکه از اول تا آخر داستان نویسنده از اصطلاحات جوونای امروزی استفاده می کنه.
به نظر می رسه که خانم حمزه لو ابتدا طرحی داشته اند اما جزئیات اون رو بعدها تغییر دادن بدون توجه به اینکه در فصلهای گذشته داستانشون چی نوشتند. مثلا آذر به نانا می گه من یه دختر و پسر دارم اما در انتهای داستان مشخص می شه که پسر در یک تصادف رانندگی فوت شده.
از اول تا آخر داستان آذر دچار یه عذاب وجدان الکی است. این عذاب وجدان مثل این است که یک مادر یا پدر بگوید: « حالا که قراره پسرم در جوانی بمیره بذار هرکاری دلش می خواد بکنه، معتاد بشه، دزدی کنه و هر کار خوب و بد دیگری، آخه اونکه بیشتر زنده نمونه گناه داره. اینجوری بعدها دلم نمی سوزه که نذاشتم بچم جوونی کنه»
به نظر می رسه مخاطب این داستان پدر و مادر ها هستند اما سبک آن آنقدر کودکانه نوشته شده که مخاطب را به تردید می اندازد که آیا واقعا این داستان برای اوست؟
تنها نکته خوبه این داستان همانطور که پیش تر گفته شد. طرح داستان است و دیگری مرگ آرسام و اهدای اعضای بدن او.
متفاوت با دیگر رمان ها!!!!!!!!!!!!