گوهر شب چراغ: افسانه های عامیانه
نویسنده:
خسرو شایسته
امتیاز دهید
نقاشی: رضا زاهدی
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود
در روزگاران قدیم، زیر این گنبد کبود، پیرزن فقیری با پسرش زندگی می کرد. یک روز پیرزن به پسر پولی داد تا طبق معمول به بازار برود و شام شبی فراهم کند و به خانه بیاورد. پسر راهی بازار شد و در راه عده ای را دید که ریسمانی به دم گربه ای بسته اند و او را به این طرف و آن طرف می کشند...
بیشتر
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود
در روزگاران قدیم، زیر این گنبد کبود، پیرزن فقیری با پسرش زندگی می کرد. یک روز پیرزن به پسر پولی داد تا طبق معمول به بازار برود و شام شبی فراهم کند و به خانه بیاورد. پسر راهی بازار شد و در راه عده ای را دید که ریسمانی به دم گربه ای بسته اند و او را به این طرف و آن طرف می کشند...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گوهر شب چراغ: افسانه های عامیانه