جایگاه عقل، علم و دین در نظام حقوقی غرب و اسلام
امتیاز دهید
تجزیه و تحلیل معرفتشناسی عمومی غرب، علل وجود تضاد در آن و بررسی بعضی علل. در نتیجه این معرفتشناسی، نظامهای حقوقی و قانونگذاری غربی بهسوی عقلگرایی غیردینی و درنتیجه، ضد دینی حرکت کرد که منتهی به شناختخواست فرد (لیبرالیسم حقوقی) بهعنوان تنها منبع حقوق شد. از آنجا که مسیحیت در غرب تا حد تنها «ایمان عاطفی» کاهش یافته و دیگر دارای نظام حقوقی مستقل قابل اجرا نیست، در این بخش از بررسی مقایسهای، تنها معرفتشناسی عمومی غرب - نه مسیحیت - که طبعا متاثر از فرهنگ مسیحیتبوده، مورد توجه قرار گرفتهاست. در قسمت دوم، معرفتشناسی عمومی اسلام بهاختصار بررسی شده است.
در بخش سوم معرفتشناسی حقوق اسلام، یا علم اصول که بهترین منعکس کننده دیدگاه معرفتشناسانه عمومی اسلام است، مورد بحث قرار گرفتهاست.
د - در آخرین بخش، رشد اصول فقه، مخصوصا قبول حجیت عقل و قاعده تلازم عقل و شرع بررسی شده است. در این قسمت مخصوصا نقش شیخ مرتضی انصاری در تعمیق و گسترش علم اصول فقه و جنبه عقلانی آن مورد توجه قرار گرفته که این قسمت مختصرتر بررسی شدهاست. ما در این گفتار در صدد آن نیستیم که مکررا از نقش بارز شیخ مرتضی انصاری در رشد عقلگرایی در اسلام، محدوده عقل در معرفتشناسی حقوقی اسلام، حجیت عقل، قاعده تلازم وادله عقلیه بطور سطحی یاد کنیم; بلکه کوشیدهایم ابتدا جریان رشد عقلگرایی، سپس عقلگرایی اسلامی - که کاملا متفاوت با نوع غربی آن است - و بعد از آن، رشد علم اصول بهعنوان نتیجه عقلگرایی اسلامی، و در آخر، حجیت عقل و قاعده تلازم را بهعنوان منعکسکننده کاربرد عقل در علم اصول و در این مسیر موضع شیخ انصاری را نشان دهیم. لازماستیادآوری شود که مآخذی که در این نوشتار آمده منابع متناسبی برای بررسی بیشتر چهار مطلب فوق است; مخصوصا کتاب «عصر تفکر» نوشته توماس پین برای بخش اول; «مناهج البحث»، «توفیق الطویل» و «الدین و الفلسفه» نوشته علی سامی الشار برای بخش دوم و «رابطه دین و فلسفه» نوشته ابوالفضل عزتی برای بخش سوم و چهارم.
از آنجایی که فقه تعریف شده استبه: «العلم بالاحکام الشرعیه الفرعیه عن ادلتها التفصیلیه» و علم اصول تعریف شدهاستبه: علمی که در آن ادله تفصیلیه فقه مورد بررسی و کاوش قرار میگیرد; بنابراین، علم اصول فقه در اصطلاح روز عبارتاست از عرفتشناسی علم فقه (اپیستمولوژی).
شناخت معرفتشناسی فقه (علم اصول) در حد وسیعی مربوط استبه شناخت دیدگاه معرفتشناسانه عمومی اسلامی. برای این کار لازم استیک بررسی تطبیقی مختصر از معرفتشناسی غربی و اسلامی صورتگیرد.
معرفتشناسی حاضر در غرب اعتبار و ارزش خود را بر تضاد، رودررویی، دوگانگی و چندگانگی بین ماده و معنا در فلسفه یونان استوار کردهاست. این دوگانگی و تضاد بعدا به معرفتشناسی التقاطی یهودیت - مسیحیت غرب راه یافت. رشد علم و هنر براساس این دیدگاه التقاطی با خود تضاد بین سیاست و دین، عقل و دین، و در حقوق، تضاد بین خواست مردم (دموکراسی) و اخلاق را به همراه داشت.
مسیحیت پس از استقرار در اروپای غربی شکل کاتولیکی به خود گرفت. مسیحیت از نظر تبلیغی بودن، شبیه اسلام و ازنظر معتقدبودن به استقرار حکومت، شبیه اسلام شیعی است (حکومت واقعی - حکومتحقیقی). مسیحیت کاتولیکی با در دست گرفتن قدرت، یک امپریالیسم کاتولیکی تاسیس کرد. جنگهای صلیبی، دو عکسالعمل در این جریان موجودند: از درون پروستانیسم و از بیرون سکولاریسم.
مسیحیت تحریف شده غربی نمیتوانست معقولیت را بپذیرد و بنابراین رسما مرکز ایمان را قلب قرار داد، نه عقل و از اینجا تضاد بین عقل و دین و ایمان در داخل مسیحیت غربی قوت گرفت. از آنجا که عقلانیت نمیتوانست در چهارچوب مسیحیت تحقق پذیرد مجبور شد در خارج از آن گسترش یابد و عقلانیت رسما رودرروی مسیحیت قرار گرفت. تضاد بین دین و عقل در غرب حتی علیرغم آشنایی با این رشد متوقف نشد. البته این تضاد در بعضی مکاتب کلامی، مانند اشاعره و بعضی مکاتب مانند حنبلی و بطور اخص نوع وهابی آن نیز بهوجود آمد.
ولی اصول فقه در اسلام، حتی در مکاتب اهل سنتبویژه در مکتب فقه اصولی شیعه، هرگز دوگانگی عقل و ایمان را نپذیرفتهاست. با این ترتیب در حالیکه جنبه عقلانی در غرب ضرورتا تنها در خارج دین و حتی در برابر دین به رشد خود ادامه داد عقلگرایی در اسلام در متن دین و در درون دین گسترش یافت. عقلگرایان واقعی در تاریخ فلسفه اسلام همان علمای دینی و بیشتر فقهای اصولی بودند درحالیکه عقلگرایان در غرب، مخالفان مسیحیتبودند و اصلا اعتبار خود را در مخالفتبا آن کسب کردند.
با این ترتیب چون عقلگرایی نمیتوانست در درون مسیحیت عاطفی غربی رشد یابد، در خارج و حتی در برابر آن گسترش یافت. دشواری مهم در این رابطه مقایسهای است که غرب بین اسلام و مسیحیت میکند و بنابراین تصور میکند که عقلانیتباید در برابر اسلام رشد یابد و بهاین جهت تصور میکنند که حکومت مردمی و حقوق بشر در اسلام نیز باید در برابر دین اسلام رشد کند.
در دوران رنسانس و روشنفکری این تضاد عمومی منتهی به تجزیه دین از سیاست; یا کلیسا و دولتشد. رشد عقلگرائی، یا تحت تاثیر ماوراءالطبیعه امانوئل کانت، (Kantian Medolplusics) تحت تاثیر واقعگرایی منطقی دکارت و مکانیک نیوتونی و راهیافتن آنها به علوم طبیعی، اجتماعی، سیاسی و حقوق، به تضاد و تجزیه فوق و جدایی حقوق از اخلاق، مردم و حقوق، عقل و دین، دین و سیاست کمک فراوان کرد. درنتیجه در حقوق، تحول وسیعی بهوجود آمد که موجب پیدایش مکاتب متعدد حقوقی جدید شد. تکامل طبیعی داروینی به دنبال خود نظریه تکامل علوم اجتماعی داروینی را بهوجود آورد و درنتیجه حقوق نیز در محدوده علومی که دستخوش تحول، تکامل، تنوع و تنازع بقا میباشند قرار گرفت و ثبات سنتی خود را از دست داد.
عقلگرایی و راسینالیسم با این بار ویژه بر اخلاق و معیارهای اخلاقی پیروز شد و فلسفه اخلاق در این کنکاش، ارزش و استقلال خود را از دست داد. انقلاب صنعتی و انقلابهای دیگر پیرو آن بهاین جریان کمک کرد. نظریهها و مکاتب حقوق طبیعی، حقوق مثبت، حقوق براساس مبانی اجتماعی، حقوق براساس مبانی اقتصادی، حقوق براساس رویه قضائی، حقوق حقوقدانان، حقوق دموکراتیک مردمی و غیره بهوجود آمدند که زیربنای همه اینها استقلال حقوق از دین و از ارزشهای معنوی بود که در کل، همه نتیجه تضاد و دوگانگی اصلی در معرفتشناسی غربی یونانی بود. (۱) تضاد، دوگانگی و چندگانگی ماده و معنا در معرفتشناسی عمومی غرب براساس تفکر یونانی بهوجود آمده بود. عواملی مانند; تضعیف فرهنگ سنتی یهودیت - مسیحیت در غرب و در راهگذر انقلاب فکری رنسانس، راسینالیسم، انقلاب صنعتی، تفکرات داروینی و حرکت نظریه تکامل طبیعی داروینی بهسوی تکامل اجتماعی داروینی و تجزیه رسمی کلیسا از دولت، سیاست از دین و اخلاق از حقوق، و راه یافت نظریات به علوم سیاسی و حقوقی و پیدایش، رشد و گسترش دموکراسی یا اصالت مردم در هر چیز و از جمله در حقوق، سبب شد که حقوق، کاملا دراختیار مردم و جامعه قرار گیرد و درنتیجه حقوق عبارت شد از آنچه تنها بهوسیله مردم از طریق همهپرسی، قوانین اساسی، مصوبات پارلمانها و غیره وضع و ساخته میشود و رابطه بین حقوق و اخلاق و طبعا دین کاملا غیرضروری و حتی غیرمنطقی شد.
در حقیقت تضاد بین ماده و معنا در معرفتشناسی عمومی سنتی غرب منتهی به پیروزی ماده، اصالت ماده و یگانگی شد و این یگانگی و وحدت، همان وحدت و اصالت ماده است. از نظر حقوقی تضاد سنتی معرفتشناسی حقوق غرب نیز منتهی به اصالت مردم در حقوق شد یعنی حقوق مردم و مجرد از معنا و ارزشهای معنوی و اخلاقی. گسترش فرهنگ و تمدن غرب در چهارچوب نظریه فرهنگ و تمدن غالب غرب موجب گسترش این جریان در جوامع غیرغربی شد و این جریان درحال گسترش است (۲) و این جریان بهدنبال خود استعمار حقوقی و حتی تقلید بی چونوچرا از سیستمهای حقوقی غربی و حتی نسخهبرداری از قوانین مختلف غربی را بهوجود آورد و از اینجا قوانین «عمل و عکسالعمل» و «علت و معلول» کار خود را آغاز کرد.
شکست ایدئولوژی کمونیستی، تحلیل اتحاد جماهیر شوروی، و از صحنه خارج شدن نظام حقوقی اشتراکی که حداقل بعضی ارزشهای اجتماعی مستقل را در قانونگذاری رعایت میکرد سیستم حقوقی جهانی را بهگونهای دربست دراختیار نظام حقوقی دموکراتیک قرار داده است و غرب بهگونهای انحصارطلبانه خود را مدافع حقوق بشر و حامی دموکراسی و نظام حقوقی دموکراتیک معرفی میکند و خواستار آن است که کشورهای مختلف، از فرهنگها، دیدگاههای معرفتشناسانه، ارزشها و معیارهای معنوی، دینی و سنتی خود صرفنظر کرده و سیستم حقوقی خود را دموکراتیک نمایند و قبول کنند که امروز تنها یک منبع حقوقی وجود دارد، مردم و دموکراسی. نتیجه کلی تمام این جریان، سلطه بی چونوچرای معرفتشناسی عمومی و حقوقی غرب و ظهور دموکراسی بهعنوان تنها منبع حقوق (لیبرالیسم حقوقی و قانونی یا عقلگرایی بر پایه خواست مردم) و قراردادن حقوق در چهارچوب اصلی عرضه و تقاضای اقتصادی و پیروی حقوق از این اصل و ظهور داروینیسم اجتماعی و حقوقی شد. البته در این جریان، عوامل مختلف دیگر در طول تاریخ تحول فکری و حقوقی غرب مؤثر بودهاست که بررسی آنها خارج از چهارچوب این بحث مختصر است. لازم استیادآوری شود که علیرغم فرضیه فرهنگ غالب و گسترش تفکر حقوقی و سیاسی غرب، عدهای معتقدند که بهعلت غیر واقعبینانه بودن، غیر شامل و جامعبودن (نادیدهگرفتن بعد معنوی و اخلاقی انسان) و به علل دیگر در پایان کار، معرفتشناسی حقوقی غرب ضربهپذیر و ناپایدار است. (۳)
دراینجا لازم است نقش ادیان در این جریان بهاختصار بررسی شود. یهودیت و مسیحیت غربی خود بخشی از این جریان بود و بنابراین انتظار مقابله و مقاومت اینها در این کنکاش صحیح نیست. مسیحیت دربست تسلیم این جریان شدهاست و تنها پاپ و کاتولیک گاهگاه بعضی مسایل و جزئیات را بهصورت انفرادی، مانند سقط جنین مورد توجه قرار میدهد و یکیدو مسئله از این نوع تنها در قوانین مدنی سه چهار کشور، مانند ایرلند و لهستان بصورت کمرنگ وجود دارد. مسیحیت غربی در حد یک ایمان عاطفی کاهش یافته و دیگر از خود دارای فقه و نظام حقوقی نیست. ادیان دیگر، مانند هند و بودا نیز به همین سرنوشت رسیدهاند. تنها اسلام به علل مختلف و ازجمله داشتن دیدگاه معرفتشناسی مستقل عمومی و حقوقی، در این جریان مقاومت میکند. حتی در محدوده جهان اسلام نیز بسیاری از رژیمهای لائیک وجود دارد، مانند ترکیه، که تسلیم بحثالمعرفه حقوقی و نظام حقوقی غرب شدهاست.
آینده چندان امیدبخش نیست و جریان بهسوی سلطه نظام حقوقی دموکراتیک عقلانی - مردمی غرب بهپیش میرود. البته این جریان فراگیر است و سیاست، اقتصاد و فرهنگ و جنبههای دیگر را نیز فرا میگیرد ولی ما در این مقاله و در اینجا تنها وضع حقوق را مورد بررسی قرار میدهیم.
لازم است توجه شود که نظام سیاسی دموکراسی غربی براساس اصالت فرد نیز استوار است و افراد، جامعه را تشکیل میدهند. اصالت فرد طلب میکند که از نظر حقوقی (وهمچنین از نظر اقتصادی) تنها خواستههای افراد در قانون و حقوق مورد توجه قرار گیرد; نه معیارهای اخلاقی. قانونی بودن همجنس بازی در اکثر کشورهای غربی و حتی تقلیل سن قانونی همجنس بازی اخیرا در بریتانیا گواه آن است. نتیجه این بخش از بحث آن است که تضاد عین ماده و معنا و ابعاد مختلف آن در دیدگاه غرب سبب شد که ماده به قیمت تحلیل معنا پیروز شود. این یک جنگ و گریزی بود که به اصالت و وحدت ماده منتهی شد و ازنظر حقوقی تضاد بین ارزشهای اخلاقی و خواست مردم، منتهی به پیروزی اصالت فرد - به قیمت تحلیل ارزشهای اخلاقی و معنوی - شد. رشد این جریان در غرب پیآمدهایی را برای تمدنها و فرهنگها و نظامهای حقوقی غیرغربی داشت و حربههای دموکراسی، حقوق بشر و غیره برای هرچه بهتر جاافتادن این جریان به کار گرفتهمیشود. نماینده سازمان ملل در بررسی حقوق بشر در سودان نظام حقوقی اسلام را زیر سؤال برد. (۴) البته توجیه اصالت فرد و خواستهها و منافع فرد در حقوق، اقتصاد، سیاست و غیره نتیجه رشد عقلگرایی (راسینالیسم) غربی است. از آنجا که تنها عقلگرایی فردی غربی زیربنای معرفتشناسی عمومی غرب است، نتیجه طبیعی آن جدایی ماده و معنا، عقل و دین و قانون و اخلاق خواهد بود. در زبان علمی، این بدان معناست که هرگز بین ایندو بطور منظم و سیستماتیک توافق و هماهنگی نیست.
در این رابطه لازم است اشاره شود که مسیحیت نهتنها مانع رشد جریان جدایی دین از سیاست نشد; بلکه بطور طبیعی به آن کمک کرد. از آنجا که مسیحیت غربی بهصورت یک ایمان عاطفی بدون چهارچوب ایدئولوژیکی عقلانی بود، طبعا رودرروی عقل و علم قرار گرفت و عقلگرایی مادی خود را بهصورت «آنتیتز» اصالت عاطفه مسیحیت عرضه کرد و «سانتز» یا عکسالعمل این جریان اصالت ماده و در نتیجه در حقوق اصالت فرد شد (لیبرالیسم حقوقی). آشنایی غربیان با متفکران مسلمان، مانند ابنرشد پس از جاافتادن مسیحیت عاطفی نتوانست مانع رشد این تضاد شود; زیرا تا آن زمان متفکران غرب علوم، فلسفه، عقل، سیاست و حقوق را از مسیحیت تجزیه و آزاد کردهبودند. (۵)
معرفی مسیحیتبهعنوان تنها ایمان عاطفی و در نتیجه تخلیه آن از جنبههای عقلانی و علم و سیاست و حقوق، با فرهنگ غربی سازگار بود. مخالفتهای توماس اکینوس (تدیس)، ریموند مارتینی و ریموند لول و دیگر رجال کلیسا با عقلانیت زمینه لازم را برای تضاد علم و دین، دین و سیاست، دین و عقل که منتهی به سلطه کامل طرف مقابل شد فراهم کرده بود. توماس پین، (Thomas pain) در کتاب معروف خود «عصراندیشه» علل تضاد مسیحیتبا عقل، علم، تجربه و سیاست را مفصلا بررسی میکند و علت اصلی آنرا تنها عاطفی بودن بدون منطق مسیحیت معرفی میکند. (۶)
قبلا یادآوری شد که چهارچوب اصلی این تضاد در جهان غرب از فلسفه یونان - که غرب هویتخود را بر آن بنا کردهبود - بنا شده بود. مسیحیتبه علت عاطفی بودن محض نه تنها مانع این تضاد نشد بلکه به رشد آن کمک کرد. فلسفه یونان با این ویژگی تضاد معرفتشناسانه خود، مورد توجه متفکران مسلمان نیز قرارگرفت ولی از آنجا که اسلام خود دارای جهانبینی و معرفتشناسی مستقل واقعبینانه (براساس وجود و وجوب وجود) بود، متفکران مسلمان حتی غزالی نویسنده تهافتالفلاسفه توانستند حتی از فلسفه یونان در جهتحل این تضاد و ایجاد هماهنگی مخصوصا بین عقل و دین و در نتیجه بین حقوق و عقل استفاده برند. بررسی مقایسهای این مساله بین اسلام و مسیحیتبهوسیله محققین فراوان صورت گرفتهاست و مطالعه آثار آنان جدا توصیه میشود. (۷)
توجه به این نکته ضروری است که غرب اصول شناخت و نظام حقوقی متداول خود را عقلانی و راسینالیستی معرفی میکند. همانگونه که بعدا توضیح داده خواهد شد شناختشناسی اسلامی و نظام حقوقی آن نیز عقلانی میباشند. ولی عقلگرایی در نظام فکری غرب در برابر دین و برای رهایی از دین بهکار گرفته شد، در حالیکه گرایش عقلانی در اسلام، در راستای دین و برای تحکیم آن قرارگرفت. اما غرب به علتبیتفاوتی و حتی تضاد مسیحیت نسبتبه عقل یک نوع عقلگرایی ضد مذهبی را تاسیس کرد. (۸) اسلام به علت عقلانی بودن ذاتی آن به رشد عقلگرایی کمک کرد. (۹) مخالفت کلیسا با عقلگرایی - به علت تنها ایمان عاطفی بودن مسیحیت - از بدیهیات در تاریخ فلسفه غرب است.
این مطلب را ویلیام درامر در کتاب «تاریخ جنگ بین مسیحیت و علم»; ج.ب. بیوری در کتاب «تاریخ آزادی فکر»; اندرودیکسون وایت در کتاب «تاریخ نزاع مسیحیت و علم»; ج.واتز در کتاب «آزادفکری» و توماس پین در کتاب «دوران اندیشه» به تفصیل بررسی کردهاند.
اینک که تاریخچه و بعضی خصوصیات و پیامدهای معرفتشناسی عمومی غرب و اثر آن بر مبانی حقوقی غرب بهاختصار بررسی شد لازم است معرفتشناسی عمومی و حقوق اسلام نیز بررسی شود.
بیشتر
در بخش سوم معرفتشناسی حقوق اسلام، یا علم اصول که بهترین منعکس کننده دیدگاه معرفتشناسانه عمومی اسلام است، مورد بحث قرار گرفتهاست.
د - در آخرین بخش، رشد اصول فقه، مخصوصا قبول حجیت عقل و قاعده تلازم عقل و شرع بررسی شده است. در این قسمت مخصوصا نقش شیخ مرتضی انصاری در تعمیق و گسترش علم اصول فقه و جنبه عقلانی آن مورد توجه قرار گرفته که این قسمت مختصرتر بررسی شدهاست. ما در این گفتار در صدد آن نیستیم که مکررا از نقش بارز شیخ مرتضی انصاری در رشد عقلگرایی در اسلام، محدوده عقل در معرفتشناسی حقوقی اسلام، حجیت عقل، قاعده تلازم وادله عقلیه بطور سطحی یاد کنیم; بلکه کوشیدهایم ابتدا جریان رشد عقلگرایی، سپس عقلگرایی اسلامی - که کاملا متفاوت با نوع غربی آن است - و بعد از آن، رشد علم اصول بهعنوان نتیجه عقلگرایی اسلامی، و در آخر، حجیت عقل و قاعده تلازم را بهعنوان منعکسکننده کاربرد عقل در علم اصول و در این مسیر موضع شیخ انصاری را نشان دهیم. لازماستیادآوری شود که مآخذی که در این نوشتار آمده منابع متناسبی برای بررسی بیشتر چهار مطلب فوق است; مخصوصا کتاب «عصر تفکر» نوشته توماس پین برای بخش اول; «مناهج البحث»، «توفیق الطویل» و «الدین و الفلسفه» نوشته علی سامی الشار برای بخش دوم و «رابطه دین و فلسفه» نوشته ابوالفضل عزتی برای بخش سوم و چهارم.
از آنجایی که فقه تعریف شده استبه: «العلم بالاحکام الشرعیه الفرعیه عن ادلتها التفصیلیه» و علم اصول تعریف شدهاستبه: علمی که در آن ادله تفصیلیه فقه مورد بررسی و کاوش قرار میگیرد; بنابراین، علم اصول فقه در اصطلاح روز عبارتاست از عرفتشناسی علم فقه (اپیستمولوژی).
شناخت معرفتشناسی فقه (علم اصول) در حد وسیعی مربوط استبه شناخت دیدگاه معرفتشناسانه عمومی اسلامی. برای این کار لازم استیک بررسی تطبیقی مختصر از معرفتشناسی غربی و اسلامی صورتگیرد.
معرفتشناسی حاضر در غرب اعتبار و ارزش خود را بر تضاد، رودررویی، دوگانگی و چندگانگی بین ماده و معنا در فلسفه یونان استوار کردهاست. این دوگانگی و تضاد بعدا به معرفتشناسی التقاطی یهودیت - مسیحیت غرب راه یافت. رشد علم و هنر براساس این دیدگاه التقاطی با خود تضاد بین سیاست و دین، عقل و دین، و در حقوق، تضاد بین خواست مردم (دموکراسی) و اخلاق را به همراه داشت.
مسیحیت پس از استقرار در اروپای غربی شکل کاتولیکی به خود گرفت. مسیحیت از نظر تبلیغی بودن، شبیه اسلام و ازنظر معتقدبودن به استقرار حکومت، شبیه اسلام شیعی است (حکومت واقعی - حکومتحقیقی). مسیحیت کاتولیکی با در دست گرفتن قدرت، یک امپریالیسم کاتولیکی تاسیس کرد. جنگهای صلیبی، دو عکسالعمل در این جریان موجودند: از درون پروستانیسم و از بیرون سکولاریسم.
مسیحیت تحریف شده غربی نمیتوانست معقولیت را بپذیرد و بنابراین رسما مرکز ایمان را قلب قرار داد، نه عقل و از اینجا تضاد بین عقل و دین و ایمان در داخل مسیحیت غربی قوت گرفت. از آنجا که عقلانیت نمیتوانست در چهارچوب مسیحیت تحقق پذیرد مجبور شد در خارج از آن گسترش یابد و عقلانیت رسما رودرروی مسیحیت قرار گرفت. تضاد بین دین و عقل در غرب حتی علیرغم آشنایی با این رشد متوقف نشد. البته این تضاد در بعضی مکاتب کلامی، مانند اشاعره و بعضی مکاتب مانند حنبلی و بطور اخص نوع وهابی آن نیز بهوجود آمد.
ولی اصول فقه در اسلام، حتی در مکاتب اهل سنتبویژه در مکتب فقه اصولی شیعه، هرگز دوگانگی عقل و ایمان را نپذیرفتهاست. با این ترتیب در حالیکه جنبه عقلانی در غرب ضرورتا تنها در خارج دین و حتی در برابر دین به رشد خود ادامه داد عقلگرایی در اسلام در متن دین و در درون دین گسترش یافت. عقلگرایان واقعی در تاریخ فلسفه اسلام همان علمای دینی و بیشتر فقهای اصولی بودند درحالیکه عقلگرایان در غرب، مخالفان مسیحیتبودند و اصلا اعتبار خود را در مخالفتبا آن کسب کردند.
با این ترتیب چون عقلگرایی نمیتوانست در درون مسیحیت عاطفی غربی رشد یابد، در خارج و حتی در برابر آن گسترش یافت. دشواری مهم در این رابطه مقایسهای است که غرب بین اسلام و مسیحیت میکند و بنابراین تصور میکند که عقلانیتباید در برابر اسلام رشد یابد و بهاین جهت تصور میکنند که حکومت مردمی و حقوق بشر در اسلام نیز باید در برابر دین اسلام رشد کند.
در دوران رنسانس و روشنفکری این تضاد عمومی منتهی به تجزیه دین از سیاست; یا کلیسا و دولتشد. رشد عقلگرائی، یا تحت تاثیر ماوراءالطبیعه امانوئل کانت، (Kantian Medolplusics) تحت تاثیر واقعگرایی منطقی دکارت و مکانیک نیوتونی و راهیافتن آنها به علوم طبیعی، اجتماعی، سیاسی و حقوق، به تضاد و تجزیه فوق و جدایی حقوق از اخلاق، مردم و حقوق، عقل و دین، دین و سیاست کمک فراوان کرد. درنتیجه در حقوق، تحول وسیعی بهوجود آمد که موجب پیدایش مکاتب متعدد حقوقی جدید شد. تکامل طبیعی داروینی به دنبال خود نظریه تکامل علوم اجتماعی داروینی را بهوجود آورد و درنتیجه حقوق نیز در محدوده علومی که دستخوش تحول، تکامل، تنوع و تنازع بقا میباشند قرار گرفت و ثبات سنتی خود را از دست داد.
عقلگرایی و راسینالیسم با این بار ویژه بر اخلاق و معیارهای اخلاقی پیروز شد و فلسفه اخلاق در این کنکاش، ارزش و استقلال خود را از دست داد. انقلاب صنعتی و انقلابهای دیگر پیرو آن بهاین جریان کمک کرد. نظریهها و مکاتب حقوق طبیعی، حقوق مثبت، حقوق براساس مبانی اجتماعی، حقوق براساس مبانی اقتصادی، حقوق براساس رویه قضائی، حقوق حقوقدانان، حقوق دموکراتیک مردمی و غیره بهوجود آمدند که زیربنای همه اینها استقلال حقوق از دین و از ارزشهای معنوی بود که در کل، همه نتیجه تضاد و دوگانگی اصلی در معرفتشناسی غربی یونانی بود. (۱) تضاد، دوگانگی و چندگانگی ماده و معنا در معرفتشناسی عمومی غرب براساس تفکر یونانی بهوجود آمده بود. عواملی مانند; تضعیف فرهنگ سنتی یهودیت - مسیحیت در غرب و در راهگذر انقلاب فکری رنسانس، راسینالیسم، انقلاب صنعتی، تفکرات داروینی و حرکت نظریه تکامل طبیعی داروینی بهسوی تکامل اجتماعی داروینی و تجزیه رسمی کلیسا از دولت، سیاست از دین و اخلاق از حقوق، و راه یافت نظریات به علوم سیاسی و حقوقی و پیدایش، رشد و گسترش دموکراسی یا اصالت مردم در هر چیز و از جمله در حقوق، سبب شد که حقوق، کاملا دراختیار مردم و جامعه قرار گیرد و درنتیجه حقوق عبارت شد از آنچه تنها بهوسیله مردم از طریق همهپرسی، قوانین اساسی، مصوبات پارلمانها و غیره وضع و ساخته میشود و رابطه بین حقوق و اخلاق و طبعا دین کاملا غیرضروری و حتی غیرمنطقی شد.
در حقیقت تضاد بین ماده و معنا در معرفتشناسی عمومی سنتی غرب منتهی به پیروزی ماده، اصالت ماده و یگانگی شد و این یگانگی و وحدت، همان وحدت و اصالت ماده است. از نظر حقوقی تضاد سنتی معرفتشناسی حقوق غرب نیز منتهی به اصالت مردم در حقوق شد یعنی حقوق مردم و مجرد از معنا و ارزشهای معنوی و اخلاقی. گسترش فرهنگ و تمدن غرب در چهارچوب نظریه فرهنگ و تمدن غالب غرب موجب گسترش این جریان در جوامع غیرغربی شد و این جریان درحال گسترش است (۲) و این جریان بهدنبال خود استعمار حقوقی و حتی تقلید بی چونوچرا از سیستمهای حقوقی غربی و حتی نسخهبرداری از قوانین مختلف غربی را بهوجود آورد و از اینجا قوانین «عمل و عکسالعمل» و «علت و معلول» کار خود را آغاز کرد.
شکست ایدئولوژی کمونیستی، تحلیل اتحاد جماهیر شوروی، و از صحنه خارج شدن نظام حقوقی اشتراکی که حداقل بعضی ارزشهای اجتماعی مستقل را در قانونگذاری رعایت میکرد سیستم حقوقی جهانی را بهگونهای دربست دراختیار نظام حقوقی دموکراتیک قرار داده است و غرب بهگونهای انحصارطلبانه خود را مدافع حقوق بشر و حامی دموکراسی و نظام حقوقی دموکراتیک معرفی میکند و خواستار آن است که کشورهای مختلف، از فرهنگها، دیدگاههای معرفتشناسانه، ارزشها و معیارهای معنوی، دینی و سنتی خود صرفنظر کرده و سیستم حقوقی خود را دموکراتیک نمایند و قبول کنند که امروز تنها یک منبع حقوقی وجود دارد، مردم و دموکراسی. نتیجه کلی تمام این جریان، سلطه بی چونوچرای معرفتشناسی عمومی و حقوقی غرب و ظهور دموکراسی بهعنوان تنها منبع حقوق (لیبرالیسم حقوقی و قانونی یا عقلگرایی بر پایه خواست مردم) و قراردادن حقوق در چهارچوب اصلی عرضه و تقاضای اقتصادی و پیروی حقوق از این اصل و ظهور داروینیسم اجتماعی و حقوقی شد. البته در این جریان، عوامل مختلف دیگر در طول تاریخ تحول فکری و حقوقی غرب مؤثر بودهاست که بررسی آنها خارج از چهارچوب این بحث مختصر است. لازم استیادآوری شود که علیرغم فرضیه فرهنگ غالب و گسترش تفکر حقوقی و سیاسی غرب، عدهای معتقدند که بهعلت غیر واقعبینانه بودن، غیر شامل و جامعبودن (نادیدهگرفتن بعد معنوی و اخلاقی انسان) و به علل دیگر در پایان کار، معرفتشناسی حقوقی غرب ضربهپذیر و ناپایدار است. (۳)
دراینجا لازم است نقش ادیان در این جریان بهاختصار بررسی شود. یهودیت و مسیحیت غربی خود بخشی از این جریان بود و بنابراین انتظار مقابله و مقاومت اینها در این کنکاش صحیح نیست. مسیحیت دربست تسلیم این جریان شدهاست و تنها پاپ و کاتولیک گاهگاه بعضی مسایل و جزئیات را بهصورت انفرادی، مانند سقط جنین مورد توجه قرار میدهد و یکیدو مسئله از این نوع تنها در قوانین مدنی سه چهار کشور، مانند ایرلند و لهستان بصورت کمرنگ وجود دارد. مسیحیت غربی در حد یک ایمان عاطفی کاهش یافته و دیگر از خود دارای فقه و نظام حقوقی نیست. ادیان دیگر، مانند هند و بودا نیز به همین سرنوشت رسیدهاند. تنها اسلام به علل مختلف و ازجمله داشتن دیدگاه معرفتشناسی مستقل عمومی و حقوقی، در این جریان مقاومت میکند. حتی در محدوده جهان اسلام نیز بسیاری از رژیمهای لائیک وجود دارد، مانند ترکیه، که تسلیم بحثالمعرفه حقوقی و نظام حقوقی غرب شدهاست.
آینده چندان امیدبخش نیست و جریان بهسوی سلطه نظام حقوقی دموکراتیک عقلانی - مردمی غرب بهپیش میرود. البته این جریان فراگیر است و سیاست، اقتصاد و فرهنگ و جنبههای دیگر را نیز فرا میگیرد ولی ما در این مقاله و در اینجا تنها وضع حقوق را مورد بررسی قرار میدهیم.
لازم است توجه شود که نظام سیاسی دموکراسی غربی براساس اصالت فرد نیز استوار است و افراد، جامعه را تشکیل میدهند. اصالت فرد طلب میکند که از نظر حقوقی (وهمچنین از نظر اقتصادی) تنها خواستههای افراد در قانون و حقوق مورد توجه قرار گیرد; نه معیارهای اخلاقی. قانونی بودن همجنس بازی در اکثر کشورهای غربی و حتی تقلیل سن قانونی همجنس بازی اخیرا در بریتانیا گواه آن است. نتیجه این بخش از بحث آن است که تضاد عین ماده و معنا و ابعاد مختلف آن در دیدگاه غرب سبب شد که ماده به قیمت تحلیل معنا پیروز شود. این یک جنگ و گریزی بود که به اصالت و وحدت ماده منتهی شد و ازنظر حقوقی تضاد بین ارزشهای اخلاقی و خواست مردم، منتهی به پیروزی اصالت فرد - به قیمت تحلیل ارزشهای اخلاقی و معنوی - شد. رشد این جریان در غرب پیآمدهایی را برای تمدنها و فرهنگها و نظامهای حقوقی غیرغربی داشت و حربههای دموکراسی، حقوق بشر و غیره برای هرچه بهتر جاافتادن این جریان به کار گرفتهمیشود. نماینده سازمان ملل در بررسی حقوق بشر در سودان نظام حقوقی اسلام را زیر سؤال برد. (۴) البته توجیه اصالت فرد و خواستهها و منافع فرد در حقوق، اقتصاد، سیاست و غیره نتیجه رشد عقلگرایی (راسینالیسم) غربی است. از آنجا که تنها عقلگرایی فردی غربی زیربنای معرفتشناسی عمومی غرب است، نتیجه طبیعی آن جدایی ماده و معنا، عقل و دین و قانون و اخلاق خواهد بود. در زبان علمی، این بدان معناست که هرگز بین ایندو بطور منظم و سیستماتیک توافق و هماهنگی نیست.
در این رابطه لازم است اشاره شود که مسیحیت نهتنها مانع رشد جریان جدایی دین از سیاست نشد; بلکه بطور طبیعی به آن کمک کرد. از آنجا که مسیحیت غربی بهصورت یک ایمان عاطفی بدون چهارچوب ایدئولوژیکی عقلانی بود، طبعا رودرروی عقل و علم قرار گرفت و عقلگرایی مادی خود را بهصورت «آنتیتز» اصالت عاطفه مسیحیت عرضه کرد و «سانتز» یا عکسالعمل این جریان اصالت ماده و در نتیجه در حقوق اصالت فرد شد (لیبرالیسم حقوقی). آشنایی غربیان با متفکران مسلمان، مانند ابنرشد پس از جاافتادن مسیحیت عاطفی نتوانست مانع رشد این تضاد شود; زیرا تا آن زمان متفکران غرب علوم، فلسفه، عقل، سیاست و حقوق را از مسیحیت تجزیه و آزاد کردهبودند. (۵)
معرفی مسیحیتبهعنوان تنها ایمان عاطفی و در نتیجه تخلیه آن از جنبههای عقلانی و علم و سیاست و حقوق، با فرهنگ غربی سازگار بود. مخالفتهای توماس اکینوس (تدیس)، ریموند مارتینی و ریموند لول و دیگر رجال کلیسا با عقلانیت زمینه لازم را برای تضاد علم و دین، دین و سیاست، دین و عقل که منتهی به سلطه کامل طرف مقابل شد فراهم کرده بود. توماس پین، (Thomas pain) در کتاب معروف خود «عصراندیشه» علل تضاد مسیحیتبا عقل، علم، تجربه و سیاست را مفصلا بررسی میکند و علت اصلی آنرا تنها عاطفی بودن بدون منطق مسیحیت معرفی میکند. (۶)
قبلا یادآوری شد که چهارچوب اصلی این تضاد در جهان غرب از فلسفه یونان - که غرب هویتخود را بر آن بنا کردهبود - بنا شده بود. مسیحیتبه علت عاطفی بودن محض نه تنها مانع این تضاد نشد بلکه به رشد آن کمک کرد. فلسفه یونان با این ویژگی تضاد معرفتشناسانه خود، مورد توجه متفکران مسلمان نیز قرارگرفت ولی از آنجا که اسلام خود دارای جهانبینی و معرفتشناسی مستقل واقعبینانه (براساس وجود و وجوب وجود) بود، متفکران مسلمان حتی غزالی نویسنده تهافتالفلاسفه توانستند حتی از فلسفه یونان در جهتحل این تضاد و ایجاد هماهنگی مخصوصا بین عقل و دین و در نتیجه بین حقوق و عقل استفاده برند. بررسی مقایسهای این مساله بین اسلام و مسیحیتبهوسیله محققین فراوان صورت گرفتهاست و مطالعه آثار آنان جدا توصیه میشود. (۷)
توجه به این نکته ضروری است که غرب اصول شناخت و نظام حقوقی متداول خود را عقلانی و راسینالیستی معرفی میکند. همانگونه که بعدا توضیح داده خواهد شد شناختشناسی اسلامی و نظام حقوقی آن نیز عقلانی میباشند. ولی عقلگرایی در نظام فکری غرب در برابر دین و برای رهایی از دین بهکار گرفته شد، در حالیکه گرایش عقلانی در اسلام، در راستای دین و برای تحکیم آن قرارگرفت. اما غرب به علتبیتفاوتی و حتی تضاد مسیحیت نسبتبه عقل یک نوع عقلگرایی ضد مذهبی را تاسیس کرد. (۸) اسلام به علت عقلانی بودن ذاتی آن به رشد عقلگرایی کمک کرد. (۹) مخالفت کلیسا با عقلگرایی - به علت تنها ایمان عاطفی بودن مسیحیت - از بدیهیات در تاریخ فلسفه غرب است.
این مطلب را ویلیام درامر در کتاب «تاریخ جنگ بین مسیحیت و علم»; ج.ب. بیوری در کتاب «تاریخ آزادی فکر»; اندرودیکسون وایت در کتاب «تاریخ نزاع مسیحیت و علم»; ج.واتز در کتاب «آزادفکری» و توماس پین در کتاب «دوران اندیشه» به تفصیل بررسی کردهاند.
اینک که تاریخچه و بعضی خصوصیات و پیامدهای معرفتشناسی عمومی غرب و اثر آن بر مبانی حقوقی غرب بهاختصار بررسی شد لازم است معرفتشناسی عمومی و حقوق اسلام نیز بررسی شود.
آپلود شده توسط:
ghanonyar021
1400/06/22
دیدگاههای کتاب الکترونیکی جایگاه عقل، علم و دین در نظام حقوقی غرب و اسلام