دیگر بار، شام
نویسنده:
رضا رهگذر
امتیاز دهید
تصویرگر: حمیدرضا خواجه محمدی
داستان جوانی پیامبر (ص)
سرآغاز داستان:
محمد رفتن با رمه را مهیا میشد که بوطالب او را گفت: پسرم، خدیجه، دختر خویلد تو را پیامی فرستاده است.
- خدیجه طاهره؟
- آری پسرم. می دانی که چندی است خدیجه را شوی مرده و از وی مالی فراوان مانده است. خدیجه با این مال بازرگانی می کند و هر سال به شام و یمن کالا روانه می سازد و از آن دیارها کالا به مکه می آورد. پیشتر او کالای خویش را با غلامش میسره روانه می ساخت؛ اینک اما نمی دانم چه روی کرده که دل بر این نهاده تا آنها را به دست تو سپارد. دیروز که تو با رمه در صحرا بودی، میسره این پیام را آورده است...
بیشتر
داستان جوانی پیامبر (ص)
سرآغاز داستان:
محمد رفتن با رمه را مهیا میشد که بوطالب او را گفت: پسرم، خدیجه، دختر خویلد تو را پیامی فرستاده است.
- خدیجه طاهره؟
- آری پسرم. می دانی که چندی است خدیجه را شوی مرده و از وی مالی فراوان مانده است. خدیجه با این مال بازرگانی می کند و هر سال به شام و یمن کالا روانه می سازد و از آن دیارها کالا به مکه می آورد. پیشتر او کالای خویش را با غلامش میسره روانه می ساخت؛ اینک اما نمی دانم چه روی کرده که دل بر این نهاده تا آنها را به دست تو سپارد. دیروز که تو با رمه در صحرا بودی، میسره این پیام را آورده است...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیگر بار، شام