رسته‌ها

جایگاه عقل، علم و دین در نظام حقوقی غرب و اسلام

جایگاه عقل، علم و دین در نظام حقوقی غرب و اسلام
امتیاز دهید
5 / 0
با 0 رای
امتیاز دهید
5 / 0
با 0 رای
تجزیه و تحلیل معرفت‏شناسی عمومی غرب، علل وجود تضاد در آن و بررسی بعضی علل. در نتیجه این معرفت‏شناسی، نظامهای حقوقی و قانون‏گذاری غربی به‏سوی عقل‏گرایی غیردینی و درنتیجه، ضد دینی حرکت کرد که منتهی به شناخت‏خواست فرد (لیبرالیسم حقوقی) به‏عنوان تنها منبع حقوق شد. از آنجا که مسیحیت در غرب تا حد تنها «ایمان عاطفی‏» کاهش یافته و دیگر دارای نظام حقوقی مستقل قابل اجرا نیست، در این بخش از بررسی مقایسه‏ای، تنها معرفت‏شناسی عمومی غرب - نه مسیحیت - که طبعا متاثر از فرهنگ مسیحیت‏بوده، مورد توجه قرار گرفته‏است. در قسمت دوم، معرفت‏شناسی عمومی اسلام به‏اختصار بررسی شده است.
در بخش سوم معرفت‏شناسی حقوق اسلام، یا علم اصول که بهترین منعکس کننده دیدگاه معرفت‏شناسانه عمومی اسلام است، مورد بحث قرار گرفته‏است.
د - در آخرین بخش، رشد اصول فقه، مخصوصا قبول حجیت عقل و قاعده تلازم عقل و شرع بررسی شده است. در این قسمت مخصوصا نقش شیخ مرتضی انصاری در تعمیق و گسترش علم اصول فقه و جنبه عقلانی آن مورد توجه قرار گرفته که این قسمت مختصرتر بررسی شده‏است. ما در این گفتار در صدد آن نیستیم که مکررا از نقش بارز شیخ مرتضی انصاری در رشد عقل‏گرایی در اسلام، محدوده عقل در معرفت‏شناسی حقوقی اسلام، حجیت عقل، قاعده تلازم وادله عقلیه بطور سطحی یاد کنیم; بلکه کوشیده‏ایم ابتدا جریان رشد عقل‏گرایی، سپس عقل‏گرایی اسلامی - که کاملا متفاوت با نوع غربی آن است - و بعد از آن، رشد علم اصول به‏عنوان نتیجه عقل‏گرایی اسلامی، و در آخر، حجیت عقل و قاعده تلازم را به‏عنوان منعکس‏کننده کاربرد عقل در علم اصول و در این مسیر موضع شیخ انصاری را نشان دهیم. لازم‏است‏یادآوری شود که مآخذی که در این نوشتار آمده منابع متناسبی برای بررسی بیشتر چهار مطلب فوق است; مخصوصا کتاب «عصر تفکر» نوشته توماس پین برای بخش اول; «مناهج البحث‏»، «توفیق الطویل‏» و «الدین و الفلسفه‏» نوشته علی سامی الشار برای بخش دوم و «رابطه دین و فلسفه‏» نوشته ابوالفضل عزتی برای بخش سوم و چهارم.
از آنجایی که فقه تعریف شده است‏به: «العلم بالاحکام الشرعیه الفرعیه عن ادلتها التفصیلیه‏» و علم اصول تعریف شده‏است‏به: علمی که در آن ادله تفصیلیه فقه مورد بررسی و کاوش قرار می‏گیرد; بنابراین، علم اصول فقه در اصطلاح روز عبارت‏است از عرفت‏شناسی علم فقه (اپیستمولوژی).
شناخت معرفت‏شناسی فقه (علم اصول) در حد وسیعی مربوط است‏به شناخت دیدگاه معرفت‏شناسانه عمومی اسلامی. برای این کار لازم است‏یک بررسی تطبیقی مختصر از معرفت‏شناسی غربی و اسلامی صورت‏گیرد.
معرفت‏شناسی حاضر در غرب اعتبار و ارزش خود را بر تضاد، رودررویی، دوگانگی و چندگانگی بین ماده و معنا در فلسفه یونان استوار کرده‏است. این دوگانگی و تضاد بعدا به معرفت‏شناسی التقاطی یهودیت - مسیحیت غرب راه یافت. رشد علم و هنر براساس این دیدگاه التقاطی با خود تضاد بین سیاست و دین، عقل و دین، و در حقوق، تضاد بین خواست مردم (دموکراسی) و اخلاق را به همراه داشت.
مسیحیت پس از استقرار در اروپای غربی شکل کاتولیکی به خود گرفت. مسیحیت از نظر تبلیغی بودن، شبیه اسلام و ازنظر معتقدبودن به استقرار حکومت، شبیه اسلام شیعی است (حکومت واقعی - حکومت‏حقیقی). مسیحیت کاتولیکی با در دست گرفتن قدرت، یک امپریالیسم کاتولیکی تاسیس کرد. جنگهای صلیبی، دو عکس‏العمل در این جریان موجودند: از درون پروستانیسم و از بیرون سکولاریسم.
مسیحیت تحریف شده غربی نمی‏توانست معقولیت را بپذیرد و بنابراین رسما مرکز ایمان را قلب قرار داد، نه عقل و از اینجا تضاد بین عقل و دین و ایمان در داخل مسیحیت غربی قوت گرفت. از آنجا که عقلانیت نمی‏توانست در چهارچوب مسیحیت تحقق پذیرد مجبور شد در خارج از آن گسترش یابد و عقلانیت رسما رودرروی مسیحیت قرار گرفت. تضاد بین دین و عقل در غرب حتی علی‏رغم آشنایی با این رشد متوقف نشد. البته این تضاد در بعضی مکاتب کلامی، مانند اشاعره و بعضی مکاتب مانند حنبلی و بطور اخص نوع وهابی آن نیز به‏وجود آمد.
ولی اصول فقه در اسلام، حتی در مکاتب اهل سنت‏بویژه در مکتب فقه اصولی شیعه، هرگز دوگانگی عقل و ایمان را نپذیرفته‏است. با این ترتیب در حالی‏که جنبه عقلانی در غرب ضرورتا تنها در خارج دین و حتی در برابر دین به رشد خود ادامه داد عقل‏گرایی در اسلام در متن دین و در درون دین گسترش یافت. عقل‏گرایان واقعی در تاریخ فلسفه اسلام همان علمای دینی و بیشتر فقهای اصولی بودند درحالی‏که عقل‏گرایان در غرب، مخالفان مسیحیت‏بودند و اصلا اعتبار خود را در مخالفت‏با آن کسب کردند.
با این ترتیب چون عقل‏گرایی نمی‏توانست در درون مسیحیت عاطفی غربی رشد یابد، در خارج و حتی در برابر آن گسترش یافت. دشواری مهم در این رابطه مقایسه‏ای است که غرب بین اسلام و مسیحیت می‏کند و بنابراین تصور می‏کند که عقلانیت‏باید در برابر اسلام رشد یابد و به‏این جهت تصور می‏کنند که حکومت مردمی و حقوق بشر در اسلام نیز باید در برابر دین اسلام رشد کند.
در دوران رنسانس و روشنفکری این تضاد عمومی منتهی به تجزیه دین از سیاست; یا کلیسا و دولت‏شد. رشد عقل‏گرائی، یا تحت تاثیر ماوراءالطبیعه امانوئل کانت، (Kantian Medolplusics) تحت تاثیر واقع‏گرایی منطقی دکارت و مکانیک نیوتونی و راه‏یافتن آنها به علوم طبیعی، اجتماعی، سیاسی و حقوق، به تضاد و تجزیه فوق و جدایی حقوق از اخلاق، مردم و حقوق، عقل و دین، دین و سیاست کمک فراوان کرد. درنتیجه در حقوق، تحول وسیعی به‏وجود آمد که موجب پیدایش مکاتب متعدد حقوقی جدید شد. تکامل طبیعی داروینی به دنبال خود نظریه تکامل علوم اجتماعی داروینی را به‏وجود آورد و درنتیجه حقوق نیز در محدوده علومی که دستخوش تحول، تکامل، تنوع و تنازع بقا می‏باشند قرار گرفت و ثبات سنتی خود را از دست داد.
عقل‏گرایی و راسینالیسم با این بار ویژه بر اخلاق و معیارهای اخلاقی پیروز شد و فلسفه اخلاق در این کنکاش، ارزش و استقلال خود را از دست داد. انقلاب صنعتی و انقلابهای دیگر پیرو آن به‏این جریان کمک کرد. نظریه‏ها و مکاتب حقوق طبیعی، حقوق مثبت، حقوق براساس مبانی اجتماعی، حقوق براساس مبانی اقتصادی، حقوق براساس رویه قضائی، حقوق حقوقدانان، حقوق دموکراتیک مردمی و غیره به‏وجود آمدند که زیربنای همه اینها استقلال حقوق از دین و از ارزشهای معنوی بود که در کل، همه نتیجه تضاد و دوگانگی اصلی در معرفت‏شناسی غربی یونانی بود. (۱) تضاد، دوگانگی و چندگانگی ماده و معنا در معرفت‏شناسی عمومی غرب براساس تفکر یونانی به‏وجود آمده بود. عواملی مانند; تضعیف فرهنگ سنتی یهودیت - مسیحیت در غرب و در راهگذر انقلاب فکری رنسانس، راسینالیسم، انقلاب صنعتی، تفکرات داروینی و حرکت نظریه تکامل طبیعی داروینی به‏سوی تکامل اجتماعی داروینی و تجزیه رسمی کلیسا از دولت، سیاست از دین و اخلاق از حقوق، و راه یافت نظریات به علوم سیاسی و حقوقی و پیدایش، رشد و گسترش دموکراسی یا اصالت مردم در هر چیز و از جمله در حقوق، سبب شد که حقوق، کاملا دراختیار مردم و جامعه قرار گیرد و درنتیجه حقوق عبارت شد از آنچه تنها به‏وسیله مردم از طریق همه‏پرسی، قوانین اساسی، مصوبات پارلمانها و غیره وضع و ساخته می‏شود و رابطه بین حقوق و اخلاق و طبعا دین کاملا غیرضروری و حتی غیرمنطقی شد.
در حقیقت تضاد بین ماده و معنا در معرفت‏شناسی عمومی سنتی غرب منتهی به پیروزی ماده، اصالت ماده و یگانگی شد و این یگانگی و وحدت، همان وحدت و اصالت ماده است. از نظر حقوقی تضاد سنتی معرفت‏شناسی حقوق غرب نیز منتهی به اصالت مردم در حقوق شد یعنی حقوق مردم و مجرد از معنا و ارزش‏های معنوی و اخلاقی. گسترش فرهنگ و تمدن غرب در چهارچوب نظریه فرهنگ و تمدن غالب غرب موجب گسترش این جریان در جوامع غیرغربی شد و این جریان درحال گسترش است (۲) و این جریان به‏دنبال خود استعمار حقوقی و حتی تقلید بی چون‏وچرا از سیستمهای حقوقی غربی و حتی نسخه‏برداری از قوانین مختلف غربی را به‏وجود آورد و از اینجا قوانین «عمل و عکس‏العمل‏» و «علت و معلول‏» کار خود را آغاز کرد.
شکست ایدئولوژی کمونیستی، تحلیل اتحاد جماهیر شوروی، و از صحنه خارج شدن نظام حقوقی اشتراکی که حداقل بعضی ارزشهای اجتماعی مستقل را در قانونگذاری رعایت می‏کرد سیستم حقوقی جهانی را به‏گونه‏ای دربست دراختیار نظام حقوقی دموکراتیک قرار داده است و غرب به‏گونه‏ای انحصارطلبانه خود را مدافع حقوق بشر و حامی دموکراسی و نظام حقوقی دموکراتیک معرفی می‏کند و خواستار آن است که کشورهای مختلف، از فرهنگها، دیدگاههای معرفت‏شناسانه، ارزشها و معیارهای معنوی، دینی و سنتی خود صرف‏نظر کرده و سیستم حقوقی خود را دموکراتیک نمایند و قبول کنند که امروز تنها یک منبع حقوقی وجود دارد، مردم و دموکراسی. نتیجه کلی تمام این جریان، سلطه بی چون‏وچرای معرفت‏شناسی عمومی و حقوقی غرب و ظهور دموکراسی به‏عنوان تنها منبع حقوق (لیبرالیسم حقوقی و قانونی یا عقل‏گرایی بر پایه خواست مردم) و قراردادن حقوق در چهارچوب اصلی عرضه و تقاضای اقتصادی و پیروی حقوق از این اصل و ظهور داروینیسم اجتماعی و حقوقی شد. البته در این جریان، عوامل مختلف دیگر در طول تاریخ تحول فکری و حقوقی غرب مؤثر بوده‏است که بررسی آنها خارج از چهارچوب این بحث مختصر است. لازم است‏یادآوری شود که علی‏رغم فرضیه فرهنگ غالب و گسترش تفکر حقوقی و سیاسی غرب، عده‏ای معتقدند که به‏علت غیر واقع‏بینانه بودن، غیر شامل و جامع‏بودن (نادیده‏گرفتن بعد معنوی و اخلاقی انسان) و به علل دیگر در پایان کار، معرفت‏شناسی حقوقی غرب ضربه‏پذیر و ناپایدار است. (۳)
دراینجا لازم است نقش ادیان در این جریان به‏اختصار بررسی شود. یهودیت و مسیحیت غربی خود بخشی از این جریان بود و بنابراین انتظار مقابله و مقاومت اینها در این کنکاش صحیح نیست. مسیحیت دربست تسلیم این جریان شده‏است و تنها پاپ و کاتولیک گاهگاه بعضی مسایل و جزئیات را به‏صورت انفرادی، مانند سقط جنین مورد توجه قرار می‏دهد و یکی‏دو مسئله از این نوع تنها در قوانین مدنی سه چهار کشور، مانند ایرلند و لهستان بصورت کم‏رنگ وجود دارد. مسیحیت غربی در حد یک ایمان عاطفی کاهش یافته و دیگر از خود دارای فقه و نظام حقوقی نیست. ادیان دیگر، مانند هند و بودا نیز به همین سرنوشت رسیده‏اند. تنها اسلام به علل مختلف و ازجمله داشتن دیدگاه معرفت‏شناسی مستقل عمومی و حقوقی، در این جریان مقاومت می‏کند. حتی در محدوده جهان اسلام نیز بسیاری از رژیمهای لائیک وجود دارد، مانند ترکیه، که تسلیم بحث‏المعرفه حقوقی و نظام حقوقی غرب شده‏است.
آینده چندان امیدبخش نیست و جریان به‏سوی سلطه نظام حقوقی دموکراتیک عقلانی - مردمی غرب به‏پیش می‏رود. البته این جریان فراگیر است و سیاست، اقتصاد و فرهنگ و جنبه‏های دیگر را نیز فرا می‏گیرد ولی ما در این مقاله و در اینجا تنها وضع حقوق را مورد بررسی قرار می‏دهیم.
لازم است توجه شود که نظام سیاسی دموکراسی غربی براساس اصالت فرد نیز استوار است و افراد، جامعه را تشکیل می‏دهند. اصالت فرد طلب می‏کند که از نظر حقوقی (وهمچنین از نظر اقتصادی) تنها خواسته‏های افراد در قانون و حقوق مورد توجه قرار گیرد; نه معیارهای اخلاقی. قانونی بودن همجنس بازی در اکثر کشورهای غربی و حتی تقلیل سن قانونی همجنس بازی اخیرا در بریتانیا گواه آن است. نتیجه این بخش از بحث آن است که تضاد عین ماده و معنا و ابعاد مختلف آن در دیدگاه غرب سبب شد که ماده به قیمت تحلیل معنا پیروز شود. این یک جنگ و گریزی بود که به اصالت و وحدت ماده منتهی شد و ازنظر حقوقی تضاد بین ارزشهای اخلاقی و خواست مردم، منتهی به پیروزی اصالت فرد - به قیمت تحلیل ارزشهای اخلاقی و معنوی - شد. رشد این جریان در غرب پی‏آمدهایی را برای تمدنها و فرهنگها و نظامهای حقوقی غیرغربی داشت و حربه‏های دموکراسی، حقوق بشر و غیره برای هرچه بهتر جاافتادن این جریان به کار گرفته‏می‏شود. نماینده سازمان ملل در بررسی حقوق بشر در سودان نظام حقوقی اسلام را زیر سؤال برد. (۴) البته توجیه اصالت فرد و خواسته‏ها و منافع فرد در حقوق، اقتصاد، سیاست و غیره نتیجه رشد عقل‏گرایی (راسینالیسم) غربی است. از آنجا که تنها عقل‏گرایی فردی غربی زیربنای معرفت‏شناسی عمومی غرب است، نتیجه طبیعی آن جدایی ماده و معنا، عقل و دین و قانون و اخلاق خواهد بود. در زبان علمی، این بدان معناست که هرگز بین این‏دو بطور منظم و سیستماتیک توافق و هماهنگی نیست.
در این رابطه لازم است اشاره شود که مسیحیت نه‏تنها مانع رشد جریان جدایی دین از سیاست نشد; بلکه بطور طبیعی به آن کمک کرد. از آنجا که مسیحیت غربی به‏صورت یک ایمان عاطفی بدون چهارچوب ایدئولوژیکی عقلانی بود، طبعا رودرروی عقل و علم قرار گرفت و عقل‏گرایی مادی خود را به‏صورت «آنتی‏تز» اصالت عاطفه مسیحیت عرضه کرد و «سانتز» یا عکس‏العمل این جریان اصالت ماده و در نتیجه در حقوق اصالت فرد شد (لیبرالیسم حقوقی). آشنایی غربیان با متفکران مسلمان، مانند ابن‏رشد پس از جاافتادن مسیحیت عاطفی نتوانست مانع رشد این تضاد شود; زیرا تا آن زمان متفکران غرب علوم، فلسفه، عقل، سیاست و حقوق را از مسیحیت تجزیه و آزاد کرده‏بودند. (۵)
معرفی مسیحیت‏به‏عنوان تنها ایمان عاطفی و در نتیجه تخلیه آن از جنبه‏های عقلانی و علم و سیاست و حقوق، با فرهنگ غربی سازگار بود. مخالفتهای توماس اکینوس (تدیس)، ریموند مارتینی و ریموند لول و دیگر رجال کلیسا با عقلانیت زمینه لازم را برای تضاد علم و دین، دین و سیاست، دین و عقل که منتهی به سلطه کامل طرف مقابل شد فراهم کرده بود. توماس پین، (Thomas pain) در کتاب معروف خود «عصراندیشه‏» علل تضاد مسیحیت‏با عقل، علم، تجربه و سیاست را مفصلا بررسی می‏کند و علت اصلی آن‏را تنها عاطفی بودن بدون منطق مسیحیت معرفی می‏کند. (۶)
قبلا یادآوری شد که چهارچوب اصلی این تضاد در جهان غرب از فلسفه یونان - که غرب هویت‏خود را بر آن بنا کرده‏بود - بنا شده بود. مسیحیت‏به علت عاطفی بودن محض نه تنها مانع این تضاد نشد بلکه به رشد آن کمک کرد. فلسفه یونان با این ویژگی تضاد معرفت‏شناسانه خود، مورد توجه متفکران مسلمان نیز قرارگرفت ولی از آنجا که اسلام خود دارای جهان‏بینی و معرفت‏شناسی مستقل واقع‏بینانه (براساس وجود و وجوب وجود) بود، متفکران مسلمان حتی غزالی نویسنده تهافت‏الفلاسفه توانستند حتی از فلسفه یونان در جهت‏حل این تضاد و ایجاد هماهنگی مخصوصا بین عقل و دین و در نتیجه بین حقوق و عقل استفاده برند. بررسی مقایسه‏ای این مساله بین اسلام و مسیحیت‏به‏وسیله محققین فراوان صورت گرفته‏است و مطالعه آثار آنان جدا توصیه می‏شود. (۷)
توجه به این نکته ضروری است که غرب اصول شناخت و نظام حقوقی متداول خود را عقلانی و راسینالیستی معرفی می‏کند. همان‏گونه که بعدا توضیح داده خواهد شد شناخت‏شناسی اسلامی و نظام حقوقی آن نیز عقلانی می‏باشند. ولی عقل‏گرایی در نظام فکری غرب در برابر دین و برای رهایی از دین به‏کار گرفته شد، در حالی‏که گرایش عقلانی در اسلام، در راستای دین و برای تحکیم آن قرارگرفت. اما غرب به علت‏بی‏تفاوتی و حتی تضاد مسیحیت نسبت‏به عقل یک نوع عقل‏گرایی ضد مذهبی را تاسیس کرد. (۸) اسلام به علت عقلانی بودن ذاتی آن به رشد عقل‏گرایی کمک کرد. (۹) مخالفت کلیسا با عقل‏گرایی - به علت تنها ایمان عاطفی بودن مسیحیت - از بدیهیات در تاریخ فلسفه غرب است.
این مطلب را ویلیام درامر در کتاب «تاریخ جنگ بین مسیحیت و علم‏»; ج.ب. بیوری در کتاب «تاریخ آزادی فکر»; اندرودیکسون وایت در کتاب «تاریخ نزاع مسیحیت و علم‏»; ج.واتز در کتاب «آزادفکری‏» و توماس پین در کتاب «دوران اندیشه‏» به تفصیل بررسی کرده‏اند.
اینک که تاریخچه و بعضی خصوصیات و پیامدهای معرفت‏شناسی عمومی غرب و اثر آن بر مبانی حقوقی غرب به‏اختصار بررسی شد لازم است معرفت‏شناسی عمومی و حقوق اسلام نیز بررسی شود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
89
آپلود شده توسط:
ghanonyar021
ghanonyar021
1400/06/22

کتاب‌های مرتبط

عقل دور
عقل دور
2.8 امتیاز
از 4 رای
شاهنامه آخر زمان
شاهنامه آخر زمان
4.3 امتیاز
از 3 رای
خصال
خصال
4.9 امتیاز
از 16 رای
لمعات الحسین
لمعات الحسین
3.9 امتیاز
از 37 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی جایگاه عقل، علم و دین در نظام حقوقی غرب و اسلام

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
جایگاه عقل، علم و دین در نظام حقوقی غرب و اسلام
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک